چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مسائل فلسفه ی دین
تعبیر «فلسفهی دین» تعبیری است که تقریبا بتازگی به واژگان فلسفی راه یافته است؛ اما آنچه اکنون بر آن دلالت دارد، به قدمتخود فلسفه است. یکی از نخستین انگیزهها برای تامل فلسفی، در یونان باستان و هر جای دیگر، ظهور تشکیلاتی در خصوص تعالیم دینی بود؛ چه، باورها و مفاهیم دینی همیشه مایه اصلی بحث فلسفی بودهاند.
اگر کسی موضوعات گوناگونی را که فیلسوفان در تفکر راجع به دین بدانها پرداختهاند، مرور کند، بدشواری رگه و رشتهای یکنواخت در آنها خواهد یافت، جز اینکه همه آنها از تامل در باب دین سرچشمه میگیرند. غالبا مشغولیت فلسفهی دین تا حد زیادی بررسی دلایل له و علیه اقسام باورهای بنیادی دین، بویژه بررسی براهین گوناگون وجود خدا، بوده است. البته ما موضوعات متعدد دیگری را در کتابهای [مربوط به فلسفهی دین] مییابیم که درباره آنها بحثشده است و چنین پنداشته شده است که در محدوده فلسفهی دین قرار دارند. این موضوعات مشتملند بر: سرشت و مفهوم تجربه دینی؛ رابطه علم و دین؛ سرشت ایمان دینی به عنوان طریقهای در اعتقاد، و یا به عنوان طریقهای در آگاهی؛ سرشت وحی و نسبت آن با دستاوردهای تجربه و تفکر بشری؛ جایگاه دین در فرهنگ بشری به مثابه یک کل؛ تحلیل منطقی زبان دینی و فحوای نمادگرایی دینی و امکانات بازسازی دین با شگردهایی کم و بیش غیرسنتی.
هدف اصلی. برای گنجاندن همه این موضوعات در مباحث «فلسفهی دین»، اگر چنین بنگریم که همه آنها از مشغلهای واحد همچون تفحص عقلانی در دعاوی دین منبعث میشوند یعنی سنجش نقادانه این دعاوی، در پرتو اندیشههای مطرح شده، از هر دست که باشند به این قصد که پاسخی خردپسند به آنها داده شود، دلایلی میتوان عرضه کرد. یک دین کاملا رشد یافته شماری از دعاوی درخور اهمیت را درخصوص باور، کردار یا رهیافتها و عواطفمان، پیش روی ما مینهد. این دین به پرسشهایی در مورد سرچشمه نهایی موجودات، نیروهای حاکم بر جهان، فرجام عالم، و جایگاه انسان در این طرح و تدبیر، پاسخ میدهد. به ما میگوید موجود متعال همانند چیست، از آدمیان چه خواستههایی دارد و چه کسی میتواند با او تماس برقرار کند. او، برای آلام بشری درمانهایی پیشنهاد میکند و «راه رستگاری» را ترسیم میکند، که اگر پیموده شود، راهی خواهد بود برای التیام همه دردها و ژرفترین نیازهای آدمی را اشباع میکند. همه اینها بسی بااهمیتند. اگر دعاوی یک دین خاص در خصوص این نکات توجیه پذیرد، لحظه پی بردن و راه یافتن به آن، خطیرترین لحظات است. فلسفهی دین در عمق و در باطن مشغلهای است که یک چنین دعاویای را دستخوش نقادی عقلانی قرار میدهد.
شایان ذکر است که اینگونه دعاوی، از سوی همه ادیان مطرح نشده است؛ بلکه منحصرا در ادیان خاصی مطرحند، و گرچه عموما میتوانیم همه گونه دعاوی از این دست را در هر دین خاص پیدا کنیم، اما مضمون ویژه [هر دینی در این باره]، از هر دین با دین دیگر، کاملا متفاوت است. این، برای سمت و سویی که فلسفهورزی پدید آمده در قبال هر دین اتخاذ کرده است، پیامدهای مهمی خواهد داشت. در این مقاله عمدتا به سنت غربی پرداخته شده است، و بدینسان فلسفهی دینیای که معرفی نشده است از دلمشغولی به چند جنبه از سنتیهودی و مسیحی خواه در هواخواهی از آن و خواه در ستیز با آن منبعثشده است. تامل فلسفی در باب یک سنت کاملا متفاوت دینی، به مشغلههای ذهنی گوناگونی خواهد انجامید. بدین جهت، فیلسوفان غربی، برخلاف همتایان هندیشان، سخت دلمشغول براهین له و علیه وجود معبودی متعال، و اینکه رخداد معجزات با سیطره قانون طبیعی سازگار استیا نیست، بوده اند. اما در سنتی دینی همانند آیین هندو یا بودا که در آن، مفهوم معبودی متعال که با مخلوقاتش روابط شخصی فعال داشته باشد، جایی ندارد این مسائل پدید نمیآید. برعکس، فیلسوفان در چنین سنتی، دلمشغول کوشش ورزیدن برای توضیح رابطه [معبود] یگانه خطاناپذیر متعال با اقسام موجوداتی که در جهان، مجلای تجلیات او هستند، و بررسی استدلالهایی که بر ناواقعی۱ بودن نهایی جهان حسی ارائه شده است، خواهند بود. با این همه، به اندازه کافی در ادیان مختلف چیزهای مشترک وجود دارد که تضمین نماید هر فلسفهی دینی به مسائلی معطوف خواهد شد که همانندی آنها کاملا قابل تشخیص باشد، هرچند به اشکال و صور کاملا متفاوت. (برای بحث از این خصایص مشترک بنگرید به [مدخل] دین.)
فیلسوفان پرسشهایی نقادانه را در خصوص توجیهپذیری و ارزش باورها، مناسک، رهیافتهای اخلاقی و گونههای تجربه دینی، پیش کشیدهاند. اما، فیلسوفان کانون توجهشان بیشتر در توانمندیهای نقادیشان در بعد نظری (اعتقادی) دین بوده است. این گزینشگری را میتوان به گرایش حرفهای روشنفکران نسبت داد، لکن برای این [گرایش] دلیلی واقعی وجود دارد. اگر گرایش اصلی ما به مسائل توجیهپذیری باشد، طبیعی است که باید بر بعد اعتقادی دین تمرکز و تاکید داشته باشیم، زیرا توجیه هر رکن دیگر سرانجام بر توجیه یک یا چند باور مبتنی خواهد شد. اگر کسی از یک کاتولیک رومی بپرسد که، چرا به آیین عشای ربانی میرود، یا در انجام این کار چه ارزشی نهفته است، او، اگر بداند موضوع از چه قرار است، به چند باور اساسی دینش متمسک میشود: به اینکه وجود عالم، و همه اجزای سازنده آن، و نیز سرنوشت نهاییشان مبتنی بر موجود شخصی متعال، یعنی خداوند، است؛ به اینکه انسان، بناگزیر از زیستن بر وفق مقتضیات اخلاقی، که خداوند برای او مقرر کرده است، ناتوان است؛ به اینکه خداوند به [هیات] عیسای ناصری انسان شد و به مرگی دردناک تن در داد تا آدمی را از پیامدهای وخیم و ناگوار گناهکاریاش برهاند؛ به اینکه به عنوان بخشی از یک برنامه طرحریزی شده، آدمی بتواند از این [آیین] بهره ببرد، خداوند مقدر کرده است که آنان میباید در آیین عشای ربانی شرکت کنند، که در آن به گونهای اسرارآمیز، عملا جزئی از کالبد و خون عیسی میشوند و بدینسان در رستگاریای که از رهگذر او به ثمر رسیده است، سهیم میشوند.
این آیینهای عبادی، آنگونه که از سوی شرکتکنندگان فهم و تصور میشود، اگر و فقط اگر این باورها توجیه شوند، به جایآوردنشان کاری خردپسند است.
با وصف این، توجه فیلسوفان عموما به [مباحثی] دقیقتر از این، معطوف بوده است. نه همه باورهای یک دین معین، نه حتی همه باورهایی که آن دین، آنها را سرنوشتساز دانسته است، یکسان مورد توجه و عنایت نیستند. در کتابهای فلسفهی دین، بحث اندکی از آیینهای نسبتا خاص که مختص به یک دین معین است، یافت میشود، مانند تولد عیسی از [مریم] عذرا، رسالت الهی کلیسا، منزلتخاص کشیشان، هرچند که این آیینها به نزد دین مورد نظر با اهمیتباشند. به جای این، کانون توجه در وهله اول در آنچه میتوان آن را زمینه متافیزیکی نظام اعتقادی نامید، بوده است [یعنی] جهاننگری دین نگرش به سرچشمه نهایی و سرشت عالم، سرشت انسان، جایگاه انسان در عالم، غایتی که انسان گرایش دارد به سوی آن برود، یا میباید برود و نظایر اینها. این نحوه برخورد رجحان طلب۲ تا حدی منبعث از گرایش به میان آوردن بحثهای فلسفی در ارتباط با بیش از یک دین است؛ مثلا جهاننگری تقریبا یکسانی که شالوده یهودیت، مسیحیت و اسلام را تشکیل میدهد. نیز تا حدی ناشی از این اعتقاد است که تامل فلسفی دستاوردهای مشخصی فقط به اعتبار جنبه های عامتر دیدگاه دینی، خواهد داشت. تعداد بسیار اندکی از فیلسوفان این سودا و پندار را داشتهاند که میتوانند «باکرهزایی»۳ را با دلیل فلسفی به اثبات رسانند.
همچنین میتوان استدلال کرد که اگر ما از تعهد به یک دین خاص دستبکشیم، بعد جهاننگری دین اکیدا و به طرز انکارناپذیری معنیدار و بااهمیتخواهد شد. بدون پیش فرض گرفتن چند باور خاص دینی و اثبات این مطلب که پذیرش معتقدات غامض کلامی نظیر تثلیث، یا مشارکت در آیینهای عبادی، یا جداسازی بعضی چیزها به عنوان امور مقدس، پارهای اساسی از یک زندگی کاملا بشری است، دشوار خواهد بود. اما، میتوان بر پایه واقعیتهای مربوط به سرشت انسان و شرایط زندگی بشری استدلال کرد که: آدمیان نیازی عمیق و ریشهدار به ارائه تصویری جامع از کل عالمی که در آن میزیند دارند تا بتوانند فعالیتهای جسته گریخته خودشان را با عالم به مثابه یک کل پیوند دهند، به گونهای که برای آنان معنیدار شود، و زندگی که این امر در آن به انجام نرسد مهمترین جنبه آن، رو به ضعف و تباهی است. به نظر میرسد این بعد از دین درباره هر یک از دیدگاههای دینی حائز اهمیتباشد؛ و از این رو شایسته است که در کانون تصویر مباحث فلسفی مربوط به دین، قرار گیرد.
● پژوهشهای دیگر و هدف اصلی
با ارائه، دفاع، و نقد استدلالهای له و علیه باورهایی بنیادی همانند وجود معبود شخصی متعال، جاودانگی هویتشخصی بشری و جهتگیری عالم به سمت تحقق غرضی مشخص فیلسوفان دستاندر کار ارزیابیای نقادانه شدهاند. موضوعات عمده دیگر که در آغاز این مقاله فهرستشدند، دقیقا دارای این شان و پایه نیستند، لکن همگی مستقیما با نقد عقلانی باورهای بنیادی دین پیوند دارند. برای رسیدگی دقیق به چنین باورهایی، فرد بایستی از مفهومی شایسته و مناسب از سرشت و گستره دین شروع کند، تا آنکه مطمئن شود با باورهای دینی اصیل و آنها که از همه باورها بنیادی ترند، سر و کار دارد، به گونهای که بیجهتخود را به موضوعات خاصی که کار خود را از آنها شروع میکند، محدود نکند.
به علاوه لازم است فرد درکی شایسته از سرشتباور دینی داشته باشد تا دلایل و مباحث نامربوط را کنار گذارد. اتهام نافذ و قاطع مبنی بر نامربوط بودن، اقدام سنتی ارائه براهین مابعدالطبیعی برای اثبات وجود خدا، از سوی سورن کرکگارد وارد شده است که عقیده داشت هرکس سعی کند بر وجود خداوند استدلال کند از این طریق عیان میسازد که از خصیصه ویژه باور دینی درکی ناصواب داشته است.
خواه چنین اتهاماتی برحق باشد یا نباشد اما صرف این واقعیت که اینها را میتوان با ظاهری آراسته مطرح نمود، اثبات میکند که بر فیلسوف دین فرض استبه خصیصه ایمان دینی نیک بنگرد و سعی کند تشابهات و اختلافات آن را با گونههای دیگر باور مثلا باورهای موجود در زندگی روزمره و در علوم تعیین و مشخص کند. با فهم روزافزون نحوه شکلگیری اندیشهها و باورها از راه زبان، این گونه پژوهش به طور روزافزون شکل کندوکاو در اقوالی که باور دینی را بیان میدارد، به خود گرفته ستشیوههای خاص کاربرد زبان در اقوال دینی، کوشش برای پرده برداشتن از منطق گفتار دینی، نسبتهای منطقی بین خود گزارههای دینی و بین گزارههای دینی و گزارهها در حوزههای دیگر، و بالاخره اینکه گزارههای دینی تا چه حد بایدگویای عواطف یا رهیافتها باشند یا به مثابه دستورالعملهایی برای فعالیتها تعبیر شوند، نه به عنوان مدعیاتی حاکی از واقع. همچنین، شناسایی گستره کاربرد زبان نمادین در دین، بسهولت میتواند به دلمشغولی دائمی به سرشت و نقش نمادگرایی دینی رهنمون شود.
بدینسان، همه این دلمشغولیهایی که تاکنون فهرستشدند متضمن پژوهش در باره رابطه دین با پارههای دیگر فرهنگ، نظیر علم، هنر و ادبیات است. مساله رابطه علم و دین برای کسی که به بررسی نقادانه باورهای دینی در جامعه ما میپردازد، از اهمیتخاصی برخوردار بوده است. در این چند قرن اخیر، بیشترین معارضهها با اعتقادات دینی در جامعه غربی، به نام علم صورت گرفته است. با التفات به بخشهای مختلف علوم، از اخترشناسی کوپرنیک و زیستشناسی داروین گرفته تا روانشناسی فروید، ادعا بر این بوده است که برخی اکتشافات علمی، بعضی از اعتقادات بنیادی دین را ابطال و یا دست کم تضعیف میکنند. مباحثی از این دست که آیا چنین چیزی تاکنون روی داده است، یا ممکن است روی دهد و اگر به وقوع پیوست در قبال آن چه باید کرد، قسمت اعظم بحثهایی است که در کتابهای فلسفهی دین مطرح شده است.
همچنین فیلسوفان دین در سرشت تجربه دینی کندوکاو میکنند چون غالبا ادعا شده است که چنین تجربهای دلیل قانعکننده و درستی را بر له وجود خدا، یا بر له دیگر موضوعات پرستش دینی، به دست میدهد. طبیعی است که فرد به بررسی گونههای تجربه دینی و مسایل مربوط به بنیادهای روانشناختی این گونه تجربهها، کشانده میشود. سرانجام، اگر فیلسوفی به این نتیجه رسید که باورهای بنیادی دین(های) سنتی و رایج در جامعه ناپذیرفتنیاند، طبعا با این پرسش که، در قبال آن چه باید کرد، رویاروی خواهد شد.
اگر او احساس کند که دین، یکی از جنبههای مهم و سرنوشتساز از زندگی بشر است، به جستجو برخواهد خواست که برای حفظ نقشهای دین در هیاتی بدیع، راهی پیدا کند. از این رو، فیلسوفان طبیعتگرا، که باورهای فوق طبیعی سنت دینی ما را نفی میکنند، گاه میکوشند خطوط کلی دین را که بر حسب طرحهای طبیعتگرایانه ترسیم شده است، بیان کنند. این کار معمولا ایجاب میکند که مؤلفه(ها) یاجنبه(ها)یی از جهان طبیعی جایگزین پروردگار فوق طبیعی سنتیهودی مسیحی شوند. این میتواند انسانیت (کنت)، ایدهآلهای انسانی (دیویی)، فرایندهایی طبیعی که به تحقق بیشترین خیر مدد میرسانند (اچ. ان. وایمن)، باشد یا آمیزهای از اینها.
● ارتباط فلسفهی دین با سایر علوم
فلسفهی دین از الهیات و دیگر علومی که با دین سروکار دارند همانند روانشناسی دین و جامعهشناسی دین از جنبههای کاملا مختلفی، متمایزند. تمایز آن از الهیات از این جهت است که در فلسفهی دین هیچ امری و دست کم هیچ یک از امور دینی، مسلم انگاشته نمیشود؛ فلسفهی دین در اثنای بررسیاش، این آزادی را برای خود حفظ میکند که هر چیزی را به پرسش فراخواند. الهیات، به معنی دقیق این واژه، سر آن دارد که باورهای یک دین معین را تنظیم و تقریر کند و به آنها نظمی سیستماتیک بدهد، بیآنکه اصلا پرسشی نهایی را درخصوص صدق آنها پیش کشد. فلسفهی دین از علوم دینی از این جهت متمایز است که به آن پرسشهایی راجع به ارزش و توجیه [مدعیات دینی] میپردازد و میکوشد به قسمی داوری در خصوص مدعیات دینی دستیابد. روانشناسی دین، از باب نمونه، چون سخت در تکاپوی پرسشهای روانشناختی است، باورها، رهیافتها، و تجربههای دینی را همچون بسیاری دیگر از امور واقع مورد بررسی قرار میدهد و کوشش میکند، بیآنکه درباره صدق عینی، عقلانیتیا اهمیت آنها حکمی صادر کند، آنها را توصیف و تبیین کند.
فلسفهی دین که به مثابه کوششی برای بررسی دقیق عقلانی دعاوی یک دین معین، تلقی میشود، همواره از تعلق خاطر به یک دین خاص یا قسمی از دین آغاز میشود، ولی در حقیقت هدف از آن، داوری درباره آن دین خواهد بود. بیتردید از لحاظ تاریخی این تلقی صحیح است که فلسفهی دین اینگونه پدید آمده است و افزون بر این، وجه مشترک و کاملا اساسی آن، همین گونه تلقی شود. با وجود این، یک فیلسوف ممکن استخود را مستقیما به مباحثبنیادیای همچون، سرچشمه نهایی موجودات، سرنوشت انسان، غایت عالم هستی؛ که در دعاوی دینی مورد نظر مندرجند دلمشغول کند و بدون در نظر گرفتن پاسخهایی که از سوی دین سازمان یافته۴ عرضه شده است، به حل و بررسی این مسائل بپردازد. اخلاق۵ اسپینوزا نمونهای درخشان از این قسم کندوکاو است. نمونههای دیگر، فضا، زمان و الوهیت۶ سمیوئل الکساندر (۲ جلد، لندن، ۱۹۲۰) و تطور خلاق۷ (نیویورک، ۱۹۱۱) هانری برگسون است. مهم نیست این قسم فلسفهی دین را فلسفهورزی بخوانیم یا نخوانیم، مهم این است که تشخیص دهیم این پرسشها میتوانند خارج از شرایطی که در آن ما صراحتا به دین بما هو دین، دلبسته شدهایم، به حساب آیند و بررسی شوند.
● رویکردهای گوناگون
نباید پنداشت که هر فیلسوف دینی خودش را به گسترهای کامل از مسائل دلمشغول میکند. برعکس، هر فیلسوفی معمولا به سبب گرایشهای خاصش، تصوری که از دین دارد، و یا به سبب موضع کلی فلسفیاش توجه خود را به مسائل خاصی معطوف میسازد. عوامل دوم و سوم درخور توجه بیشترند. در مورد عامل دوم، سنخ مسائلی که یک فیلسوف درباره آنها تاکید میورزد، پارهای اوقات از جنبه بخصوص دینی، که آن را اصلی و مهم میداند، تاثیر خواهد پذیرفت. بدین روی، تمرکز و تاکید بر مسائل مربوط به باورهای دینی در فلسفهی دین سنتی، تا حدی از این واقعیت ناشی میشود که بیشتر فیلسوفان دین، دین را در درجه نخست، نوعی باور پنداشتهاند (گرچه ممکن است، این عامل، درواقع، کماهمیتتر از سایر عوامل باشد). مثلا، و. ت. استیس، در زمان و ابدیت۸، تجربه عرفانی را گوهر دین میداند. استیس کوشش عمده خود را مصروف تفسیر و توجیه تعالیم دینی کرده است که به زعم او عمدتا بیانی از تجربه عرفانی بوده است.
از سوی دیگر، کرکگارد دین را اساسا موضوعی مربوط به فرد میدانست، فردی که در زندگی دارای دیدگاهی فراگیر باشد؛ و او خودش را وقف تبیین دقیق انواعی از اینگونه دیدگاهها کرد، و خود به توصیههای غیرمستقیم یکی از آنها پیوست؛ وی بندرت از مسائلی که نوعا فیلسوفان دین از آنها بحث کردهاند، یاد کرده است.
عملکرد عامل سوم، موضع فلسفی فرد است، که آشکارتر و شاید قدرتمندتر باشد. چند نمونه، که کم و بیش تصادفی برگزیده شدهاند، مفید خواهد بود. فیلسوفانی که در درجه اول عالمان مابعدالطبیعه نظریاند افلاطون، آکویناس، لایب نیتز، هگل و وایتهد طبعا ختبه اقامه براهین مابعدالطبیعی، له یا علیه وجود خدا، مبادرت میورزند، در حالی که اغلب فیلسوفان ناسازگار با مابعدالطبیعه هیوم، کانت و دیویی یا به نقد این براهین خواهند پرداختیا، همان گونه که در زمانهای اخیر بیشتر رواج یافته، آنها را کاملا نادیده میانگارند.
کسانی که بر این نظر صحه میگذارند که وظیفه حقیقی فلسفه، تحلیل (روشن کردن) مفاهیم است، چنانچه توجه خودشان را به دین معطوف کنند، محدودیتهای سنجیده و درخوری را مشاهده خواهند کرد. درباره مفاهیمی چون خدا، خلقت، وحی، ایمان و معجزه، و بسیاری از مفاهیم دیگر کار زیادی از این دستباید انجام پذیرد.
از قدیمالایام برای دستیابی به تصمیماتی زیربنایی در باب وجود خدا، جاودانگی و مباحث عمده دیگر کوششهایی صورت گرفته است، اما اگر کسی چنین پندارد که در باب اینگونه موضوعات از راه تامل فلسفی نمیتوان به نتایجی ستیافت آنگونه که فیلسوفان تحلیلی میاندیشند همچنان میتواند در تک و پوی راحتبخشیدن به مفاهیم مندرج در باورهای دینی باشد. اینگونه فلسفهورزی، خودش را خادم سر به زیر الهیات یا باورهای پیش پا افتادهتر دینی، خواهد دانست و به هیچ نقشی در نخواهد آمد که مستوجب داوری باشد، مگر در جایی که بخواهد آشفتگیها یا ناسازگاریهای درونی را نشان دهد.
نفوذ گرایشهای فیلسوفانه، آشکارا خود را در فلاسفه طبیعتگرا که عموما هر گونه فراطبیعتگرایی را بر پایه موضع عام فلسفیشان مردود میدانند، بیآنکه باورهای فراطبیعتباورانه بخصوصی را به صورت مشروح بررسی کنند نشان میدهد. طبیعتگرایان نیرویشان را مصروف بازنگری باور و عمل دینی میکنند، به گونهای که آنها در چارچوبی طبیعتگرایانه پذیرفتنی شوند.
سرانجام، میتوان هگل را بر سنجید که، درسهایش را در باب فلسفهی دین به مستدل کردن پیشرفت دیالکتیکی در تاریخ دین اختصاص داد. این امر بیانگر اعتقاد فلسفی بنیادی هگل بود که واقعیت مشتمل استبر فرایندی که در آن «مطلق» به خودآگاهی کامل میرسد، و اینکه این فرایند الگویی دیالکتیکی را نشان میدهد که در تاریخ هر گونه وضعیت فرهنگی متجلی شده است.
در اثنای ردهبندی مواضعی که در فلسفهی دین اتخاذ شدهاند، آدمی با این مشکل مواجه میشود که، همه فیلسوفان دین، حتی در یک سنت دینی، با مسائل یکسان سروکار ندارند. اما، یک پیشه مشترک وجود دارد که شالوده همه این رویکردهای گوناگون است. همه فلسفههای دین در نهایت این مساله مورد علاقه آنها بوده است که به یک حکم عقل در خصوص دین مورد نظر دست پیدا کنند، و اگر این حکم منفی باشد، نوعی بدیل برای آن ارائه کنند. از این رو، مبنای اولیه انقسام را میتوان خصیصه سلبی یا ایجابی این حکم دانست. (این مبنا کاملا مشخص و واضح نیست، شاید به این سبب که غالبا پارهای از دین، تصدیق شده و پارهای نفی شده است، و تا حدی به این سبب که کاملا روشن نیست چه مسائلی را باید جزو دین مورد نظر دانست.) از این رو، از کسانی که حکمشان ایجابی است میتوان پرسید که پایه حکمشان چه بوده است.
گروه عمدهای که اکثریت عظیم فیلسوفان دین را تشکیل میدهند، استدلالهای متفاوتی را در تایید باورهایی همانند وجود خدا و جاودانگی نفس ارائه میکنند، استدلالهایی که خاستگاه آنها مقدماتی است که خودشان آموزههای دینی نیستند؛ و نیز مسلم و مفروض میگیرند که هر انسان بخردی آنها را خواهد پذیرفت. به عبارت دیگر، آنان کوشش میورزند باورهای دینی را از راه ابتنای آن بر مقدماتی غیر دینی، تایید کنند. جمعی اندک ولی چشمگیرتر، باورهای دینی را به گونهای میانگارند که گویی اصلا به چنین تاییدهایی از خارج نیاز ندارند؛ اینان باورهای دینی را تا حدی «خود توجیهگر»۹ یا دستکم توجیهشونده به واسطه چیزی در درون دین، میدانند.
بعضی از آنان (برگسون و جیمز) میپندارند که مثلا باور به وجود خدا از راه تجربه دینی توجیه میشود. آدمی میتواند مستقیما حضور خدا را تجربه کند و بنابراین نیازی نیست که وجود او را، از راه اثبات اینکه او میباید اصل موضوع قرار داده شود تا امور واقع معینی تبیین شوند، ثابت کند. بعضی دیگر ایمان دینی را چیزی متفاوت از دیگر گونههای باور میدانند بدین نحو که ایمان دینی را به هیچ وجه نیازمند به هیچ تاییدی، چه از راه استدلال از معلول به علت و چه از راه تجربه مستقیم، نمیدانند. برای نمونه، کرکگارد، امیل برونر و پل تیلیش، همگی این موضع را اتخاذ کردهاند، هرچند بین آنان تفاوتهایی به چشم میخورد. (مورد تیلیش این نکته را روشن میکند که در برخی موارد بازشناختن کسانی که سنت دینی را میپذیرند از کسانی که آن را نفی میکنند، دشوار است.
تیلیش خود را متکلم مسیحی میداند، لکن تفسیر او از آموزه مسیحی آنچنان غیر سنتگرایانه است که بسیاری گمان میبرند او بر پایه بازاندیشی آن را تفسیری دوباره کرده است و بنابراین میباید در زمره آنهایی جای داده شود که تفسیر دوباره نمادین باورهای دینی را جایگزین [تفسیر سنتی] میکنند.)
در دسته عمده دیگر میتوانیم کسانی را که بصراحت، دین سنتی را نفی میکنند (هولباک و راسل) از آنهایی که افزون بر این سعی میکنند چیزی را جایگزین آن کنند، بازشناسیم. در دسته اخیر میتوانیم کسانی را که دستاویزهایی حتی دستاویزهایی اعتقادی را از دین سنتی حفظ میکنند اما از آنها تفسیر دوباره نافراطبیعتگرایانهای۱۰ به دست میدهند، معمولا از راه نمادین کردن چیزی یا چیزهایی در دنیای طبیعی (سانتایانا)، از آنهایی که کوشش میورزند گونه کاملا دیگرسانی از دین را به تصویر بکشند که بر پایه طرحهای نافراطبیعتگرایانه درستشده اند (کنت، دیویی و وایمن)، بازشناسیم.
خارج از این ردهبندی آن دسته از فیلسوفان تحلیلیاند که خودشان را به تحلیل مفاهیم و اقسام سخنان [دینی] محدود میکنند. میتوانیم آنان را نه از این حیث که دارای دیدگاه عمدهای در فلسفهی دین بودهاند، بلکه بیشتر از این حیث که یاریهای آنان میتواند در پدید آوردن چنین دیدگاهی سودمند افتد، ملحوظ کنیم.
نویسنده: ویلیام آلستون*
ترجمه: علی حقی
پینوشتها:
۱. Unreality.
۲. Prefrential.
۳. birth Virgin.
۴. Organized religion.
۵. Ethic.
۶. Space, Time anddeity.
۷. Creative Evolution.
۸. Time and Eternity.
۹. Self - Justifying.
۱۰. non supernaturalistic.
منبع: باشگاه اندیشه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست