دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

سرشب سگ‌ها


یک روز صبح همان مردی که همیشه او را همراه یک سگ می‌دیدند، در راه هر روزه به یکی از میدان‌های شهر آمد و با صدای بلند فریاد زد:" ما سگیم! ما سگیم! می‌تونیم پارس کنیم!"
بعد با صدای بلند …

یک روز صبح همان مردی که همیشه او را همراه یک سگ می‌دیدند، در راه هر روزه به یکی از میدان‌های شهر آمد و با صدای بلند فریاد زد:" ما سگیم! ما سگیم! می‌تونیم پارس کنیم!"

بعد با صدای بلند پارس کرد. آن قدر پارس کرد که دیگر صدایش در نمی‌آمد. مردمی که دورش جمع شده بودند، به هم نگاه می‌کردند و بعد به آن حیوان بیچاره.

بالأخره یک نفر از میان آن جمع گفت: "چرا کسی به حرفش گوش نمی ده؟" و بعد شروع کرد به پارس کردن.

حالا دیگر آن سگ تنها نبود و سگ دیگری هم حرف او را تأیید می‌کرد. یکی دو نفر دیگر هم از میان جمع جلو آمدند و با آن دو سگ پارس کردند. سر شب نشده بود که سگ‌های نر و ماده و کوچک و بزرگ در تمام شهر پرسه می‌زدند و صدای پارس شان همه جا را پر کرده بود.

فرهاد سلمانیان