چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

هدیه قبولی


هدیه قبولی

بیست سال داشتم که پدرم به خاطر قبولی‌ام در دانشگاه به من یک خودرو هدیه داد. رانندگی با سرعت زیاد را دوست داشتم، آن زمان مثل الان نبود که مأموران راهنمایی و رانندگی همه جا حضور …

بیست سال داشتم که پدرم به خاطر قبولی‌ام در دانشگاه به من یک خودرو هدیه داد. رانندگی با سرعت زیاد را دوست داشتم، آن زمان مثل الان نبود که مأموران راهنمایی و رانندگی همه جا حضور داشته باشند. به همین علت مادرم دلواپس و نگران من بود و دائم با پدرم جر و بحث می‌کرد که چرا برای من ماشین خریده است. یک روز که از دانشگاه به خانه می‌آمدم نزدیک به یک چهارراه تلفن همراهم زنگ خورد، با گوشی صحبت می‌کردم و طبق معمول پایم روی پدال گاز بود. ناگهان متوجه عبور کودکی از خیابان شدم، دیر شده بود وقتی به خودم آمدم، کودک بی‌حال به گوشه‌ای از خیابان پرت شده بود. مادر کودک سراسیمه خود را بالای سر کودک رسانده و بلند بلند گریه می‌کرد. ترس از مرگ کودک همه وجودم را گرفته بود، پاهایم می‌لرزید. نمی‌دانستم چه باید بکنم. کودک را به ماشین منتقل کردم و با مادر او به سمت بیمارستان حرکت کردیم. آسیب جدی بود، به همین علت او را در بخش آی‌سی‌یو بستری کردند، مادرش با عصبانیت و پرخاش با من صحبت می‌کرد، حق داشت، جگرگوشه‌اش به خاطر بی‌فکری من در بیمارستان بود. شب تا صبح دعا می‌کردم و از خدا می‌خواستم با شفای کودک به من فرصت دهد. نمی‌توانستم نگاه نگران مادر و پدر کودک را ببینم.

فردای آن روز پزشک خبر داد علائم حیات در کودک بیشتر شده است و تا چند هفته دیگر بهبود می‌یابد.

خانواده کودک رضایت دادند. همه هزینه‌ها را به عهده گرفتم. سبقت گرفتن و به سرعت راندن را برای همیشه فراموش کردم و به جای آن تصمیم گرفتم در انجام کارهای نیک و پسندیده از دیگران سبقت بگیرم.

سینا رضوی – ۳۷ ساله



همچنین مشاهده کنید