یکشنبه, ۱۷ تیر, ۱۴۰۳ / 7 July, 2024
از زندگی لذت ببر تا لحظه آخر
![از زندگی لذت ببر تا لحظه آخر](/web/imgs/16/151/0fu8s1.jpeg)
وقتی دو نفر تصمیم میگیرند تا در کنار هم و با هم زندگی کنند، معمولا فکر همهچیز را میکنند فکر روزهای سختی، غم، مشکلات زندگی و خیلیچیزها که شاید در روزهای خوش اول آشنایی، اثری از آنها نباشد...
چون تجربه نشان داده است که زندگی مشترک علاوه بر روزهای زیبا، لحظات تلخ هم کم ندارد. اما با این اوصاف و با این پیشبینیها گاهی حوادثی اتفاق میافتند که هیچ وقت قابلپیشبینی نبودهاند. حوادثی که خواه ناخواه زندگی مشترک افراد را به سوی یک خط پایان محتوم سوق میدهند و گویا کاری از دست کسی هم برنمیآید.
راستی وقتی در یک زندگی مشترک ایدهآل، یک بیماری صعب العلاج یکی از دو نفر را به سمت مرگ میکشد، چه اتفاقی میافتد. فرد بیمار در بروز این اتفاق چه عکسالعملی نشان میدهد؟ چطور میتواند کاری کند که لحظات و روزهای باقیمانده از زندگی، باخوشی و مهربانی طی شود؟ در این شرایط وظیفه همسر او چیست؟ کسی که تا آن روز میدانسته که در مسیرش در کنار یک همراه خواهد بود و حالا متوجه شده که به زودی او را از دست خواهد داد، در برخورد با این اتفاق چه کار باید بکند؟ این دو نفر زمان محدودی را برای لذت بردن از زندگی دارند. اما آیا واقعا در این شرایط سخت، باز هم میتوان از زندگی لذت برد؟! آیا غم در دنیا نبودن برای فرد بیمار، به او اجازه شادی در زمان محدود باقیمانده را میدهد؟! آیا درد تنهایی برای همسری که فکر میکند به زودی جفت خود را از دست خواهد داد، روحیهای را برای او باقی خواهد گذاشت که بخواهد از زندگی مشترک لذت ببرد؟! شاید افراد زیادی نباشند که در زندگی خود با چنین شرایط سختی روبهرو شوند و شاید نیاز به این همه توانایی برای مدیریت چنین مشکلی موردنیاز نباشد ولی بدون شک آشنایی با این وضعیت و دستیابی به شیوههایی برای برخورد مناسب با این قبیل حوادث، علاوه بر یک پیشبینی هوشمندانه، میتواند دلواپسیهای همسران برای کنترل روزهای پرمشکل زندگی را برطرف کند. داستان زندگی این هفته را بخوانید:
زندگی خوبی داشتیم. نه اینکه اصلا مشکل نداشته باشیم ولی هر چه بود با آن کنار آمده بودیم و روزگارمان بد نبود تا اینکه آن اتفاق افتاد.
هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسد که اشکهای محسن را ببینم. روزی که قرار بود جواب قطعی آزمایش را بگیرد، دیرتر از همیشه به خانه برگشت. خیلی دلم میخواست آن روز همراهش باشم ولی او معمولا همینطور بود، دوست نداشت در این شرایط آنجا باشم. خیلی نذر و نیاز کردم که تشخیص دکتر اشتباه بوده باشد، خیلی دلم میخواست جواب آزمایش منفی باشد. راستش محسن همیشه از سرطان میترسید. نه اینکه مربوط به بعد از فهمیدن بیماریاش باشد، او از همان اول از سرطان وحشت داشت. هر وقت حرف از مرگ و بیماری و اینجور چیزها میشد، میگفت: «آدم به هر دردی دچار شود بهتر از این است که با سرطان دست به گریبان باشد، هزار بار بدتر از مرگ است این لامذهب.»
وقتی برگشت اصلا روبهراه نبود. انگار از جنگ برمیگشت. خرد و خراب. بچهها را فرستادم توی اتاق خودشان. کیفش را جلوی در زمین گذاشت آمد و روی کاناپه نشست. نه او چیزی گفت، نه من چیزی پرسیدم. دیگر پرسیدن نداشت. همهچیز از قیافهاش معلوم بود. به آشپزخانه رفتم تا برایش آب خوردن بیاورم. وقتی برگشتم همه صورتش غرق اشک بود. زار نمیزد، فقط بیصدا اشک میریخت. کنارش نشستم. دست و پایم را گم کرده بودم. میخواستم آرامش کنم. دستم را روی شانهاش گذاشتم اما بدتر شد. به هقهق افتاد. مثل بچهها گریه میکرد. بچهها از اتاقشان بیرون آمدند. بلند شدم و با بچهها به اتاق رفتم.
از آن روز رفتار محسن عوض شد. گاهی اوقات مینشست و مات به یک نقطه نگاه میکرد، بعضی وقتها پرخاش میکرد. او که تا پیش از آن روز همیشه اهل برو بیا بود، ارتباطش را با همه اطرافیان قطع کرد. دوست نداشت راجع به بیماریاش صحبت کنم. کسل شده بود. دیگر حتی با فرزندانمان هم رابطه خوبی نداشت.
دورههای درمانیاش که شروع شد، اوضاع از قبل هم بدتر شد. نمیگذاشت با او به بیمارستان بروم. داروهایش را از همه مخفی میکرد. بعضیوقتها که به اتاق میرفتم، میدیدم سرش را زیر پتو کرده و دارد گریه میکند. تغییر چهره و ریختن موهایش هم تاثیر بدی در روحیهاش گذاشته بود. مدام دیوانهای شعر را میگشت دنبال بیتهایی که درباره مرگ بود. دور هم که مینشستیم از مرگ و سنگ قبر و وصیت و اینطور چیزها صحبت میکرد. اوضاع طوری شد که بالاخره یک بار من از کوره در رفتم و سرش فریاد کشیدم که بس کند. گفتم که دارد همه زندگیمان را خراب میکند. گفتم امیدوار باشد. باید از زندگی بگوید. گفتم که هنوز زنده است. از آن روز دیگر راجع به بیماریاش با من حرف نزد.
یکبار مخفیانه بدون اینکه به او بگویم، با پزشکش تماس گرفتم. آن روز در مطب نبود. بالاخره بعد از سه، چهار تماس پیدایش کرد. موضوع را با او در میان گذاشتم. از بیقراریهای محسن گفتم، از وخامت حالش، از اینکه بچهها را بغل میکند و گریه میکند. میخواستم بدانم او را تا کی داریم. تا کی فرصت هست که بچهها را برای این جدایی همیشگی آماده کنم. پزشک گفت: «باید پروندهاش را مطالعه کنم.»
روز بعد پرونده او را برداشتم و به مطب پزشکش رفتم. فقط چیزهایی را که پیدا کرده بودم، با خودم بردم. دکتر نگاهی به آنها انداخت و گفت: «خانم! خیلی بدتر از اینها بودهاند که با شیمیدرمانی و پرتودرمانی و جراحی، خوب شدهاند، مشکل همسر شما که خیلی کوچکتر است!»
من تا آن روز فکر میکردم که پزشکان از او قطع امید کردهاند. یعنی حال محسن اینطور نشان میداد. نمیدانستم باید خوشحال باشم یا عصبانی. در این مدت از دیدن حال محسن هزار بار مرده و زنده شده بودم. او نباید به خاطر ترس خودش از سرطان، ما را هم اسیر این ترس میکرد. پزشک معالج او بعد از شرح وضعیت محسن، گفت: «البته این ترس او، قطع رابطهاش با اطرافیان، پرخاشگری و گوشهگیریهایش چندان هم غیرطبیعی نیست. خیلیها هستند که به خاطر باورهای غلطی که از سرطان وجود دارد، این عکسالعملها را از خود نشان میدهند.» دکتر گفت که بهتر است برای رفع مکشلم به یک مشاور هم مراجعه کنم.
حالا من چند ماهی هست که پیش مشاور میروم. او تکنیکهایی را برای برخورد با محسن به من آموزش میدهد که قبلا از آنها بیخبر بودم. حالا میگذارم تا او تمام حرفهایش را بزند و از ترسهایش بگوید، کاری که تا پیش از این فکر میکردم اشتباه باشد. حالا دارم سعی میکنم محسن را به جمع دوستان و آشنایانمان برگردانم. میهمانی میدهم، بیرون میرویم، دور هم جمع میشویم و خلاصه فکر میکنم حال محسن خیلی بهتر از قبل است.
پیمان صفردوست
سمیه مقصودعلی
مسعود پزشکیان انتخابات انتخابات ریاست جمهوری ایران پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم دولت چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ انتخابات 1403 ریاست جمهوری
تهران کنکور آلودگی هوا هواشناسی قتل شهرداری تهران سلامت سازمان هواشناسی آموزش و پرورش پلیس راهور قوه قضاییه پلیس
قیمت طلا بانک مرکزی خودرو قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو بورس واردات خودرو بازار سرمایه حقوق بازنشستگان دلار ایران خودرو
عاشورا امام حسین کربلا تلویزیون خودکشی نقاشی امام حسین (ع) سینمای ایران کتاب رامبد جوان سینما هنرمندان
کنکور ۱۴۰۳ باتری
رژیم صهیونیستی فلسطین غزه جنگ غزه اسرائیل روسیه آمریکا انگلیس جو بایدن چین حماس حزب الله لبنان
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 خوان کارلوس گاریدو باشگاه پرسپولیس لیگ برتر علیرضا بیرانوند نقل و انتقالات لیگ برتر تیم ملی آلمان تیم ملی اسپانیا ترکیه
هوش مصنوعی سامسونگ ناسا موبایل فناوری آیفون
رژیم غذایی ازدواج تب دانگ ویتامین کاهش وزن طول عمر آلزایمر سردرد پوکی استخوان کمردرد