شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
حقیقت اسطوره
این نوشتار، در سه بخش سامان یافته است؛ در بخش اول، نویسنده به بیان نظریات مختلف در تعریف اسطوره و منشا آن پرداخته است. در این قسمت، اسطوره از منظر زبانشناسان، روانشناسان، روانکاوان، مردمشناسان، زیستشناسان و محققان اسطورهشناس به تصویر کشیده شده است؛ نویسنده بر این باور است که اختلافنظرهای مطرحشده در باره اسطوره، یادآور «قصه پیل مثنوی» است. از این رو، برای دستیابی به حقیقت اسطوره باید با دیدی جامع به این نظریات نگریست.
در بخش دوم، با نقل سه نمونه از اسطورههای کهن و انعکاس اسطوره در متون اسلامی، نظریه «دروغین بودن اسطوره» به نقد کشیده شده و تفاوتهای اسطوره با افسانه بیان شده است.
در بخش پایانی، نویسنده نتیجه میگیرد که اسطوره همواره واقعیت را باز میگوید و یادآوری میکند که در زبان رایج امروز، اسطوره این بار معنای خود را باز یافته است.
● مقدمه
آرای سخنوران درباره اسطوره، یادآور قصه «پیل» مثنوی است. آنها که در تاریکی دستبه خرطوم فیل ساییدهاند، او را ناودان بزرگی میپندارند و آنان که دستبر پشت فیل نهادهاند، تختی استوار و کسانی که دستبه پاهای فیل کشیدهاند، او را ستونهایی پابرجا مییابند.
سخن از اساطیر به گذشتههای دور، قبل از میلاد، برمیگردد؛ اما دانش نوین اسطورهشناسی با کتابی که «فریدریش کروزر» درباره سمبل و اسطورهشناسی نوشت آغاز میشود (۱۸۱۰ - ۱۸۱۲م.).
«کروزر» در کتاب مذکور، مکتب نمادی یا رمزی را بنیان میگذارد و بر آن است که:
«بشریت در آغاز پیدایش قادر به احساس لایتناهی و بیکران بوده، ولی امکان یافتن واژگانی را که، بیانگر آن احساس ژتواند بود، نداشته است؛ در نتیجه، تحت تاثیرات مضاعف دو وسیله بیان، یعنی زبان و هنر، رمزگرایی خودجوش اولیهای پدید آمد و اکنون این رمزگرایی اندیشیده و سنجیده است که مبنای هرگونه دانش اساطیری و اسطورهشناسی به شمار میرود.» (۱) همان طور که میبینیم، «کروزر» اساطیر را زاییده برخورد بشر با لایتناهی و بیکرانگی میداند، - چیزی که در ادامه سخن و در پایان بحث، دوباره به آن باز خواهیم گشت - در مقابل نظریه او پنداشت زبانشناسان قرار دارد. عدهای از آنان اساطیر را محصول بیماری زبان میدانند. با این پندار که بشر اولیه از نیروی سیلآسای تخیل برخوردار بوده است و در نتیجه، همه اشیای پیرامونش را با وصفهای رنگارنگ آراسته، آنگاه بعد از گذشتسالیان پیاپی، و زمانی طولانی، موصوف به فراموشی سپرده شده است و صفتها و آرایهها، شخصیتی مستقل یافته و میدان زبان را به ستخویش گرفتهاند. (۲)
بیتردید زبانشناسان حرفهای تازهای داشتند، و بخصوص پندار آفرینش خدایان از رهگذر نامگذاری، که یک تجربه قدسی را حد و مرز میداد و به آن دوام و ثبات میبخشید، جای درنگ داشت، اما در مقابل زبانشناسان مردمشناسان قرار داشتند؛ دانشمندانی که باور «تکامل و تطور فرهنگی»، آنان را وامیداشت تا انسان اولیه را از هرگونه اندیشهمندی و تفکر ژرف دور بدانند و به اساطیری که به نوعی، تفکر عقلانی را در بدایتحال اثبات میکرد، کمتر توجه کنند و با عنوانکردن «جاندارانگاری طبیعت» روایتهای اساطیری را به مذهب اولیه پیوند بزنند و بحث را به پایان برسانند.
«و. ونت»، روانشناس و فیلسوف آلمانی (۱۸۳۲ - ۱۹۲۰م.) بنیانگذار نخستین آزمایشگاه روانشناسی تجربی، از پیروان نحله تطور و تکاملگرایی، به جنبه شاعرانه اساطیر توجه دارد؛ بنا به نظر او، اساطیر آفریده تخیل هنرمندانه محسوب میشوند.
«ونت» بر این باور است که نخست، معناهای بسیار ساده تداعی شده است و سپس قصههایی که پیرزنان و پیرمردان برای سرگرمی نقل میکردهاند، با همان تداعی معناها، شکل گرفته است، آنگاه تلاش برای تبیین پدیدههای طبیعت، توجیهاتی را به دنبال آورده است؛ اما این توجیهات از حد تبیین ساده فراتر رفته است، به شعر گراییده و افسانههای پهلوانان را رقم زده است و به دنبال آن، اساطیر، جامه پهلوانان را به پیکره خدایان پوشانده است.
با این ترتیب، «ونت» میگوید:
اسطوره آفریده تخیل است و در التقای سه جریان «تبیین پدیدههای طبیعت»، «قصههای سرگرمکننده» و «افسانههای پهلوانی» قرار دارد و در نتیجه، زاده طبع شاعران و مورخان است. (۳)
دکتر بهمن سرکاراتی، محقق، اسطورهشناس و استاد دانشگاه تبریز، در تبیین پیدایش حماسه و علل دگرگونی اساطیر، چنین میگوید:
«در آغاز باید به این نکته اشاره کرد که اسطوره همواره و حتما به حماسه بدل نمیشود. شاید بتوان گفت که خاستگاه اسطوره و حماسه در ذهن آدمی متفاوت است. ولی در برخی موارد تبدیل اسطوره به حماسه صورت گرفته است. این جابجایی و دگرگونی را در «مهابهاراتا» و «شاهنامه» میتوان دید. دگرگونی یادشده، شاید علت طبقاتی داشته باشد؛ طبقه ارتشتاران و آزادگان با دید دیگری به اساطیری که جزو باورهای دینی طبقات دیگر بودند، مینگریستند و بیش از ایزدان به پهلوانان، که اشخاصی نظیر خودشان، یا نمونه آرمانی طبقه آنها بودند، دلبستگی داشتند. از اینرو، مثلا اسطوره مربوط به آفرینش عالم و نبرد «اهریمن» و «اهرمزد» و آمدن «سوشیانت» (سودرسان در آینده) توسط گوسانان و رامشگران حرفهای، که در خدمت آزادگان و طبقه ارتشتار ایرانی بودند، به صورت حماسه درآمد، که شکل نهایی آن را در شاهنامه، در بخش داستانهای پهلوانی ایران، از زمان «کیومرث» تا «کیخسرو»، مشاهده میکنیم». (۴)
دکتر سرکاراتی در ادامه سخنانش با توجه به بار معنایی اسطوره میگوید:
«... علت دیگر تبدیل اسطوره به حماسه شاید این باشد که یک روایت اسطورهای در جامعه، در اثر عوامل مختلف اعتبار و ارزش اعتقادیاش رااز دستبدهد و با تبدیل آن اسطوره به حماسه، پیام اساطیری به نحو زیرکانهای حفظ شود و رنجش و آزردگی اذهان عمومی را که دیگر به آن اسطوره باور ندارند، از میان ببرد، در این حال عمل پیامرسانی که قبلا توسط اسطوره انجام میگرفت، از طریق حماسه صورت میگیرد. مثلا در شاهنامه جم(جمشید) نقشی را بر عهده میگیرد که در اسطوره بندهشنی اهر مزد عهدهدار است و ضحاک صورت حماسی اهریمن محسوب میشود.» (۵)
با توجه به تبیین دکتر سرکاراتی، ملاحظه میشود که بر خلاف نظر «ونت»، اساطیر، مقدم بر افسانههای پهلوانی به حساب میآیند و این پهلواناناند که از خدایان، جامه به عاریت میگیرند، نه خدایان از آنان.
البته قصد تحلیل و نقد نظریات اسطورهشناسان در کار نیست، اما برآنیم پلهپله تا ملاقات حقیقت اسطوره فرا برویم، و حداقل به اندازه توانمان به مرزهای فهم حقیقی اسطوره نزدیک شویم.
مطلب دیگری که در سخنان دکتر سرکاراتی باید به آن توجه کرد، اشاره به «ارزش اعتقادی و پیامرسانی» اسطوره و «آزادگی اذهان عمومی» است که در ادامه سخن به مفاهیم یادشده خواهیم پرداخت.
سرانجام جامعهشناسان به تمدنهای متفاوت دستیافتند، که هر کدام بستر فرهنگ خاص و در نتیجه تفکری ویژه و ادیان و اساطیر خاص بودند: کوچندگان و چادرنشینانی که پرورشدهندگان احشام بودند، شکارچیان و سرانجام برزیگران.
اینکه گفته میشود باید اساطیر را در چارچوب و محدوده فرهنگها و تمدنهای خاص خود بررسی کرد، شاید سخن درستی باشد، برآمده از همین واقعیت. در اینکه چگونگی جوامع در تظاهرات فکری، روحانی آنها نقش دارد، شکی نیست؛ و معجزات پیامبران نمایش بارزی است از حقیقت فوق.
معجزه پیامبر اسلام - که آخرین رسول الهی است، و در آغاز مرحله تازهای از تاریخ تفکر بشری و همچنین در بستر جامعه شعرخیز و سخنسرای عرب قرار دارد، - قرآن است، کلام، کلمه و رهیدن از هرگونه شکل ملموس فیزیکی و نزدیکشدن و پیوستن به تجرد و فکر و اندیشه محض. چرا که سخن و تفکر - و جالبتر آنکه انسان حیوان ناطق سخنگو و انسان حیوان ناطق اندیشهمند - هر کدام یک روی سکهاند و به این ترتیب میبینیم که با قرآن، چرخه ازل به ابد میرسد و دایره نزول و صعود کامل میشود، چرا که در آغاز کلمه بود و اکنون در نهایت نیز به کلمه میرسیم. و معجزه عیسای مسیح، طب بود، اعجازی برخاسته از بستر جامعهای برخوردار از طبیبان و حکیمان رومی و یونانیتبار.
و اعجاز موسای کلیم، عصایی است که اژدهایان را میبلعد، همچنانکه دنیای آن معجزه، تسلیم عوامل مرموز و ناشناخته است، و سحر در بستر مدنیت آن روز، امری است رایج. میبینیم هرچه به گذشته دور برمیگردیم، معجزات فیزیکیتر و خارقالعادهبودنشان، ملموستر میشود.
همچنین میتوان به گذشته برگشت و با فانوس هر معجزه، وضع فکری دنیا و چگونگی بستر آن معجزه را به مطالعه نشست؛ در این باره آیا باد سواری سلیمان را، در ارتباط با خدای باد نمیتوان یافت؟ و حضور دیوان در خدمت او و سیطره او بر آنها - که همانا پیامبر توحید است و رهنمون بشر در بستر آن جامعه به سوی خدا - نشانگر توجه قوم او به اندیشههای غیرتوحیدی و آمیختگی ملموس زندگی مردم با عوامل و مسائلی که برای زندگی امروز نامعقول و غیرعادی مینماید، نیست؟
و باز همین امر تفاوت اندیشه و نگرش انسان برزیگر، چادرنشین و شکارچی و تبیین متفاوت هستی از منظر این سه تمدن، جامعهشناسان و مردمشناسان و به طور کلی اندیشهمندان را واداشت تا اسطوره را از عالم «آفاق» برگیرند و به عالم «انفس» برگردانند و رنگارنگی و چگونگیهای آن را در بازتاب روان بکاوند.
این عمل به طور مشخص، با فروید (۱۸۵۶ -۱۹۳۹م.) آغاز میشود.
او اساطیر را تهماندههای تغییرشکلیافته تخیلات و امیال اقوام و ملتها و رؤیاهای متمادی بشر در دوران جوانی دانسته و میگوید:
« «رؤیا»، اسطوره فرد آدمی و «اسطوره»، رؤیای قوم و ملت است. به این ترتیب، تحلیل رؤیا امکان میدهد که ریشههای لیبیدویی نمادهای جمعی را که در اساطیر وجود دارد کشف کنیم.» (۶)
به دنبال فروید، «یونگ» گام بعدی را برمیدارد. گامی که به جهش بیشتر میماند تا به قدم. او با عنوانکردن تقابل اسطورهشناسی ناظر بر افلاک و اسطورهشناسی مبتنی بر روانکاوی، میگوید:
«اسطوره بر مبنای احوال کواکب و اختران، چیزی جز تابانیدن روانشناسی ناخودآگاهی بر آسمان نیست. اساطیر هرگز هشیارانه آفریده نشدهاند و نخواهند شد... آنها بیش از هر چیز تجلی خواستهای ناخودآگاهاند که بر اثر پسرفت لیبیدو، جان گرفتهاند و میتوان آنها را با رؤیا قیاس کرد». (۷)
دقت و تامل در سخنان روانکاوان، بخوبی نشان میدهد که آنان اسطوره را از آسمان به سرزمین آدمیان و از برون به درون کشیدهاند و بسیار ظریفانه و نازکانه در موازات مردمشناسان و جامعهشناسان قدم برداشتهاند.
تامل در عمق سخن روانکاوان، و اینکه با تحلیل رؤیا، به ریشههای لیبیدویی نمادهای جمعی و چگونگیهای اسطوره میتوان ره برد - هرچند بهرهای از حقیقتبا خود دارد - همانا اسطوره را در التقای پاسخ به قانون اضطراب و اجبار قرار میدهد؛ همچنانکه جامعهشناسان، اسطوره را محصول مشکلات، گرهها، ترسها واضطرابها و عقدههای اجتماعی میدانستند، روانشناسان نیز پیدا و نهان، آن را برآمدی از اضطرابات و گرهها و امیال و خواستها و عقدههای روانی معرفی کردند.
بحث از رؤیا را بویژه بر اساس مکتب روانکاوی ژرفای یونگ، با شرح و گستره کافی بیان خواهیم کرد، اما برای ریافتبهتر سخن، باید به تعریف رؤیا از زبان روانکاوان بهویژه «فروید» پرداخت.
روانشناسان برآنند که خوابها آرزوهای ما را برمیآورند، یعنی یکی از مهمترین اثرهای عاطفهای خواب، تحقق یک آرزو و یا میل نیل به یک موفقیت و مقصود است. اینگونه خواب، اندکی از بار غم میکاهد، و بر شیرینی زندگی میافزاید، خواب، منهیات را آزاد میکند، یعنی عنان حرامها و نهیها و دیوار ممنوعهها را میگسلد و فرو میپاشد و بدین ترتیب میل و هوسهایی که وسوسهگر انسان است، ولی ارضای آنها امکانپذیر نیست، - زیرا با شؤون جامعه و باورها مخالفاند - ارضا میکند و سیراب میسازد. همچنین خوابها، عواطف زیانبخش انباشتهشده در ذهن را آزاد میکنند، چرا که نوامیس جامعه اجازه نمیدهد در روز این قبیل عواطف بروز کند. گاهی خواب مظهر عواطف ضد و نقیض است و گاهی میتواند تمایلات نامطلوب ما را منکوب کند.
فروید میگوید:
«رؤیا بیانگر آرزویی است که در زندگی واقعی ممنوع است. رؤیا دو سطح دارد: محتوای آشکار و محتوای نهان. محتوای آشکار، تصاویر موجود در رؤیا است، یعنی رویه رؤیا. محتوای نهفته، معنای رؤیاست، و آرزوی ممنوع را در بر میگیرد. محتوای آشکار پوشش ظاهر آرزوی ممنوع استیعنی سانسوری است که «خود» اعمال میکند.» (۸)
بنابراین، نمایش شباهتبین اسطوره و رؤیا، و رهبردن از یکی به دیگری در واقع قلمدادکردن یکی چون دیگری است. اسطوره نیز مانند رؤیا محصول نیازها و گرهها و عقدههای روانی است؛ محصول اجبار عقدههای لیبیدو.
با این وجود، اساطیر برای تسکین آلام بشر، و شفادادن به نژندیها و پاسخدادن به یاسها و درمان و کاهش اختلالات و فشارهای روانی پدید آمدهاند. ولی به نظر میرسد این گونه نباشد؛
درست است که در میان بخشی از اساطیر چنین چیزی دیده میشود، اما این نقش فرعی و جزئی را نمیتوان به عنوان یک فرضیه کلی عرضه کرد.
همچنین ارضای امیال نهفته انسان در «قصههای عامیانه»، عنصر مهمی است و شاید در برخی از اساطیر نیز نقشی به عهده گیرد؛ اما این دلیل نمیشود که آن را شمایی از یک فرضیه کلی مطرح کنیم.
سخن را با نقل قولی از «کاسیرر» پی میگیریم. آقای دکتر سرکاراتی در مقاله «اسطوره و ذهن اسطورهپرداز»، به هنگام بحث از اسطوره و رؤیا میگوید:
«برخی مایههای اساطیری ممکن است از رؤیاهای افراد سرچشمه گرفته باشند ولی باید با کاسیرر همداستان بود که در این زمینه میگوید: و فرضیهای که میخواهد کل مضمون اسطوره را ناشی از این منبع، یعنی برخاسته از رؤیا جلوه دهد و مدعی است که اسطوره آمیغی از تجاربی است که نیمی از آنها در رؤیا و نیم دیگر در بیداری اتفاق میافتد، باید نارسا و غیرمتعادل انگاشت،». (۹)
و بالاخره «هانری برگسون» با فرضیه خود، پای علم «زیستشناسی» را در حوزه اساطیر میگشاید. او در کتاب «دو چشمه اخلاق و دین» در بحث از افسانهپردازی و حیات، سخن را به اینجا میرساند که:
«نباید فراموش کرد که در اطراف و جوانب عقل، حاشیهای از غریزه وجود دارد، و در دل غریزه نیز نیمتابی از خورشید عقل موجود است، به حدس میتوان گفت که عقل و غریزه، کار خود را با تضمین در یکدیگر آغاز کردهاند. بنابراین، اگر به اندازه کفایت در گذشته دور بنگریم، غریزههایی را میبینیم که بیش از غریزه حشرات امروزی، به عقل نزدیکند و عقلی را مییابیم که بیش از عقل مهرهداران کنونی مجاور غریزه میباشد. خلاصه آنکه عقل و غریزه، نخست در یکدیگر متنافذاند و سپس به منظور توسعه از همدیگر جدا میشوند؛ اما پس از جدایی، چیزهایی از هر یک از آنها در دیگری باقی میماند.» (۱۰)
اکنون حیوان به کمک غریزه محض و فعال خود، با تامین همبستگی و انسجام اجتماعی لازم به حیات خود ادامه میدهد و انسان به کمک عقل اندیشهمند، که قوهای تحلیلگر و تجزیهکننده و احتمالا ویرانگر است، باید بتواند کشتی حیات را پیش براند، اما ویرانگری احتمالی عقل، در برخی موارد، پیوستگی و همسازی اجتماعی را در معرض خطر گسیختگی قرار میدهد؛ هوش، انسان را از گروه آدمیان منحرف میسازد و به خویشتن متوجه میکند؛ آدمی فردگرا شده، در خود فرو میرود. انسان به فرایند حیات و مرگ آگاهی مییابد و سرانجام زندگی او را در یاسی هلاککننده فرو میبرد... و نیز دیگر اندیشههای ویرانگر به ذهن انسان هجوم میآورند، در اینجاست که برگسون میگوید:
«...راهی جز این نیست که چیزی در برابر عقل قرار گیرد و در صورتی که غریزه نتواند در کفهای قرار گیرد، عقل به جایش مینشیند - چرا که در انسان غریزه جای به عقل پرداخته است - باید حالتبالقوه غریزه و یا به عبارت دیگر، تهمانده و رسوب غریزهای که در اطراف عقل باقی است، همان نتیجه غریزه را ایجاد نماید البته این غریزه بالقوه، مستقیما نمیتواند عمل نماید، اما چون عقل با تصورات سر و کار دارد، وی امور تخیلی را بر میانگیزد. این امور، از تصور امر واقع تمکین نمیکنند و با میانجیگری خود عقل، موفق به مخالفتبا کار عقلانی میشوند، بدین ترتیب میتوان وظیفه افسانهپردازی را تبیین کرد.» (۱۱)
از نظر برگسون، لایهای از غریزه اجتماعی که در اطراف هوش انسان باقی مانده، هوش را وا میدارد تا شبح خدای شهر را بسازد و انسان را از فرو رفتن در خود و بریدن از اجتماع باز دارد و بدین سان زندگی اجتماعی را از خطر انحلال نجات دهد. انسانی که از یقین به مرگ، دیوانهوار به سوی یاس پیش میرود، ناگهان با دخالت غریزه، بیمرگی و جاودانگی را در تصورات ادراکی خودش شکل میدهد و این گونه تخیل به کار میافتد و در اطراف تصورات ادراکی، نسیج اساطیر را به هزاران نقش میآراید. البته «برگسون» برای تخیل اسطورهساز و چگونگی آن رنگ و شخصیتخاصی را پیشنهاد میکند که اکنون امکان پرداختن مفصل به آن وجود ندارد.
● در طریق یافتن حقیقت اسطوره
به نظر میرسد، چندان ناروا نگفتهایم که آرای سخنوران درباره اساطیر، یادآور قصه پیل مثنوی است؛ پیداست که دانشوران، هر کدام از منظری ویژه به اسطوره نگریسته، هر کس قسمتی از پیکره پیل را دریافتهاند و در نتیجه، گزارشهایی - به ظاهر ضد و نقیض - از حقیقت اسطوره برای پژوهشگران ارائه دادهاند. این آرای گوناگون، بازار شلوغ و آشفته و پریشانی را به وجود آورده است که خواننده پیاده و پژوهشگر تازهکار را از نزدیکشدن به موضوع میهراساند و هراس از افتادن به ورطهای که سامانپذیر نیست و آغاز و فرجام ندارد و حقایق از مرزهای روشنی برخوردار نیستند، انسان را از خیر موضوع منصرف میکند و بر آن میدارد عطای موضوع را به لقایش ببخشد...
اما اگر اندکی درنگ کنیم و مدتی به تانی بنگریم، در همه این سخنان یک حقیقتخود را به وضوح نشان میدهد و آن خود اسطوره است که به عنوان واقعیتی مستقل وجود دارد. نفس اندیشه اساطیری در گذشته فرهنگی بشر و در مجموعه تاریخ تفکر بشر حضور دارد، اندیشهای که طبیعت، ساختمان، ویژگیها، و کارکردهای خاص خود را دارد و ما میتوانیم با چشمپوشی از اختلاف گویندگان، آهستهآهسته به این ساختمان و چگونگیهای خاص او نزدیک شویم و با شناختی - نزدیک به واقع - از این بستر تصویری تفکر، در کشف و توجیه بسیاری از پدیدههای اجتماعی و حیات سود جوییم.
فکر میکنم اکنون باید در رسیدن به تعریف درست از اسطوره تلاش کنیم.
اولین تعریفی که به ذهن میرسد و در میان مردم رایج است، حاکی از دروغین بودن اسطوره است. چنین تعریفی اسطوره را در رده افسانهها و قصههای عامیانه قرار میدهد. قصههایی که در آنها پریان، شیاطین و غولها و حیوانات و قهرمانهای انسانی، ماجراهای شگفتی میآفرینند؛ بر اساس این تعریف:
«اسطوره حکایتی موهوم و شگفت، دارای منشایی مردمی و نااندیشیده است که در آن عاملانی که در زمره اشخاص نیستند و غالبا قوای طبیعتاند به سیمای اشخاص نمودار گشتند و اعمال و ماجراهایشان معنایی رمزی دارد» (۱۲)
▪ نمونههایی از اساطیر کهن
قبل از اظهارنظر درباره تعریف فوق، بهتر میبینم، توجه خواننده را به سه نمونه از اساطیر جلب کنم؛ خواننده بعد از خواندن نمونهها و دقت و تامل در آنها خود با قضاوتهای بهتر، نویسنده را در ادای حق مطلب یاری خواهد کرد. نخستین مثل را از «منظومه آفرینش بابلی» میآورم. من البته بخشهایی از منظومه را در پی هم میچینم:
«هنگام که نه آسمان بود، نه زمین، نه ژرفا، نه نام. هنگام که آپسو (۱۳) تنها بود و تیامت (۱۴)... به آن هنگام که هیچ ایزدی نبود،... در آن سراست که لحظه تصمیم فرا میرسد و سرنوشت آیندگان رقم میخورد؛ او باز یافته شد، آن خردمندترین، کسی که در عمل نخست مطلق گراست؛ او در مغاک ژرف باز یافته شد، مردوخ، در قلب آبهای شیرین زاده شد. مردوخ در دل «آبهای شیرین و مقدس» آفریده شد.... :«کدامیک از ما در نبرد بیپرواست؟ مردوخ قهرمان! تنها او چندان زورمند است که میتواند خونخواه باشد.»... آنگاه آنان جادوکنان، شبحی را در برابر او ظاهر کردند و به مردوخ، آن نخستزاده فرزند گفتند: «ای خداوندگار، کلام تو در میان ایزدان حکمیت دارد، نابود میکند، میآفریند: آنگاه سخن بگو و این شبح ناپدید خواهد شد باز به سخن درآی، دوباره ظاهر شود.»...
مردوخ بر توفان، گردونه موحش خود سوار شد، کمر بربست، چهار تن از گروه مخوف را به یوغ افکند، چهار تنی که دارای دندانهای تیز و زهرناک بودند؛ کشنده، بیرحم، پایمالکننده، شتابگر که بر هنرهای تاراج و فنون کشتار آگاهی داشتند.
او آن در همشکننده را بر جانب راستخود گمارد که بهتر ستیزهگر است؛ بر جانب چپ خویش خشم جنگجو را گمارد که دلیرترین افراد رامیترساند. این زره را به خود پیچید، خشونتی رو به ازدیاد، هالهای موحش؛ با کلامی سحرآمیز لبهایش را به هم دوخت؛ گیاه شفابخش کف دستش را فشرد؛ خداوندگار رهسپار شد، به سوی خروش فراز رونده تیامت گام برداشت...
خداوندگار تور افکند تا تیامت را به دام بیاندازد، و ایمهولو (۱۵) از پس آمد و بر چهره تیامت ضربت زد. وقتی یامتخمیازهکشان دهان گشود تا وی را فرو بلعد، او ایمهولو را پیش راند تا دهان تیامتبسته نشود؛ پس باید از آن طریق به شکمش فرو رفت؛ لاشه آماسکردهاش منفجر شد؛ تیامتخمیازه کشید و اکنون مردوخ تیری افکند که شکمش را درید، احشائش بیرون ریخت و زهدانش گسیخت....
... خداوندگار به استراحت پرداخت؛
به آن پیکر غولآسا خیره شد. اندیشید که چگونه از آن استفاده کند و از آن لاشه مرده چه بیافریند، نخست آن را چون صدف حلزون دوکپهای از هم گسیخت، با نیمه فوقانیاش گنبد آسمان را ساخت. نرده را فرو کشید و نگهبانی بر آبها گماشت تا هرگز نگریزند... فراخی آسمان را گسترد... سال را اندازه گرفت...
در میان دندههای تیامت، دروازههایی به سمتخاور و باختر گشود... درخشش جواهر را به ماه داد، همه شبها را بدو بخشید... آنگاه مردوخ به تیامتباز نگریست؛ از دریای تلخ، کف برگرفت... با دستهای خود ابرها را به واسطه میغ بخارآلود گسترد؛ راس آب را به سمت پایین فشرد. کوهها را بر آن انباشت و چشمههایی باز گذاشت تا جاری شود. فرات و دجله از چشمهای تیامتسرچشمه گرفت... مردوخ تن بشست و جامههای تمیز پوشید؛ چه، او شهریار آنان بود... هالهای گرد سر داشت. در دست راست گرز جنگی در دست چپش عصای صلح بود...... او خداوند ماست؛ بگذار او را با نامهایش درود گوییم؛ بگذار او را با پنجاه نامش درود گوییم؛ نخست مردوخ، او فرزند خورشید، و نخستین انفجار خورشیدی است.... او انسان را آفرید. موجودی زنده، که برای او کار کند؛ و ایزدان، آزاد و رها گام بردارند؛ بسازند و بشکنند. عشق ورزند و رها شوند...» (۱۶)
نمونه دوم را از اساطیر ایران میآورم، از بندهشن، به روایت استاد مهرداد بهار:
«... فرازی بود چون اخگر آتش که (هرمزد در جهان) روشنی، آن را از آن روشنی بیکرانه بیافرید و همه آفرینش را از آن بساخت و چون آن را بساخته بود، پس آن را به صورت تن درآورد و سه هزار سال حالت تن بداشت و آن را همی افزود و بهتر همی کرد. پس خویشتن یکیک (آفریدگان را از آن تن) همی آفرید:
نخست آسمان را از سر بیافرید و او را گوهر از آبگینه سپید است و پهنا و بالایش برابر...
او زمین را از پای بیافرید، آن را قرار از کوه است...... آب را از اشک بیافرید... و گیاه را از موی بیافرید... او آتش را از اندیشه بیافرید و درخشش را از روشنی بیکرانه بیافرید... (۱۷) روایت آخر را از اسطورههای بینالنهرین میآورم، از حماسه مشهور «گیل گمش»، آنجا که «اوت نه پیش تیم» داستان توفان را باز میگوید: «... خانهات را برچین و یک قایق بساز! اموال شخصی را بگذار و زندگان را نجات ده! تخم همه چیزهای زنده را در قایق بگذار.... آن را با هر چیزی که بود پر کردم. آن را با نقره پر کردم. آن را با طلا پر کردم. آن را با تخم همه چیزهای زنده، همه آنها پر کردم. همه دوستان و خویشانم را بر قایق سوار کردم. رمههای دشتباز را، جانوران وحشی دشتباز را، انواع افزارمندان را بر قایق سوار کردم. توفان هولناک فرا رسید و شش روز و هفتشب باد میوزید و توفان و تندباد زمین را در خود گرفته بود؛ وقتی هفتمین روز رسید، توفان و تندباد و حمله بیامان که مانند زانویی تقلا کرد بود. فرو نشست. دریا آرامش خود را باز یافت. باد «ایم هول لو» آرام شد، توفان عقب نشست. من به هوا نگریستم، سکوت غالب شده بود. دشتسیلابی مانند پشتبام صاف بود. من دریچهای را گشودم و نور بر چهرهام تابید. من به زانو درآمدم، نشستم و گریستم... «اوت نه پیش تیم» نخستیک کبوتر و سپس یک چلچله را رها میکند، اما هر دو باز میگردند. سرانجام کلاغی را رها میکند که باز نمیگردد و نشان میدهد که آبها فروکش کردهاند...». (۱۸)
نویسنده: صابر - امامی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از فصلنامه علوم انسانی، شماره ۱
منابع و پی نوشت ها
۱. روژه باستید، دانش اساطیر، جلال ستاری، نشر توس، چاپ اول ص ۱۰.
۲. همان، ص ۱۱ و ۱۲.
۳. همان، ص ۲۱.
۴. نامه فرهنگ، فصلنامه تحقیقاتی در مسائل فرهنگی و اجتماعی، سال دوم، شماره۳، بهار ۱۳۷۱، ص۸۷.
۵. همان.
۶. روژه، باستید، دانش اساطیر ص۳۳.
۷. همان.
۸. فرانک برونو، فرهنگ توصیفی روانشناسی، فرزانه طاهری و مهشید یاسایی، نشر طرح نو، چاپ اول، سال۱۳۷۳، ص ۲۱۲.
۹. نامه فرهنگ سال دوم، شماره۳، ص ۸۲.
۱۰. هانری برگسن، دو سرچشمه اخلاق و دین، حسن حبیبی، شرکت انتشار، چاپ اول، سال ۱۳۵۸، ص ۱۲۴.
۱۱. همان، ص ۱۲۴.
۱۲. روژه باستید، دانش اساطیر...، ص ۴۱.
۱۳. آب شیرین و نخستین مولد.
۱۴. آب تلخ.
۱۵. باد.
۱۶. ن. ک. ساندرز، بهشت و دوزخ در اساطیر بینالنهرین، ابوالقاسم اسماعیلپور چاپ اول، فکر روز (برگرفته از منظومه آفرینش و سرود پنجاه نام مردوخ).
۱۷. مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، پاره نخست، چاپ اول، زمستان ۱۳۶۲، نشر توس (برگرفته از بخش دهم).
۱۸. هنریتا مک گیل، اسطورههای بینالنهرین، عباس مخبر، چاپ اول،۱۳۷۳، نشر مرکز، ص۶۶.
۱۹. فصلت (۴۱)، ۱۱.
۲۰. سید صادق گوهرین،توضیحات منطق الطیر،در توضیح بیت ۹۵ از ص ۶.چون دمی در گل دمد آدم کند از کف و دودی همه عالم کند
۲۱. ابوحامد محمد غزالی طوسی، کمیمای سعادت، به کوشش حسین خدیوجم، مرکز انتشارات علمی فرهنگی، ۱۳۶۱، چاپ اول، ص ۴۲.
۲۲. ترجمه تفسیر طبری، به اهتمام حبیب یغمایی، نشر توس، مجلد سوم، سوره هود، ص۷۳۳ و ۷۳۴.
۲۳. نامه فرهنگ، سال دوم، شماره سوم، ص۷۷.
۲۴. روژه باستید، دانش اساطیر...، ص ۴۲.
۲۵. همان، ص۴۳.
۲۶. میرجلالالدین کزازی، رؤیا، حماسه، اسطوره، چاپ اول، ۱۳۷۲، نشر مرکز، ص ۲.
۲۷. روژه باستید، دانش اساطیر...، ص ۴۵.
۲۸. داریوش شایگان، بتهای ذهنی و خاطره ازلی، نشر امیرکبیر، ۱۳۷۱، چاپ دوم، ص۱۰۳.
۲۹. :fable قصهای است که از زبان حیوانات نقل میشود و اعمال و احساسات انسان را به حیوانات نسبت میدهد و اغلب جنبه تمثیلی دارد و بر مفاهیم معنوی و اخلاقی تاکید میورزد.
۳۰. :invention چیزی است اختراعی و بنابراین ساختگی و مصنوعی اما بدیع.
۳۱. :fiction خیالبافی شاعرانه یا ادبیات داستانی (ترجمه از جلال ستاری)
۳۲. میرچا الیاده، چشماندازهای اسطوره، جلال ستاری، ۱۳۶۲، نشر توس، ص ۱۴.
۳۳. همان.
۳۴. همان، ص ۱۸ و۱۹.
۳۵. همان، ص۲۶ و۲۷.
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
انگلیس انتخابات دولت حجاب مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم چین روز معلم رهبر انقلاب نیکا شاکرمی
سیل ایران هواشناسی آتش سوزی سازمان هواشناسی شهرداری تهران هلال احمر پلیس قوه قضاییه معلم آموزش و پرورش فضای مجازی
ترکیه خودرو تورم قیمت خودرو سهام عدالت قیمت طلا قیمت دلار بازار خودرو دلار ایران خودرو حقوق بازنشستگان بانک مرکزی
ساواک تلویزیون موسیقی سریال شهاب حسینی تبلیغات مسعود اسکویی سینمای ایران دفاع مقدس
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه آمریکا روسیه حماس اوکراین نوار غزه ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان لیگ برتر آتیلا حجازی علی خطیر باشگاه استقلال بازی لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا
اپل هوش مصنوعی آیفون صاعقه موبایل گوگل ناسا عکاسی تلفن همراه مدیران خودرو
کبد چرب چای دیابت فشار خون طول عمر