شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

اگر تختی نمی مرد, اگر


اگر تختی نمی مرد, اگر

تاریخ پرتلاطم محبوبیت در ورزش ایران

این ورزش همیشه یک قهرمان خواسته است. بدون یک ابرمرد و اسطوره، انگار یک جای کار در این عرصه لنگ زده است. نمی خواهیم بگوییم این نیاز ژنتیک ریشه در جامعه شناسی این مرز و بوم دارد، می خواهیم به صورت مجرد فقط در مورد ورزش حرف بزنیم و بعد هم اگر جایی لازم بود، از سینما وام بگیریم، فقط از سینما، این دو مقوله به یکدیگر بسیار نزدیک هستند. مردم هر دو را به خاطر سرگرمی تعقیب می کنند. در هر دو مورد هم قهرمان یعنی گمشده مردم وجود دارد. انگار مردم می خواهند کمبودهای خود را با همذات پنداری جبران کنند. آنها خود را جای قهرمان گذاشته و با او زندگی کرده اند. جوان ایرانی دهه ۴۰ شمسی خودش را در فیلم های مرحوم فردین، جای او فرض می کند و با شخصیت او زندگی می کند. او تمام ناکامی ها و محرومیت های خودش را از این دریچه جبران شده می بیند. فرمول و کلیشه رایج حاکم بر سینمای آن روز را هم مصداق خود می بیند.

پسر فقیری که به یک دختر پولدار می رسد و... در ورزش هم داستان همین گونه بوده است. مردم ما چشم در جامعه می اندازد تا یک پوریای ولی پیدا کنند، می دانید چرا؟ برای آنکه روح پراحساسش نیاز دارد تا یکی را تقدیس کند. برای اینکه دوست دارد آن قهرمان را به جای معبودهای خاکی پیرامونش بپرستد. جامعه ورزش ما همراه و همگام با جامعه سینما در دهه ۳۰ ، ۴۰ ، ۵۰ و حتی ۶۰ بهره مند از وجود چنین چهره هایی بوده است. در ورزش مردانی چون مرحوم تختی، مرحوم نصیری، همایون بهزادی، پرویز دهداری، علی پروین، ناصر حجازی و... بهره مند از چنین کاراکتری بوده اند. داستان تبدیل این عناصر به اسطوره هم کاملاً مشخص است. تختی آدم بزرگی بود. ما با اسطوره شکنی صد درصد مخالف هستیم. اما اگر کس دیگری در جایگاه تختی بود، چند لبخند مهربان داشت و ۱۰ گرم جوانمردی در میدانی به خرج می داد و زلزله یی هم صورت می گرفت و او کیسه یی برمی داشت و برای مردم پول جمع می کرد، تختی می شد. فکر کنید اگر تختی نمی مرد چه به روز شخصیت او می آمد.

چه ها که با او نمی کردند. همان گونه که ببر مازندران (امامعلی حبیبی) کاملاً فراموش شد، تختی را نیز فراموش می کردند. تختی البته بسیار بزرگ بود. شکی نیست اما به بزرگ شدن او در جامعه ورزش دو چیز کمک بسیار کرد؛ یکی مرگ او و دیگری نیاز وحشتناکی بود که جامعه ورزش به وجودش داشت. بدون او خلأ سراپای وجود ورزش را فرا گرفته بود و تنها با او بود که بخشی از عقده ها، سرپوش گذاشته می شد. مرحوم دهداری نیز چنان بود. در جامعه فوتبال دهه ۴۰ کافی بود یکی پرچمی بردارد که گوشه یی از آن پاره باشد و مظلومیت را به ذهن متبادر کند، دهداری فقط از چند جوان شهرستانی دفاع کرد و از حقوق بچه مظلوم ها جانبداری که ناگهان استاد اخلاق شد. خدا را شکر که حداقل اولین حلقه زنجیره اسطوره در فوتبال ما دهداری بود که فطرتاً مرد اخلاق بود، اما ادامه زنجیره در پرسپولیس به ناکجاآباد رسید. همایون بهزادی بعد از اشتباه تاریخی دهداری در ترک مجموعه شاهین- پرسپولیس، صاحب کرسی درجه اول محبوبیت در این مجموعه شد. این کرسی برای این مجموعه ارزش داشت. مجموعه شاهین- پرسپولیس در دو دهه ۴۰ و ۵۰ محبوب ترین جمعیت و حزب غیررسمی مردمی بود.

به خاطر سیاست حاکم و رایج بر آن روزهای مملکت، شاهین- پرسپولیس مصداق و معیار محبوبیت در جامعه را داشت ولو آنکه پیدایش این مجموعه ریشه در افکار انگلیسی و استعماری داشته باشد؛ همان دستاویز معروف که حرف آن همیشه هست. به هرحال این شاهین و پرسپولیس معروف ترین و محبوب ترین تشکل مردمی بود که رفته رفته جامعه در پی رهبری برای این مجموعه برآمد. دهداری مولفه های تبدیل شدن به اسطوره را داشت اما اشتباه کرد از پرسپولیس جدا شد. رفتن او همانا و بیگانه شدن با مجموعه محبوبیت همان، چنانچه ۱۷ سال بعد در ورزشگاه آزادی تماشاگران تیمی که روزی اسطوره اش بود، در حمایت از اسطوره سوم، او را با برف و سنگ و یخ زدند و خودشان را شرمنده ساختند، آری، دهداری رفت و همایون بهزادی جایش را گرفت. بهزادی مولفه های محبوبیت را به شکلی فنوتیپی بهره مند بود؛ خوش قیافه، خوش لباس و باشخصیت بود و از لحاظ فنی هم یکی از بهترین های پرسپولیس در آن زمان محسوب می شد. بهزادی بسیار محبوب شد. آماده بود تا سال ها در مجموعه شاهین و پرسپولیس تاثیرگذاری کند که حادثه بهار سال ۵۴ پیش آمد و او براساس اختلاف با مسوولان وقت تیم از مجموعه جدا شد.

حالا در مجموعه خلائی عمیق پدید آمده بود. مردم در بین قدیمی ترهای تیم، دهداری و همایون گمشده را جست وجو می کردند. رضا وطنخواه و اصغر ادیبی و فریدون معینی این خواص گمشده را نداشتند. ابراهیم آشتیانی هم خیلی سریع از تیم جدا شد و به اکباتان رفت. ماندن پروین، بقای او و بدل شدنش به اسطوره غیرقابل انکار بود، چنانچه در تاج سابق هم بعد از رفتن کامبیز جمالی نوبت علی جباری شد و با رفتن او حجازی و حسن روشن صاحب این نقش های برجسته شدند. پروین سال ها در پرسپولیس ماند. ماندن او محبوبیتش را افزایش داد. او که در زمینه جامعه شناسی ورزش تحصیلات آکادمیک نداشت، جامعه فوتبال را بسیار بیشتر از مدعیان می شناخت، بنابراین می دانست که اگر برود محبوبیتش مثل اساطیر قدیمی خدشه دار می شود. چنانچه وقتی در سال های ۷۲ تا ۷۷ از تیم جدا شد تیم به جای صدا زدن او قهرمان های سال های ۷۴، ۷۵ را صدا زد و عابدزاده را اسطوره خود دانست. این بار غیبت پروین خلأ ساز نبود، چرا که دو قهرمان و دو اسطوره مثل پیوس و عابدزاده جایش را پر کرده بودند.

مردم وقتی پروین بازگشت بار دیگر از او تجلیل کردند اما نه برای پر کردن جای خالی او در قلب شان، امروز علی پروین مدتی است در پرسپولیس حضور ندارد. استقلال هم ناصر حجازی و حسن روشن را ندارد. پروین هست اما نیست. حجازی و روشن هم هستند و نیستند. یعنی بت اساطیری محبوبیت شان شکسته است. آنها نرفتند و ماندند تا به دست مردم شکسته شوند. تصور کنید اگر خدای ناکرده، علی پروین در سال ۶۹ بعد از قهرمانی تیم ملی در بازی های آسیایی ۱۹۹۰ پکن می مرد، با او چه ها که نمی کردند. تا حد یک اسطوره غیرزمینی او را تقدیس می کردند. حالا تصور کنید اگر در دی ماه سال ۱۳۴۶، تختی نمی مرد بر سر زنده اش امروز چه می آوردند. فکرش را بکنید، تاریخ چه بازی هایی دارد. واقعاً که این تاریخ، شاخه مهمی از علوم است، شاخه یی که در آن شما قادر هستید هر کاری بکنید، یادتان هست چندی قبل خسرو معتضد در تلویزیون اعلام کرد که فلان شخصیت تاریخی اصلاً وجود خارجی ندارد و وقتی با تعجب مخاطبان خویش روبه رو شد، توضیح داد؛ دلیلش این است که این شخصیت تاریخی را من خودم ساخته ام.

مهدی حدادپور



همچنین مشاهده کنید