سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

تفاوت گلشیری با آل احمد


تفاوت گلشیری با آل احمد

قبض و بسط در ادبیات ایران

۱- شازده احتجاب بعد از مرگ همسرش فخر‌النسا خانه اجدادی خود را می‌فروشد و به خانه‌ای معمولی که شباهتی به آن خانه اجدادی ندارد، می‌رود تا با کلفت خود فخری زندگی کند. شازده خود را با خاطرات و خیالات اجداد گذشته و همسرش فخرالنسا مشغول می‌کند. در این یادآوری فخرالنسا جای ویژه‌ای دارد تا بدان حد که شازده به کلفتش فخری تحکم می‌کند که «تو باید یاد بگیری که مثل فخرالنسا خود را بزک کنی، می‌فهمی؟»۱ شخصیت و گذشته خانوادگی فخر‌النسا به او فردیتی کامل و قدرتی مرموز می‌دهد و تلاش شازده برای جلب محبت او ناکام می‌ماند «و شازده می‌دید که فخرالنسا... آن همه دور و ناآشناست»۲

فخرالنسا در اوقات فراغت، وقایع تاریخی و خاطرات اجداد خود را مطالعه و با نگاهی انتقادی به اطراف خود نگاه می‌کند او که با شوهر خود همراهی ندارد او را دایما نقد و استهزا می‌کند. فخر‌النسا شرارت و آدم‌کشی‌های اجدادش را دلاوری تعبیر می‌کند و آنها را به یاد شازده می‌آورد تا او را از بابت سستی و ترس، سرزنش کند. «فخرالنسا می‌خندید، شازده احتجاب اخم کرده بود: ‌این همه‌ش همینطوره۳» رابطه شازده با همسرش یکجانبه است. فخر‌النسا با تمسخر، تحکم می‌کند شازده سکوت و گاه اخم می‌کند. فخرالنسا عقیم‌بودن شازده را به او یادآوری می‌کند و شازده نمی‌تواند خود را از نیروی بالادست و مرموزی که به او اعمال می‌شود خلاص کند.

دیالکتیک شازده با فخرالنسا یادآور دیالکتیک مشهور «ژرژ سورل» است. مادر، فرزندش را تنبیه می‌کند فرزند از مادرش قهر می‌کند اما زمان قهر، کوتاه است و فرزند دوباره به آغوش مادر بازمی‌گردد. دیالکتیک شازده با فخرالنسا همین‌طور است. شازده تنبیه می‌شود، سکوت می‌کند اما دوباره به سوی فخرالنسا بازمی‌گردد این دیالکتیک حتی بعد از مرگ فخر‌النسا ادامه می‌یابد. منظور آن قدرت مرموزی است که بر روان شازده حاکم می‌شود. شازده در تمام زندگی سترون خود، همچون کودک ژرژ سورل به سوی مادر خود بازمی‌گردد زیرا همواره در خود خلأیی می‌بینید. این خلأ جز با اتورتیه

مادر – فخرالنسا– پر نمی‌شود. به همین دلیل هم شازده بعد از مرگ فخرالنسا به خاطر آنکه خلأ مرگ او را پر کند از فخری می‌خواهد یا در واقع او را وامی‌دارد که لباس‌های فخرالنسا را بپوشد، مانند او راه برود، صحبت و حتی آرایش کند.

۲- مدیر مدرسه آل‌احمد، مدیری معمولی نیست که سرش به کار خودش باشد و نسبت به اتفاقات بیرون، بی‌تفاوت. او آدمی است که از بیرون به محیط اطراف خود می‌نگرد و به آن نگاهی انتقادی دارد: «مدیر مدرسه شخصیت پویایی دارد، در حقیقت با گذشت زمان و پیش‌آمدن رویدادها و اتفاقات، از صفات شخصیت او به نوعی کاسته و بر صفات فردی او اضافه می‌شود تا اینکه در آخر به فردیت کامل می‌رسد.۴ نگاه انتقادی و داوری درباره رفتار خود و دیگران قبل از هر چیز، وظیفه روشنفکر است. از نظر آل‌احمد روشنفکری شغلی معین برای اشخاص معین نیست بلکه هر کسی می‌تواند در مقام روشنفکر قرار گیرد. همچنان که آل‌احمد همواره خود را در آن موقعیت قرار می‌دهد.

۳- شازده احتجاب ناآگاه است، او حتی خودش را نیز نمی‌شناسد «شازده نخست بر آن می‌شود تا از طریق اشیا، خود را بشناسد ولی موفق نمی‌شود. یکی از این اشیا، صندلی اجدادی است که تمام تنه شازده تنها گوشه‌ایی از آن را پر می‌کند... به عکس خانوادگی که نگاه می‌کند از خطوط چهره و پیشانی و نگاه آنها سر در نمی‌آورد۵» شازده برای آنکه از خود، آگاه شود چاره‌ای ندارد جز آنکه مطابق دیالکتیک سورل به سوی آگاهی‌دهنده و حمایتگر خود رجوع کند به همین خاطر برای چندمین‌بار، سراغ فخرالنسا می‌رود و از او می‌خواهد او را آگاه کند که فی‌المثل پشت آن سایه‌روشن عکس چه‌کسی حضور دارد و فخرالنسا برای چندمین‌بار به شازده می‌گوید: «ببنید اگر بخواهیم خودمان را بشناسیم باید از اینجاها شروع کنیم از همین اجداد۶» مرجع شازده برای آگاهی از گذشته خود، هر بار فخرالنسا است و او هر بار به سوی او می‌رود.

۴- مدرسه از نظر مدیر مدرسه که روشنفکر است یک ایران کوچک است بنابراین با نگاهی انتقادی همراه با ریشخند می‌تواند تمامی ناهنجاری‌ها، ضعف‌ها و بی‌مسوولیتی‌های کشوری بزرگ به نام ایران را در محدوده مدرسه‌ای کوچک نمایان سازد. او نمی‌تواند با این جامعه یگانه شود زیرا سرشتی متفاوت دارد، در بیرون از جامعه می‌ایستد و ناتوانی‌های آدم‌های جامعه را با نقد و استهزا به نمایش درمی‌آورد «...بدتر از همه اینها بی‌شخصیتی معلم‌ها بود که درمانده‌ام کرده بود. دو کلمه حرف نمی‌توانستند بزنند، از دنیا، از فرهنگ، از هنر، حتی از تغییر قیمت‌ها و از نرخ گوشت هم بی‌اطلاع بودند. عجب هیچ‌کاره‌هایی بودند»۷ اینکه معلمی از دنیا، از فرهنگ و از هنر اطلاعی نداشته باشد چندان تاثیری بر تدریس او ندارد. معلم می‌تواند معلم خوبی باشد و از دنیا هم بی‌اطلاع باشد اما از نظر روشنفکری که مدیر مدرسه می‌شود، آگاه‌بودن از وضع خود و دیگران حتی مهم‌تر از تدریس‌کردن است.

۵- میان آگاهی‌دادن مدیر مدرسه به عنوان یک روشنفکر و طلب آگاهی‌کردن شازده احتجاب به عنوان بازمانده‌ای از خانواده‌ای تمام‌شده، تفاوتی اساسی وجود دارد. آگاهی در مدیر مدرسه بسط می‌یابد و جهانی می‌شود و به‌طور سمبلیک، شهرها و کشورهای دیگر را نیز شامل می‌شود. درست مثل نقشه جغرافیایی جهان که هریک به رنگی درآمده‌اند «مثل بخچه‌های چل‌تکه و هر بند انگشتی با سرحدات مشخص به علامت استقلال مملکتی با قشون و نشان و سکه»۸ در حالی که آگاهی در شازده تنها در خود متمرکز و منقبض شده و به خود بسنده می‌کند. این آگاهی در شازده احتجاب تنها اجداد والاتبارش را شامل می‌شود و تبارشناسی‌اش – که همچون هر تبارشناسی رو به گذشته و خاستگاه دارد – به اجدادش منتهی شده و در همان‌جا متوقف می‌ماند.

در مدیر مدرسه و در شازده احتجاب، آن‌کس که درصدد آگاهی‌دادن است می‌تواند در جایگاه روشنفکر باشد – در مدیر مدرسه، مدیر روشنفکر است و در شازده احتجاب، فخرالنسا روشنفکر است – منتهی با این تفاوت کیفیتا مهم که عنصر آگاهی در مدیر مدرسه و به‌طور کلی در آل‌احمد میل به بسط- افزایش آنتروپی- دارد در حالی‌که آگاهی‌ای که شازده به دنبالش می‌رود آگاهی از دنیای کوچک اجدادی‌اش است و بنابراین میل به توقف و قبض دارد و بیشتر به خود بسنده می‌کند.

نادر شهریوری (صدقی)

قبض و بسط در گلشیری و آل‌احمد در تفاوت سبک این دو نویسنده نیز وجود دارد. گلشیری بر تکنیک تاکید می‌کند و اینکه ادبیات باید به خود بسنده کند، در حالی‌که آل‌احمد برای ادبیات، رسالت قایل می‌شود.

۱، ۲، ۳، ۶) شازده احتجاب هوشنگ گلشیری

۴) واقع‌گرایی در ادبیات داستانی ایران، فدوی شکری، ص ۴۱۸.

۵) بررسی تطبیقی خشم و هیاهو با شازده احتجاب، صالح حسینی، ص ۲۹.

۷ و ۸ ) مدیر مدرسه جلال ‌آل‌احمد.



همچنین مشاهده کنید