جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

او به جاودانگی می اندیشد


او به جاودانگی می اندیشد

سلینجر و ترس از شکست اسطوره

درست در لحظه هایی که همه اطرافیان بالزاک از سلامتی دوباره اش ناامید بودند، او در هپروت بیماری نام دکتری را فریاد زد که به گوش کسی آشنا نیامد. چند بار فهرست اسم همه پزشک های پاریس را بالا و پایین کردند، اما چنین اسمی را نیافتند. در این گیر و دار یکی از حاضران که بهوش تر بود، گفت که نام آشنای این پزشک را در یکی از رمان های بالزاک دیده است. کمی بعد همه حرف او را تایید کردند. نویسنده آن چنان به درون برگشته بود که مرز میان رویا و واقعیت را گم کرده بود.

حکایت بالزاک البته بارها و با شیوه های گوناگون برای چهره های دیگر روی داده یا خواهد داد. نویسندگان گاه در زندگی خود چنان غرق در رویا می شوند که از بیرون به هیچ وجه عقلانی به نظر نمی رسد، اما اگر موجودیت این رویا به خطر بیفتد حیات هنرمند نیز به خطر خواهد افتاد. این دیوار شیشه یی مرزی است که او برای ساختن دنیای امنش ساخته تا در آن بتواند صدای خود را در این فضا بشنود، ارزیابی اش کند و آن را دوباره به جامعه پس بدهد. اگر اینگونه نباشد، همه چیز رنگی از خطر به خود خواهد گرفت.

سلینجر هم مثل هر هنرمند اصیل دیگری این دنیا را برای خودش ساخته است، با این توضیح که در این دنیا، نویسنده را ترس دیگری نیز همراهی می کند. او هراس از این دارد که اگر بار دیگر عکس های قدیمی اش را در برابر خود ببیند، شبحی برابرش باشد. ترس او آنچنان است که نه تنها عکس ها را کنار می گذارد، که دیگر آینه یی هم روبه روی صورت نمی گیرد.

سلینجر بیش از چهار دهه است که کتابی تازه چاپ نکرده است. آخرین داستانی که علاقه مندان سلینجر از او خوانده اند؛ داستانی است که تحت عنوان هپ ورث و به سال ۱۹۶۵ در نیویورکر چاپ شد. او حتی اجازه انتشار برخی از کارهای گذشته اش را نیز نمی دهد. به عنوان نمونه از میان داستان های کوتاهی که قبلاً چاپ کرده بود، ۹ تایشان را جدا کرده و در کتابی با عنوان «نه داستان» منتشر کرده است.

در سال های پایانی دهه ۱۹۹۰ شخصی همه این داستان ها را دوباره در دو مجلد چاپ کرد. اعتراض سلینجر سبب شد ناشر آنها را از کتابفروشی ها جمع کند. او حتی از انتشار دی وی دی نشریه نیویورکر هم به سادگی نگذشت. این نشریه به مناسبت صدسالگی اش، دی وی دی منتخب چند شماره اش را منتشر کرد. داستان بیست و پنج هزار کلمه یی سلینجر هم در این دی وی دی بود. او دستور توقیف دی وی دی ها را گرفت. البته به غیر از این داستان، داستان دیگری با عنوان «یک شورش کوچک در مدیسون» نیز در این دی وی دی موجود است که نسخه اولیه و کوتاه داستانی است که بعدها با عنوان «ناطور دشت» منتشر شد. این داستان در سال ۱۹۴۶ در نیویورکر منتشر شده بود. چرا او نگاهی اینگونه به داستان هایش دارد؟ چرا کتابی منتشر نمی کند و حتی اجازه نمی دهد همه آن داستان هایی را که قبلاً چاپ کرده بود، دوباره منتشر شوند؟

می توان علت های گوناگونی برای این مساله متصور شد، اما به نظر می رسد او بیش از هر چیزی از خراب شدن چهره اش در تاریخ داستان نویسی دنیا نگران باشد تا هر چیز دیگری. روزگاری احتمالاً نوشتن و منتشر کردن او را وسوسه می کرد تا علاوه بر خوانده شدن، پول در آوردن و جاودانگی به کثرت خوانندگان و شهرت نیز بیندیشد.

اما درست در همان روزهایی که او با همان چند رمان معروفش، محبوب خاص و عام شد، به درستی به این نتیجه رسید که هیچ کدام از موارد نام برده بالا ربطی به کثرت آثار ندارد. احتمالاً او به نویسندگانی مثل جویس یا کافکا اندیشید که تعداد آثار کامل و به پایان رسیده شان بسیار کمتر از بسیاری از نویسندگان جهان بود، اما همواره به عنوان جریان سازها یاد می شدند.

رسیدن به این نتیجه چندان بد نبود، اما به نظر می رسد این نتیجه مثل ویروسی دنیای امن نویسنده را آلوده کرده باشد. این بود که او سعی در جمع و جور کردن آثارش کرد. می خواست هر آنچه که باقی می ماند گزیده و کامل باشد و به قولی دیگر مو لای درزش نرود. اما به نظر می رسد ریشه این فوبیا، علاوه بر این در مسائلی دیگر هم ریشه داشته باشد. سلینجر اعتمادش را به مردم از دست داده است.

او پیش از آنکه دیگر ارتباطش را با دنیای خارج تقریباً به صفر برساند، تنها ارتباط خود را به داستان هایی منوط کرده بود که هرچند وقت یک بار، در مجله ها چاپ می کرد. این هم چندی بعد قطع شد. تنها مصاحبه های سلینجر به مصاحبه هایی مربوط می شود که دو دختر دانشجو با او انجام داده بودند و بعد از انتشار حسابی صدای نویسنده را در آوردند. این مصاحبه ها چنان او را رنجاند که دیگر حاضر به گفت وگو با مطبوعات نشد.

به نظر می رسد ترس سلینجر، بدل به وسواس ترسناکی شده تا آنجا که گمان می کند همگان قصد سوءاستفاده از آثارش را دارند و می خواهند چهره اش را در ادبیات دنیا خراب کنند. او می خواهد با همان معدود آثاری که نامش را در دنیا مطرح کرده جاودانه شود و از این رو، از هر چیزی که این نکته را خدشه دار کند، فرار می کند. او حالا بیش از ۸۹ سال دارد و در خانه اش که به قصری می ماند زندگی می کند. شما اگر جای او بودید، کتابی چاپ می کردید؟ کتاب های او هنوز با تیراژهای افسانه یی در دنیا چاپ می شود و پول و شهرت را به خانه اش سرازیر می کند. چرا کتاب دیگری منتشر کند؟

سجاد صاحبان زند