شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
آفتابگردان
از سمت باغ صدای گریه و ناله می آمد . تمام گلها و درختان باغ ، غمگین و ناراحت بودند . بعضی از آنها سرشان را خم کرده بودند و به آرامی پیش خودشان ناله میکردند .
گلها همینطور آرام آرام گریه می کردند می گفتند : «آفتاب ، آفتاب گم شده ! »
آسمان به شدت ابری و گرفته بود ، از خورشید خانم هم خبری نبود . گلها که چند روزی بود ، آفتاب را ندیده بودند ، کم کم داشتند پژمرده می شدند .
بالاخره یکی از گلهای باغ تصمیم گرفت که به جستجوی آفتاب برود .
همینطور که به دنبال آفتاب بود ، بالاخره خورشید را دید که پشت ابرها پنهان شده و به سختی دیده می شود .
او به خورشید گفت که تمام گلهای باغ انتظارش را می کشند و در غم نبودش غمگین و افسرده اند .
خورشید که با جریان هوای جدید به آنجا رفته بود و اصلاً قصد ناراحت کردن گلها را نداشت به سرعت از پشت ابرها بیرون آمد و شروع به تابیدن کرد .
گل قصه ما هم که تمام حواسش به تابیدن خورشید بود ، دستهایش را به سوی آفتاب دراز کرد و بالا و بالاتر رفت و قد کشید و بزرگ و بزرگتر شد .
در حقیقت آن گل با گردش و حرکت خورشید ، مسیرش را تغییر می داد و حرکت می کرد ، به همین دلیل از آن به بعد آن گل را گل آفتابگردان صدا می زدند .
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست