دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
رمانِ شخصیت
«من نمیدانم به چی میگویند عشق، اما هرچه هست خیال میکنم از قوه فهم آدمیزاد بیرون باشد. برای همین خیلی از ما مردم ازش سردرنمیآوریم. جنمش را هم نداریم. اما خلیفه داشت. شاید چون اهل معامله نبود، با اینکه میدانست باختش بیشتر است. او به سهم همه ما عاشق بود.» دیالوگ بالا بخش کوتاهی از آخرین رمان محمد بهارلو با نام «عروس نیل» است.
شاهبیتی که در نیمبند بار تمام رمان را به دوش میکشد. میتوان این رمان را جزو گروهی از رمانها طبقهبندی کرد که به رمان شخصیت معروف هستند. در این نوع رمانها همانگونه که از اسمشان برمیآید داستان به تمامی در انحصار یک یا چند شخصیت قرار میگیرد و به جای پیشبرد داستان، قصه در عمق شخصیتهاست که پیشروی می کند. در گذشته، حال و آینده نامعلوم آنها. در این اثر هم کم و بیش این اتفاق میافتد. نویسنده همه شرایط مکانی و زمانی و... را به کار گرفته تا به خلق شخصیتهای گوناگون دست یابد. شخصیتهایی که در دلشان از درد مشترکی، نه به یک اندازه، که به سهم خویش رنج میبرند. مانند چاههای مختلفی که از یک قنات تغذیه میشوند و در واقع همه این افراد دست به دست هم میدهند تا خلیفه داستان، کامل روایت شود و هر یک تکهای کوچک از او را به نوبه خود در داستان میسازند.
اما وقتی حرف از رمان شخصیت به میان میآید، ناگزیر به پذیرش قالب داستانیای میشویم که در نوع خود منحصربهفرد است. اما خالی از کم و کاست هم نیست. نوشتن به این شیوه مستلزم رعایت قراردادهای خاص آن نیز هست مثلا اینکه در رمان شخصیت قصه اصلی در بیشتر موارد از مرز یک شخصیت خارج نمیشود و همه عناصر روایی و ترفندهای داستانی در خدمت آن شخصیت قرار میگیرند. نویسنده این رمان هم با شناخت این قالب و خصیصههای آن توانسته است قصه اولیه خود را به خوبی در این ساختار گسترش داده و آن را روایت کند. او شخصیت اصلی داستان (خلیفه) را در مسافرخانهاش مینشاند و هر قسمت از زندگیاش را در سه بخش به سه شیوه مختلف روایت میکند. اول توسط راوی که شاگرد مسافرخانه است و کل داستان از طریق او روایت میشود. در این بخش شاگرد با روایتی مبهم و گنگ از صاحب مسافرخانه علاوه بر تعریف قسمتی از زندگی او (که به دیدهها و شنیدهها بسنده میشود) دست به ایجاد تعلیق و گرهافکنی، هم در شخصیت خلیفه و هم در کل اثر میزند. دوم روایت از طریق خود خلیفه هنگامی که در بستر مرگ خوابیده است. در این قسمت نویسنده خلیفه را به کام مرگ میکشاند تا از خلال هنریانهای او به کشف اطلاعات پرداخته و به سوالاتی که ایجاد کرده بود پاسخ دهد. پاسخهایی که خود سوالات جدیدی را در پی دارند و این سوالات در بخش سوم پاسخ داده خواهند شد، یعنی فصلی که برادر خلیفه قسمت دیگری از زوایای تاریک زندگی او را روشن میکند و همه این قسمتها از دید راوی اول شخص روایت میشود. اما انتخاب این نوع روایت به معنی فاصله گرفتن از داستان اصلی نیست بلکه نویسنده با استفاده از این زاویه دید و صمیمیتی که درخور آن است ابتدا ما را با شخصیت خلیفه مانوس میکند و سپس به واسطه خرده داستانهایی که به اندازه لازم و کافی پرداخت میشوند ارتباط کاراکترهای داستان را سبب شده و با ایجاد فصل مشترک و گاها متضاد لایههای مختلف رمان را استحکام میبخشد. مثل عشق راوی به صفورا (که البته هیچوقت گفته نمیشود ولی به زیبایی نشان داده میشود) یا اختلاف گروهبان با خلیفه و یا حتی تفاوت نگرش و نگاه خلیفه و برادرش به زندگی.
ترفندی که بهارلو به کار میگیرد مخاطب را جذب میکند. او با ایجاد تعلیق از همان اوایل داستان مخاطب را مجذوب کرده و با وجود خساست خاصی که در کشف اطلاعات دارد داستان را تا لحظه آخر موجز و مختصر و مفید پیش میبرد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست