جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
آدم در ۵۴ درجه نمی میرد
برای باور این جمله که «بابک حمیدیان به شدت اهل سفر است.»، احتمالا باید تا انتهای این گفتوگو را بخوانید. گفتوگوی ما از جنوب ایران آغاز میشود؛ از بندرعباس و مردمانش و به جایی میرسد که دلخوریهای بابک حمیدیان از مردم به زبانش میآید؛ از مردمی که بطریهای آب معدنیشان را روی زمین میاندازند، طبیعت را کثیف میکنند و رفتاری نادرست از خودشان نشان میدهند...
بازیگر جوان سینما و تئاتر، آنقدر دلزده است که در میانه گفتوگو، وقتی که با هیجان درباره یک روستا و چشمههایش صحبت میکرد، با عصبانیت گفت: «من این پیشنهادها را به چه کسی میدهم، مردم؟ مردم مخاطب من نیستند، سالهاست من کاری به این مردم ندارم و آنها معیار من نیستند؛ آنها سالهاست در یک انجماد فرهنگی به سر میبرند و فقط خدا میتواند کمک?مان کند.» اما در میانه گفتوگو مشخص میشود نه قصد توهین دارد و نه میخواهد همه را با یک تیر بزند. او تنها دلزده است.
از آخرین سفری که رفتید شروع کنیم، کجا رفته بودید؟
عید امسال به جزیره هنگام رفتم.
چطور بود؟ اولین باری بود که به این جزیره میرفتید؟
برایم زیاد پیش آمده که برای کار به جنوب ایران بروم، اما این بار سفرم را از قشم آغاز کردم و با جدیت میتوانم بگویم هر جایی که دست بشر یا حداقل بشر شهری مدعی مدرن به آن نرسد، جای باشکوه و درخشانی است. قشم تا قبل از اینها چنین شکوهی داشت اما الان از آن صرفنظر میکنم چرا که متاسفانه به تازگی یک راه ماشینرو به این جزیره باز کردهاند که با ماشین و موتور هم میتوانی به آنجا بروی. نتیجه این شده که جلوی در هر پاساژی یک چادر زدهاند، یکی پیاز خرد میکند و دیگری سالاد درست میکند. این اتفاق برای من خیلی دردناک بود. این جزیره در گذشته برای من شبیه طلا بود و بارها برای کار به آنجا رفتهام و از خلوتیاش خیلی لذت بردهام، اما در واقع به دلیل بیسوادی مدیریت توریسم، قشم به قهقرا کشیده شده است. چند پاساژ ساختهاند که جنسهای چینی میفروشند. به اضافه اینکه یک شلوغی غیراستاندارد در قشم بود، اما خب جزیره هنگام، خود بندرعباس و حواشی آن خیلی دوست داشتنی بود. با چند دوست جنوبی آنجا بودم و تجربه خیلی شیرینی برای من شد. جاهایی را دیدم و تجاربی را به دست آوردم که شاید به عقل کسی خطور نکند. شاید مردم باورشان نشود که میشود چنین لذتهایی در همین جنوب ایران خودمان به دست آورد.
در نتیجه اولین تجربهتان با این نگاه مثبت بود؟
واقعیت اینجاست که امسال اولین مرتبهای بود که به عنوان توریست به قشم رفتم و واقعا حال من بد شد. شاید بیشتر از ۳-۲ ساعت در آنجا نماندم.
به دلیل اینکه بکر بودنش را از دست داده است؟
الان قشم شبیه یک پاساژ بزرگ است که حتی متعلق به ایرانیها نیست و بیشتر متعلق به چینیهاست.
الان درباره تمام خطه جنوب که صحبت نمیکنیم؟
نه، من خاطره خوبی از سفر امسالم به بندرعباس دارم. با چند دوست نوازنده که سازهای جنوبی مینواختند همراه بودم. آنها بعدازظهرها در ساحل ساز میزدند و خیلی دلپذیر بود. البته من نمیدانم این چیزهایی که میگویم چه ربطی به مردم دارد؟
همین ویژگیهایی که میگویید برای ما و خوانندههایمان جذاب است. تجربههای شخصی شما، گاهی اوقات مرجع خوبی است برای کسانی که قصد سفر به همین نواحی را دارند یا زمانی که از زیباییهای قشم صحبت میکنید آن گروه از کسانی که بکری این جزیره را ندیدهاند غصه میخورند و عدهای که دیدهاند، درست مانند شما ناراحت میشوند.
پس بهتر است اینطور بگویم که مردم در جنوب ایران در مرکز و مغز زیباترین لحظات قرار گرفتهاند که ممکن است خودشان آگاه نباشند. لحظه غروب و طلوع آفتاب، آن زمانی که ماهیگیرها قبل از طلوع به آب میزنند و غروب بازمیگردند و جنس خستگیهایشان، همه لحظههای زیبایی میسازد. به هر حال در تاریخنگاری معاصر ما چه در عکاسی، نقاشی، داستاننویسی و موسیقی جنوب کشور خیلی قویتر از شمال عمل کرده، چرا که خلیجفارس این آزادی و رهایی اندیشه، این به دور از خلقیات روزمره بودن را هدیه میدهد، اما به کسی که بخواهد دریافتی از آن داشته باشد نه به کسی که با ماشین به قشم میآید و چادر میزند. من به این قشر کاری ندارم. این قشر را نمیشناسم و فکر میکنم اصلا مخاطب من هم نیستند. توصیهای برای آنها ندارم. این آدمها زبالههایشان را در ساحل میاندازند و میروند. هر چقدر هم تابلو بگذارید که جنگل را نسوزانید یا زباله نریزید، این کار را انجام میدهند. از من میپرسید؛ تنها ۱۰ درصد از مسافران جنوب هستند که به ساحل میروند، کتاب میخوانند، گریه میکنند یا عاشق میشوند و جدایی را تجربه میکنند. روی صحبت من با آنهاست. جنوب ایران میتواند خیلی دلپذیر و ویژه باشد و لحظات زیبایی برای این کشور خلق کرده است.
یکی از همین تجربهها را برای ما میگویید؟
یکی از تجربههای عجیب من در بندرعباس اتفاق افتاده؛ جادهای است به سمت سیرجان و به روستایی میرسد به نام «فین»(منظورم فین کاشان نیست) یک جنگل بزرگ نخل وسط این کویر است که دو چشمه دارد. این چشمهها در تمام طول سال آب به بیرون پمپاژ میکنند. یکی از آنها گوگردی است و دفع سم میکند و دیگری در تمام طول سال آب ۲۷ درجه دارد. در زمستان هم میتوان از این آب استفاده کرد، حتی اگر برف هم بیاید میشود به این چشمه رفت. ماهیهای کوچکی هم دراین چشمهها هستند که پوست مرده تن شما را با احترام میخورند.
برای سفر چه وسیلهای را ترجیح میدهید؟
ماشین شاسی بلند بهترین وسیله است. برای اینکه هر جا که بتوانم توقف، عکاسی و اتراق کنم. هر طور که دوست دارم موسیقی گوش بدهم و با دوستانم در مورد هر چه دوست دارم صحبت کنم و فضای دموکراتی داشته باشیم. قطعا ماشین شخصی را ترجیح میدهم.
اگر یک مهمان خارجی داشته باشید، او را کجا میبرید؟
او را به یزد میبرم. در این شهر کاروانسراهایی در بافت قدیمی شهر وجود دارد که خیلی دلپذیر است و حالا به کافههای مدرنی تبدیل شدهاند، اما در همان حال و هوا ماندهاند. قطعا برای توریست خارجی و حتی خود من هم جذاب است. در این کاروانسراها اتاق برای اقامت اجاره میدهند و با دیدن این اتاقها عملا برمیگردی به ۱۲۰ سال قبل. کویر شهداد هم جای زیبایی است و ۲ سال به دلیل فیلم احمدرضا درویش آنجا زندگی کردهام. کویر هم یکی از جاهایی است که حتما مهمانم را آنجا میبرم.
۲ سالی که در کویر زندگی کردید، اتفاق عجیبی هم داشت؟
خب فکرش را بکنید ۲ سال بدون تلویزیون زندگی کنید، چه برکت بزرگی عاید شما میشود که تلویزیون ندارید، یک لپتاپ وجود دارد که میتوانید موسیقی خوب گوش دهید. ۲۰-۱۰ یا شاید هم ۳۰ رمان با خودت بردهای و از همه مهمتر با احمدرضا درویش سر فیلمبرداری هستی و نقش ابن زیاد را بازی میکنی. این فیلم یکی از بزرگترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است، به اسم رستاخیز که هنوز اکران نشده است. سوارکاری میکنی در طول روز، دما ۵۴ درجه بالای صفر است و تو یاد میگیری که انسان در ۵۴ درجه نمیمیرد. آقایان و خانمهای سانتیمانتال شهری که تا هوا کمی گرم میشود کولر ماشین را روشن میکنید بد نیست بدانید برخی افراد در دماهایی بالاتر از این حرفها در حال زندگی هستند و نمردهاند. تمام این مسائل و سفرها دست به دست هم میدهند که من کاملا خودم را از عادات شهرنشینی دور نگهدارم و وقتی یک نفر را با این رفتارها میبینم، بدانم که دیگر نباید او را در دایره دوستان نزدیکم نگه دارم. در سادهترین کلمات میتوانم بگویم از آدمهای لوس و سانتیمانتال خوشم نمیآید. تا تشنه هستند سریع باید آب پیدا کنند، تا سرد میشود سریع بخاری ماشین و... در یک کلام باید بگویم این سفرها باعث میشود معنای واقعی زندگی را بهتر درک کنم.
تا به حال جایی را کشف کردهاید؟
اگر منظورتان این است جایی باشد که پرچم خودم را آنجا کوبانده باشم، نه جایی را کشف نکردهام!
نه، منظورم این است آیا تا به حال جایی رفتهاید که هیچ پیشزمینهای در مورد آن نداشته باشید؟
بله، در جاده هراز یک خروجی است به نام بایجان، وقتی وارد آنجا میشوید اصولا ۱۳-۱۲ ساعت در جاده هستید، (حتما با یک ماشین مجهز) و در مسیر کمپهایی را میبینید و از آن سو میتوانید از سوادکوه پایین بیایید. جای خیلی جذابی است و من هم خیلی اتفاقی آن را پیدا کردم. بایجان، از آن?جاهایی بود که هر پیچ آن یک منظره جدید برای ما داشت.
المیرا حصارکی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست