جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

آمریکایی که آمریکایی ها هم آن را نمی شناسند


آمریکایی که آمریکایی ها هم آن را نمی شناسند

اغلب اوقات این گونه برداشت می شود که آمریکا و اسرائیل, دو دشمن به هم پیوسته مسلمانان جهانند

اغلب اوقات این گونه برداشت می‌شود که آمریکا و اسرائیل، دو دشمن به هم پیوسته مسلمانان جهانند. آن گاه که فعالیت‌ها و سیاست‌های دولت آمریکا در قبال صهیونیسم و مسلمانان را تحلیل می‌کنیم، این مسئله، روشن می‌شود. اگرچه وقتی تصور می‌شود که آمریکا، سومین کشور پرجمعیت جهان است، این گونه نتیجه گرفته می‌شود که این ۳۰۰ میلیون نفر، همگی حامی صهیونیسم هستند و نه تنها از مسلمانان که مانند صهیونیست‌ها، از همه حقایق اسلام نیز متنفرند. اگر آمریکایی‌ها در حمایت از اسرائیل پای‌بندند، چه زمانی آنها با علاقه به اسلام روی خواهند آورد؟ با این که فقط حدود ده میلیون مسلمان در آمریکا وجود دارد، نظرسنجی‏ها نشان می‌دهد که در واقع، سه چهارم غیرمسلمان‌های آمریکایی بر این باورند که کشورشان نباید از اسرائیلی‌ها و فلسطینیان و هیچ کشور دیگری دفاع کند و برای آمریکا، مضر است که بخواهد خود را در نزاع همگان، درگیر کند. با این وجود، چرا سیاستمداران آمریکایی دقیقا برخلاف خواسته‌های مردم خود عمل می‌کنند؟ آیا این معنی پرهیزکاری دموکراسی است؟ سنجش حقیقت دموکراسی آمریکایی و کاپیتالیسم فاش می‌سازد که چگونه اینها نه تنها به ابزاری بر ضد اسلام، بلکه به خطری برای مردم آمریکا و در سطح گسترده‌تر، برای انسانیت، بدل شده‌اند؟

سخن گفتن از شرارت صهیونیسم، بدون شناخت بنیادهای آن در آمریکا، مانند آن است که به سر یک مار، بدون توجه به بدن او، بسنده کنیم. مسئله اساسی‌تر این است که بفهمیم چیزی در این کنترل وجود دارد که خیلی بزرگ‌تر از دولت آمریکا و بازی‌گرانی مانند رئیس جمهور، جورج بوش یا رئیس صندوق ذخیره فدرال است و اینها مانند مهره‌های شطرنج، در دستان یک سیستم بسیار قوی‌تر قرار دارند.

یکی از مراکزی که واشنگتن را کنترل می‌کند، AIPAC (کمیته تجاری عمومی آمریکا و اسرائیل) است. سیستم سیاسی آمریکا، اجازه لابی یا به‌ کارگیری معانی فریبنده یا مالی را برای کنترل رفتارهای گماشتگان منتخبشان در امور مورد توجه، به سازمان‌های خصوصی می‌دهد. این سازمان‌ها، مبالغ هنگفتی را به سیاسیون می‌دهند تا آنها را برای انتخاب شدن، کمک کنند. در عرصه سیاست آمریکا، بیش از ۹۸ درصد داوطلبان پیروز در انتخابات، کسانی بوده‌اند که بیشترین هزینه را در انتخابات داشته‌اند. اگرچه گروه‌های مختلفی وجود دارند که برضد یکدیگر فعالیت می‌کنند، اما مؤثرترین گروه لابی در تاریخ سیاست آمریکا، AIPAC می‌باشد. این گروه در واشنگتن، خیلی بزرگ است و به طور ساده، به او لابی یهود گفته می‌شود.

آن چه این لابی را از دیگران متمایز می‌کند، این است که او، قدرت ماشین سازمان یافته صهیونیسم را که مبالغ گسترده‌ای از اقتصاد جهان را کنترل می‌کند، پشت سر خود دارد. شرکت‌هایی که در این مسئله همکاری می‌کنند، شامل کوکاکولا، پوما، اینتل، نستله و بسیاری دیگر از شرکت‌های شناخته شده می‌باشند. علاوه بر اینها، دست‌کاری مالی در سیستم بانکی آمریکا و بانک مرکزی آن که با عنوان صندوق ذخیره فدرال شناخته می‌شود، صورت می‌گیرد و این مؤسسات به طور اساسی با منابع مالی گسترده، در جهت اهداف صهیونیست‌ها فعالیت می‌کنند.

مایر روچیلد، موسس بانک خاندان روچیلد، می‌گوید: اگر به من کنترل منابع مالی یک ملت را بدهید، آن گاه دیگر به آن که قانون را وضع می‌کند، اهمیت نمی‌دهم! این سیستم مدیریت مالی، موضوع مهم دیگری است که برای فهم آن چه به راستی آمریکا و صهیونیسم را اداره می‌کند، حیاتی است؛ اما به قدری عمیق است که برای توضیح آن به تنهایی مقاله‌ای دیگر مورد نیاز است.

AIPAC، همه این بانک‌های مالی را برای گسترش سود خود به کار می‌گیرد و بر طبق همین مسئله، سیاستمداران و مدیرانی را وارد یا خارج می‌کند که مورد رضایتش باشند. در بسیاری از موارد، مانند آن چه در رقابت انتخاباتی میان اوباما و مک کین در جریان است، AIPAC در واقع از هر دو داوطلب، حمایت می‌کند. اگر یک سیاستمدار از مسیری که باید وفاداری خود را به AIPAC ثابت کند، خارج شود، شانسی کم یا نزدیک به هیچ، برای پیروزی در انتخابات آمریکا خواهد داشت. آمریکایی‌ها اغلب نسبت به نحوه کار سیستم سیاسی‌شان، کاملا ناآگاهند و اکثر آمریکایی‌ها، مخالف متصدیان لابی گری‌اند و می‌دانند که سرمایه اصلی آمریکا، تا حد زیادی به فروش رفته است!

به طور کلی، AIPAC سه مقصد اصلی دارد. اولین هدف او، کنترل کسانی است که باید وارد حاکمیت شوند و نیز تعیین کسانی است که باید حذف گردند. دومین هدف، به کارگیری دولت آمریکا برای حمایت تسلیحاتی و مالی از عوامل صهیونیستی است. کمک‌های آمریکا در زمینه‌های تسلیحاتی و مالی به اسرائیل از همه کشورهای دیگر بیشتر است. رئیس جمهور، آیزن‏هاور، در مراسم تودیع سال ۱۹۶۱م. خود اخطار کرد که صنعت تسلیحاتی و سود جنگ، از همه بخش‌های دیگر اقتصاد آمریکا، پیشی گرفته است و عوامل حریص به جنگ، به جای کنترل کشور خود، برای کنترل حکومت، وارد شده‌اند، همچنین اکثر آمریکایی‌ها نمی‌دانند که اسرائیل و ساکنان آن، امتیازات ویژه‌ای در قانون آمریکا دارند.

سوم این که AIPAC از آمریکا برای دخالت در سازمان ملل، بهره می‌برد. اسرائیل، با کمک‌های دولت آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم، توسط سازمان ملل و ذیل توافقنامه‌ای که می‌گفت منطقه غربی «الضفه الغربیه‎» و غزه به فلسطینیان تعلق دارند و اورشلیم باید توسط سازمان ملل کنترل شود و با این حال، اسرائیل نه تنها بر منطقه غربی و غزه مسلط شد؛ بلکه سازمان ملل را از اورشلیم اخراج کرد و آن را به عنوان پایتخت خود قرار داد! تمام پیمان‌ها و موافقت‌نامه‌هایی که می‌رفت تا برضد اسرائیل منعقد شود، توسط آمریکا شکسته می‌شد؛ بدون آن که تنبیهی وجود داشته باشد. اگر چه اسرائیل بیشترین کشور محکوم شده در تاریخ سازمان ملل است، اما آمریکا به عنوان یکی از پنج کشوری که حق وتو دارد، صددرصد مصوبه‌های ضد اسرائیلی را وتو کرده است!

در پی جنگ جهانی دوم، رئیس جمهور ترومن، برای عوامل صهیونیست و ایجاد اسرائیل تلاش کرد و او حتی بر خلاف توصیه کابینه خود که بر این اعتقاد بودند که عرب‌ها با نفت‌شان می‌توانند متحد بزرگ‌تری از یهودیان باشند و حمایت از صهیونیست‌ها آنها را با هم متحد خواهد کرد و این به ضرر آمریکاست، از اسرائیل حمایت می‌کرد. برای نمایش میزان قدرت صهیونیست‌ها، حتی جوزف استالین، تشکیل دهنده اتحاد جماهیر شوروی، تحت نفوذ صهیونیسم درآمد؛ به ویژه زمانی که اتخاذ یک موضع ضداسرائیلی در میانه جنگ سرد، می‌توانست نفت شوروی را برنده سازد و حمایت بزرگی از کشورهای جهان سوم را به دست آورد! با این وجود، صهیونیسم، قدرت قابل توجه خود در سیاست جهانی را از طریق دخالت در سیستم آمریکا به دست آورد. آرزوهای عالی دموکراسی آمریکایی، به عنوان سیستمی خوب و منصف، تحت تاثیر صهیونیسم و گرایش‌های کاپیتالیستی‌اش، از بین رفت! این سیستم، تقریبا مشابه تمام حکومت‌های دیگر جهان و سیستم‌های سیاسی دیگر خود را برای رسیدن به حرص و نه پرهیزکاری، تنظیم کرده است.

امروزه بسیاری از آمریکایی‌ها نسبت به حکومت خود محتاط شده‌اند؛ اما هنوز در یافتن قدرت اداره آن، خام هستند. همچنین بسیاری از روش‌های پنهانی و نادرست دیگر نیز برای کنترل آمریکا به کار گرفته شده‌اند. وقتی بررسی می‌کنیم، درمی‌یابیم که صهیونیست‌ها در سیستم آمریکا به عنوان دشمن، در مقابل مردم آمریکا قرار دارند؛ اما وقتی شما مردم آمریکا را می‌سنجید چه می‌بینید؟ آنان نسبت به اشغال کشور خود، آگاهی ندارند؛ با وجود این که بسیاری از مردم آمریکا می‌خواهند باور کنند که این سیستم برای خواسته‌های آنان کار می‌کند!

با وجود این، به خوبی قابل اثبات است که این سیستم و مشابه آن، در این جهت فعالیت می‌کند تا مردم آمریکا را مست و مشغول به نفس خویش سازد و آنان را به افرادی ضعیف و متمایل به امور مادی و حیوانی تبدیل کند. تا زمانی که آمریکایی‏ها به فهم آن چه در زندگی بر آنان تحمیل می‌شود، برسند بسیاری از آنان به شدت به این وضع خو گرفته و بسیار ناامیدانه به این سیستم - که باید برای حفظ آن بجنگند - وابسته شده‌اند! اکنون اکثر آمریکایی‌ها برای دریافت حقیقت ماجرا آماده نیستند و قربانی ترسی هستند که رسانه‏ها و سیاستمداران، از اسلام تصویر کرده‌‌اند! هیچ کس نمی‌تواند پیش‌‌بینی کند که مردم آمریکا، چگونه و چه زمانی این سیستم را - که پایه آرزوهای صهیونیست‏ها برای استثمار است - رد خواهند کرد؛ اما آن هنگام که آنان این کار را - انجام دهند، آغاز پایان این شیاطین شروع خواهد شد.

مشکل بنیادین روش سیاسی آمریکا این است که به سادگی با اقتصاد کاپیتالیستی، تغییر یافته است. دولت آمریکا، که تصور می‌شود دولت مردم است، در پناه یک سرمایه هنگفت، برای مواجهه و درک توده‏های مردم، بسیار قدرتمند و تغییردهنده است. بزرگ‌ترین محدوده اثرگذاری در آمریکا، برای ایجاد تغییر در دموکراسی ترک برداشته آن، بانک‏ها و مؤسسات تجاری تحت کنترل صهیونیست‏ها هستند. تا زمانی که آمریکا از کنترل بیشترین حجم سرمایه و پول دنیا لذت می‌برد، شما نخواهید توانست آن را با بررسی زندگی معمولی مردم آمریکا که از بیشترین تعداد فقیر در میان کشورهای غربی رنج می‌برند، بشناسید! عمده سرمایه آمریکایی‏ها در دستان کمتر از یک درصد جمعی است که فاصله‏های فراوان و رو به گسترشی میان فقیر و غنی به وجود آورده‌اند. آمریکایی‏ها نمی‌دانند که این ثروتمندان و مداخله‌گران توانمند سرمایه‏ها، کیستند؛ زیرا آنها بسیار محدود و کوچکند و سبک زندگی مردم آمریکا هم تا آن حد بی پرده نیست که بتوانند بفهمند جامعه‌شان تا چه حد نامتوازن شده است. باید بفهمیم تا زمانی که آمریکا از سیطره اقتصادی جهانی‌اش لذت می‌برد، افراد اصلی که کاپیتالیسم آمریکایی از آنها تغذیه می‌کند، خود مردم آمریکا هستند! آمریکا با داشتن سومین جمعیت بزرگ جهان و بیشترین میزان مصرف، سودآورترین جمعیت برای بهره‌برداری است! از این رو، عناصر صهیونیستی بانک‌ها و بنگاه‌های مالی را تحت کنترل درآورده، تا مردم آمریکا را برده خویش سازند و انگیزه‏هایشان را ارتقاء دهند!

گرچه خیلی‏ها نمی‌دانند، ولی این یک راز نیست که نقدینگی ایالات متحده، توسط دولت، کنترل یا منتشر نمی‌شود! البته همیشه این گونه نبوده است؛ اما بعد از تلاش‌های بی‌شمار، سرانجام، بانک‌های خصوصی موفق شدند دولت را وادار کنند تا روش بانکی متمرکزی را که ذخیره فدرال نام دارد، ایجاد کند که این خود یک تناقض است؛ زیرا اولا خصوصی است و نه فدرال و ثانیا طلایی که قبلا به عنوان پشتیبان پول آمریکا محسوب می‌شد، محو گردید. از این رو، هیچ ذخیره‌ای وجود ندارد! در این روش پولی که توسط ذخیره فدرال تولید می‌شود، برای نیازهای دولت آمریکا به آن قرض داده می‌شود. از آن جا که بانک‌های خصوصی گرداننده ذخیره فدرال، از حق انحصاری برای تولید پول برخوردارند، باید مقدار پول مورد نیاز برای پرداخت این بدهی‏ها نیز توسط آنها تولید شود که این خود تولید بدهی بیشتر می‌کند. این مسئله برای پرداخت کنندگان مالیات‏ها این نتیجه را در بر دارد که پول به سختی به دست آمده‌شان را در قالب مالیات، به بانک‌هایی که ذخیره فدرال را می‌گردانند، پرداخت کنند. نتیجه اجرای این سیستم در بلندمدت، بردگی است؛ زیرا که برآمدن از عهده قرضی که خودش را بازتولید می‌کند، ناممکن است. مایور روچیلد، بنیان‌گذار بانک‌های زنجیره‌ای روچیلد، چنین گفته است: کنترل ذخایر مالی یک ملت را به من بدهید؛ آن گاه برایم مهم نیست که چه کسی قانون وضع می‌کند!

قدرت ذخیره فدرال برای کنترل میزان سود، در کنار هزینه‏های رو به گسترش جنگ، به خوبی این روش را در حفظ قواعد خویش، یاری می‌رساند. جنگ، بیشترین حجم هزینه‏های دولت برای تغییر سریع اقتصاد است و بیشترین بخش پول‌آور این روش را تشکیل می‌دهد؛ چنان که رئیس جمهور، آیزن‏هاور پیشتر در نطق تاریخی خداحافظی خود با مردم آمریکا - که به نطق پیچیده جنگی صنعتی معروف است - اخطار کرده که صنعت اسلحه‌سازی و سود حاصل از جنگ از همه بخش‌های اقتصاد آمریکا پیشی گرفته است و این عنصر گرسنه جنگ، به جای اداره کشور، آمده تا دولت را تحت کنترل خود درآورد؛ به عنوان مثال، جنگ برای ترور که بوش، مردم آمریکا را به سوی آن کشانده است، برای پرداخت کنندگان مالیات در آمریکا، چیزی حدود ده میلیون دلار در یک ساعت از این دوره پنج ساله هزینه داشته است. این مسئله، وضعیت وحشتناک زندگی و سختی شدید وضع اقتصادی و پس‌اندازهای مردم آمریکا را نتیجه داد، تا صنایع اسلحه‌سازی و مؤسسات اقتصادی بتوانند سود خود را برداشت کنند!

درگیری آمریکا با بانک مرکزی‌اش، برای تاریخ آمریکا چیز تازه‌ای نیست. یکی از علل اولیه انقلاب آمریکا این بود که انگلستان مستعمرات خود را تحت فشار گذاشت؛ تا از بانک مرکزی انگلستان پول قرض کنند و این کار، به سرعت آنان را مقروض او می‌کرد. بنجامین فرانکلین، چنین گفته است: احتمالا امتناع جورج سوم از اجازه دادن به مستعمرات، برای اجرای یک روش مالی درست که یک انسان معمولی را از چنگال مداخله‌گران مالی نجات می‌داد، اولین عامل انقلاب بوده است. پدران، بنیان‌گذار ایالات متحده به خوبی از خطرات یک روش بانکی متمرکز خصوصی آگاه بود. توماس جفرسون گفته است: من معتقدم که مؤسسات بانکداری، بسیار خطرناک‌تر از نیروهای نظامی هستند. اگر مردم آمریکا به بانک‌های خصوصی اجازه دهند تا میزان نقدینگی را تحت کنترل خود در آورند، بانک‌ها و شرکت‌هایی که اطراف‌شان رشد می‌کنند، مردم تحت اختیار خود را محروم نگاه خواهند داشت. اگرچه آمریکا یک بار خود را از روش بانکی انگلستان رها ساخت، اما جنگ طولانی او با بانک‌ها، هم اینک آغاز شده است. تلاش‌های بی‌شمار بانک‌های خصوصی، برای کنترل کردن نقدینگی ایالات متحده متوقف شده بود تا زمانی که سرانجام در سال ۱۹۱۳ بانک‌های خصوصی در شکل‌دهی ذخیره فدرال و به کارگیری مالیات شهروندان توفیق پیدا کردند. رئیس جمهور ویلسون که قانونی شدن ذخیره فدرال را امضاء کرد، بعدها چنین نوشت: ملت بزرگ صنعتی ما با روش اعتباری آن کنترل می‌شود. ما می‌رویم که یکی از بدقانون‌ترین و یکی از کنترل شده‌ترین کشورهای متمدن باشیم که دیگر کشوری با ایده‏های آزاد و اعتقاد راسخ و رای اکثریت، نخواهیم بود؛ ولی کشوری با ایده‏ها و اجبار یک گروه کوچک مسلط خواهیم بود!

همان گونه که طبیعت کاپیتالیسم، رشد یا مرگ آن را اقتضا می‌کند، رشد این روش به پایانی بزرگ و ویران‌گر رسیده که همه جهان را تحت تاثیر خود قرار داده است. لوئیز مک فادن، عضو کنگره آمریکا که بعد از سه بار تلاش، سرانجام انتخاب شد، درباره ذخیره فدرال چنین گفته است: یک روش بانک‌داری جهانی در این جا تاسیس شده است؛ مملکت پیشرفته‌ای که توسط بانک‌دارانی که در اسیر کردن جهانیان برای شهوت‌رانی خودشان متحد شده‌اند، کنترل می‌شود! ذخیره فدرال، حکومت را غصب کرده است. آمریکا می‌رود که همه جهان را با بهره‏ها و وام‏هایش، برده خود سازد؛ همان گونه که مک فادن، عضو کنگره، پیش‌بینی کرده بود. به عنوان مثال، بانک جهانی، جوامعی چون اوگاندا را تلف کرده است؛ زیرا مجبور است در ازای هر یک دلار که می‌تواند برای مردم خود خرج کند، سیزده دلار به بانک‌های آمریکایی بازپس دهد!

درک این اصول اقتصادی و انگیزه‏هایی که این روش را راه می‌برد، ممکن است برای یک انسان معمولی و حتی سیاستمداران آمریکایی که شما آنها را بی پروا از خطر کردن و آماده برای کسب آزادی می‌دانید، گیج کننده باشد. تا زمانی که آمریکایی‏ها فقط آن چه را که در زندگی به آنها دیکته می‌کنند، دریافت می‌کنند، اغلب آنها بی‌تفاوت و ناامیدند؛ زیرا که به این سیستم وابسته می‌باشند و برای محافظت از آن می جنگند! هم اکنون اکثر آمریکایی‏ها آماده به چنگ آوردن حقیقت ماجرا نیستند و قربانیان ترسی‌اند که رسانه‏ها و سیاستمداران از اسلام در اذهان آنها کاشته‌اند!

محمد مهدی دی مترویچ، طلبه آمریکایی

ترجمه: علیرضا کمیلی