دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

دنیا


دنیا

پیرزن مثل همیشه زانوانش را بغل کرده بود و به گوشه اتاق خیره شده بود. هیچ چیز و هیچکس نمی توانست نگاه خیره کننده اش را پاره کند. اتاق مملو از جمعیت بود. فرزندان، نوه ها و نتیجه ها …

پیرزن مثل همیشه زانوانش را بغل کرده بود و به گوشه اتاق خیره شده بود. هیچ چیز و هیچکس نمی توانست نگاه خیره کننده اش را پاره کند. اتاق مملو از جمعیت بود. فرزندان، نوه ها و نتیجه ها در کنار او مشغول کاری بودند، یکی با دیگری صحبت می کرد، آن یکی تلویزیون تماشا می کرد و بچه ها هم طبق معمول همیشه درحال بازی و از سر و کول هم بالارفتن، بودند. اما پیرزن همچنان سکوت اختیار کرده بود و به گوشه اتاق زل زده بود.

شاید به دوران پررنج جوانی خود بازگشته بود که چگونه چهار طفل یتیم را با سختی و مکافات بزرگ کرده بود ولی الان مورد بی مهری و بی توجهی آنان قرار گرفته است. شاید به دنبال علت این بود که مگر می شود در دنیایی که به کسی خوبی کرده ای، بدی پاسخ بگیری؟

شاید فکر می کرد که اگر فردا مرگش فرابرسد، آیا فرزندانش حاضر خواهند شد در مراسم تشییع، تدفین و ترحیمش شرکت کنند؟ یا اینکه از آن هم مضایقه خواهند کرد؟ مگر من پیرزن، یکه و تنها کاری بایستی برای فرزندانم انجام می دادم که نکردم و به نظر آنان کوتاهی کرده ام؟

اینان فردای قیامت در مقابل خداوند نسبت به بی توجهی به من چه جوابی خواهند داد؟

آیا نمی دانند اگر من آنها را عاق نمایم، روزگارشان سیاه خواهد شد؟ ولی من اهل اینجور نفرین کردن ها نیستم، بگذار زندگی شان بدون من به خوشی وسلامتی در کنار زن و فرزندانشان بگذرد.

همین برای من کافی است و خوشحالم از اینکه می بینم زندگی بی دردسر دارند.

پیرزن همچنان با آن نگاه خیره کننده اش در افکار خود غوطه ور بود. یکی از نتیجه هایش که متلفت موضوع شده بود، پرسید: «ننه جان! به چی فکر می کنی؟» پیرزن با خنده معنادار و چهره همیشه مهربانش که گویی هیچ غمی ندارد، گفت: «عزیزم به این که دنیا به هیچکس وفا نداره.»

محسن؟/ قزوین

ارسال شده ازطرف بانک اطلاعات نشریات کشور