چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

سنگینی بار زندگی بر دست های خسته


سنگینی بار زندگی بر دست های خسته

زنان دستفروش سرگشتگان فقر و خستگی

قطار با سروصدا وارد ایستگاه مترو می شود و همزمان با آن صدای پیجر بلند می شود که از مسافرین می خواهد پشت خط قرمز بایستند. اما کیست که گوش به این حرفها دهد. خط قرمز زیر کفش های مسافران عجول گم می شود و بعد مراسم هل دادن آغاز می شود.

بچه ها زیر دست و پا له می شوند و صدای فریادشان بلند می شود، اما هیچ کس صدایشان را نمی شنود. همه این اتفاقات در عرض چند ثانیه رخ می دهد و بلا فاصله درهای مترو بسته می شود و مسافرین فرصت می کنند خود را درجایی که لحظه ای پیش شوت نشده اند جابه جا کنند و جایی برای ایستادن بیابند.

در این آشفته بازار، میان ازدحام وحشتناک مترو، ناگهان خانمی که نایلون بزرگی در دست دارد ظاهر می شود. معلوم نیست با این بار و بندیل کی و چطور سوار شده! برای خودش جا نیست چه برسد به نایلون سنگین و حجیمش.

چهره او اما برای مسافرین دایمی مترو آشناست. پس با نگاه متعجب به او زل نمی زنند و بی صبرانه منتظرند تا در نایلون را باز کند. زمان زیادی نمی گذرد که در نایلون باز می شود و زن با صدای بلند شروع به تبلیغ اجناس می کند. داخل آن نایلون همه چیز پیدا می شود.

از کلا ه آفتابگیر و گل سر گرفته تا شلوار استرچ و روسری نخی و باد بزن و تاپ و تی شرت.

نگاه مشتری ها به اجناس او خشک شده که ناگهان صدای دیگری از میان انبوه جمعیت توجه مسافران را جلب می کند.

خانم دیگری با لواشک لقمه ای و پاستیل و آدامس و آلبالو خشکه و کیک از آن سو می آید و با زحمت از میان جمعیت مسافران که کیپ تا کیپ ایستاده اند می گذرد و در همین حین نصف لواشک هایش را می فروشد.

صدای مبهمی که از ته واگن به گوش می رسد خبر از فروش گوشواره و دستبند و جاکلیدی دارد. یکی از مسافرین اما به دنبال اسکاچ جادویی است و از فروشنده ها می پرسد: خانمی که اسکاچ جادویی داشت، امروز آمده یا نه؟ و بعد مسافر دیگری جوابش را می دهد که نیم ساعت پیش در خط ۲ من دیدمش.

قطار وارد ایستگاه جدیدی می شود و یکی از مسافران که مشغول خرید دستبندنقره است با استرس از جا می پرد و می گوید: اینجا کدام ایستگاه است و بی آنکه پاسخی بگیرد; می گوید: «وای جاموندم، حواسم به خرید بود یادم رفت پیاده شم»

در همین لحظه زنی با رنگ پریده و چشمان گود افتاده سوار مترو می شودودر حالی که چند دسته فال حافظ در دست دارد، به مسافران خسته مترو اصرار می کند که «خانم تو را به خدا بخرید، فال حافظ، فال انبیا! بخرید عزیزانم. بخرید و به بچه های یتیم من کمک کنید.

یکی دو نفر فال حافظ می خرند، بیآنکه نیت کنند و بقیه هم فقط نگاهش می کنند و زن لنگ لنگان می گذرد.

هیاهوی دست فروشان و مسافران ادامه دارد که مترو به بازار می رسد. نیمی ازمسافرین پیاده می شوند. انگار بازار مقصد بسیاری از آنها بوده است.

داخل بازارهم از زنان دستفروش خالی نیست. کمی که جلوتر بروی زنی را می بینی با چهره ای تکیده...

چهره اش داد می زند که دل شکسته است و غمگین، شانه هایش خسته از بار زندگی است اما هنوز قامتش خم نشده. نمی تواند قامت خمیده کند که روزگار بازی سختی با او کرده و اگر کم بیاورد با مغز زمینش می زند.

زن دستفروش خوب می داند که چرخ های لرزان زندگی اش فقط و فقط وقتی می چرخد که دستان پینه بسته او از کار نیفتاده باشد.

نمی داند دوران سختی و رنجش کی به پایان خواهد رسید و نمی داند فرق او با زنان برج نشین شمال شهر چیست؟

صورتش زودتر از موقع چروک افتاده و سرخی چشمانش نشان می دهد که تمام شب را برای دوختن عروسک های دست ساز بیدار بوده.

شاید کم و بیش بیاید فرصت هایی که دست محبت بر سر کودکانش بکشد که او هم مادر است و هم پدر! هم که بانوی خانه است و هم مرد کار!

هیچ کس نیست که بگوید; دست های ضعیف تو ناتوان تر از آن است که این همه بار را به تنهایی به دوش بکشی. زن غمگین اما هنوز امیدوار است که شاید از راه برسد آن آینده ای که سالهاست انتظارش را می کشد و هنوز رنگش را ندیده. عروسک هایش را روی زمین چیده و به آنها زل زده است. مردم با عجله از کنارش می گذرند و با هر قدمشان مقداری گردوغبار روی عروسک هایش می نشانند.

دخترکی که دست مادرش را گرفته، اما دلش نمی خواهد مثل سایر عابرین سریع بگذرد. او دلش می خواهد بایستد و یک دل سیر عروسک های زن دستفروش را نگاه کند. نگاه حسرت بار کودک با نگاه خسته زن دستفروش پیوند می خورد و مادر کودک سربلند می پرسد: خانم عروسکات چند؟

اولین عروسک که در دستان دخترک قرار گرفت; زن دستفروش نفسی کشید و گفت: «خدا کند دستت خوب باشد تو اولین دشت رو به من دادی»

دخترک با مادرش رفت و زن دستفروش به عروسکی در دست دخترک می خندید زل زد لبخند عروسک، هیچ نشانی از اشک های پنهان زن نداشت.

تمام اهالی محل او را می شناسند. هر روز صبح که از خانه بیرون می روند، او را می بینند که سلا نه سلا نه می آید و بساطش را در ضلع شرقی میدان پهن می کند. بانوی دستگیره فروش میدان بزرگ شهر را که دستگیره های دست دوزش را هر روز با سلیقه روی زمین می چیند رهگذران می شناسند.

بانویی با پوشش ساده و چشمانی معصوم که کنار پله های یک کوچه فرعی می نشیند و دستگیره های رنگارنگ و دست دوزش را به معرض فروش می گذارد.

نوع پوشش و منش این زن دستفروش، رهگذران را تحت تاثیر قرار می دهد و متانت و وقارش متقاعدشان می کند که دست اجبار و فشار زندگی او را ناچار به انتخاب این شغل کرده است. اما نگاه های متاثر آنها هیچ دردی را او دوا نمی کند و باری از دوش خسته اش برنمی دارد.

آن سوتر، انتهای بازار، ازدحام جمعیت، حکایت از اتفاقی نو دارد. دل جمعیت را که می شکافی، زنی رامی بینی که روی زمین نشسته و درحالی که تکیه بر دیوار کهنه دارد از دیگ و قابلمه ای که جلوی رویش چیده است چند کفگیر برنج که پخت خانگی است داخل ظرف یکبار مصرف می ریزد و از دیگ کوچکتر کنار دستش یک ملا قه خورشت قیمه روی پلوها می ریزد و به دست آنهایی می دهد که وقت ناهار در داخل بازار با شکم گرسنه وول می خورند.

قیمت یک شکم سیر غذای خانگی که این زن به دست افراد می دهد، تنها معادل یک سیخ کباب کوبیده است.

کافی است یک روز شهر را با نگاه تیزبین تری بگردی تا نمونه های دیگری از تامین شرافتمندانه هزینه زندگی توسط زن دیگری را به نظاره بنشینی کمی به اطرافت نگاه کنی زنی را می بینی که آن سوتر دیگ بزرگی را روی زمین نهاده و سمنوی شیرین را تحویل مشتری می دهد تا درآمدش را صرف تلخی زندگیش کند. آن طرف این شهر شلوغ، زنی با پیکان سبزرنگش شیشه های ترشی دست سازش را در مقابل چشمان رهگذران به نمایش گذاشته و آنها را به چشیدن و خریدن انواع و اقسام آن دعوت می کند. شیشه های ترشی انجیر، کیوی، به، انبه، لیته حتی سیر و خیار با ذوق سلیقه خاصی کف صندوق عقب و روی سقف ماشین چیده شده است و زن دائما از مشتریانش دعوت می کند تا قبل از خرید، ترشی هایش را مزه کنند و بعد تصمیم به خرید بگیرند.

در یکی از حاشیه های این شهر شلوغ هم دختر جوانی با پوشش امروزی نشسته است و جوراب زنانه می فروشد. در نگاه اول تصور نمی کنی که دستفروش باشد، دختر جوان که شلوار جین و مانتوی مدل جدید و کفش کتانی به پا دارد; زمزمه می کند: «دو جفت هزار تومان، مارک دار واصل» و نگاه کنجکاو و جست وجو گر رهگذران روی چهره دختر جوان چند دقیقه خیره می ماند و تردید مانع می شود تا از اجناسش دیدن کنند. اما کمی که می گذرد حضور او برای عابران عادی می شود و کم کم رهگذران می پذیرند که می شود با شغل او کنار آمد و پذیرفت که بی کاری و نیاز، او را به دستفروشی مجبور کرده است.

شاید میدان امام حسین (ع) از جمله نقاطی در تهران باشد که بیشترین زنان دستفروش را درخود جای داده است.

در این میدان تا دلتان بخواهد زنان دستفروش در حاشیه خیابان جنس می فروشند، از لباس زنانه گرفته تا زیورآلا ت ارزان قیمت و حتی سبزی بسته بندی شده و خرده ریزهای ضروری!

کمی دورتر از دسترس زن های دست فروش، زنی کنار یک منقل آتش نشسته است و بلا ل می فروشد. هر دانه شیر بلا ل ۴۰۰ تومان.

دست هایش پینه بسته وسیاه است. ترک های دستش را می توان به تعداد دردهای یک انسان شمارش کرد. تند تند از مشتریانش پول می گیرد و داخل کیف دست دوزش می چپاند که دورگردنش آویزان کرده است; تا شاید اجاره عقب مانده یک ماهش جور شود.

گوشه گوشه جمعه بازار حکیمیه هم زنان دست فروش نشسته اند و جنس می فروشند.

دمپایی، چینیآلا ت، لباس های چینی و هنگ کنگی، کاموا و خرت و پرت و جوراک و اسباب بازی ارزان قیمت.

زنی که شال و روسری می فروشد با چهره ای درهم ریخته به بغل دستی اش می گوید: انگار همه برای تماشا آمده اند. هیچ کس قصد خرید ندارد. تا حالا صددفعه شالها را باز کرده ام تا مردم ببینند و دوباره تا کرده ام اما هیچ کدامشان فروش نرفته.

و آن یکی می گوید: آخر برج است و مردم هنوز حقوق نگرفته اند. چند روز دیگر که حقوق بگیرند کاروکاسبی تو هم رونق می گیرد.

زن دستفروش اما غمگین تر از قبل آهی می کشد و می گوید: نگو تو را خدا. یعنی تا سر برج هیچ کس از من خرید نمی کند. با این وضعیت که اجاره خانه صاحب خانه جور نمی شود. مشکل من باید قبل از سر برج حل شود وگرنه بعد از آن به دردم نمی خورد.

اوضاع کاسبی زنان دستفروش در گوشه گوشه شهر از مترو گرفته تا سرگذرها و معابر ادامه دارد و قصه اختلا ف شهرداری با دستفروش ها و سدمعبر کردن آنها هم کماکان به گوش می رسد و این مساله فقط خاص تهران نیست و تحقیقات نشان می دهد که این صحنه ها بین دستفروشان شهرهای بزرگ تکراری است و زنان در اکثر نقاط کشور به دستفروشی مشغولند.

افزایش پدیده دستفروشی زنان، نشان دهنده افزایش سطح آسیب های اجتماعی درجامعه است و خود این پدیده هم به خودی خود منجر به افزایش آسیب های اجتماعی و اقتصادی در سطح یک جامعه است.

این زنان عمدتا به علت وجود فقر و احتیاج که پیامد از هم گسیختگی خانواده یا نبود حمایت های اجتماعی و اقتصادی از سوی نهادهای حمایت گر است به این کار روی می آورند. به طوری که با گفت وگو با این زنان متوجه وجود اجبار در زندگی تک تک آنان خواهیم شد. دستفروشی زنان عمدتا به این معناست که آنان از داشتن کار یا سرپرست مناسب محروم بوده و خانواده منسجمی ندارند که از آنان حمایت کند.

زنانی که مبادرت به دستفروشی می کنند تنها راه پیش روی خودشان را توسل به دستفروشی می دانند. این زنان در حاشیه خیابان به عرضه خدمات یا کالا های کم ارزش می پردازندکه این مساله علا وه بر این که خود نشان دهنده یک آسیب اقتصادی است، بالفطره منجر به ایجاد آسیب های دیگر خواهد شد.

در مرحله اولیه و ابتدایی این زنان به ناحق در برابر ناملا یمات محیطی قرار می گیرند. ناملا یماتی که تحمل برخی از آنها مانند سرما و گرما، سروصدا و آلودگی های محیط زیستی با طبع لطیف زنانه منافات دارد.

با توجه به ویژگی نیمه سنتی و نیمه مدرن بودن جامعه ایران و حاکمیت فرهنگ خاص مردسالا رانه بر آن، دستفروشی توسط زنان در چنین جامعه ای همراه با مصائب فراوان است.

در چنین جامعه ای زنان دستفروش از نظرروان شناختی هم در معرض آسیب های فراوان قرار می گیرند که ابتدایی ترین آنها جلب توجه و نگاه رهگذران است که عمدتا ناشی از کنجکاوی، دلسوزی، یا تحقیر و ترحم است.

آنان درحین انجام شغل دست فروشی از امکان استراحت، خوردن، آشامیدن، یا عاطفه ورزی محرومند و نمی توانند حوائج طبیعی خود را پاسخ دهند که این موضوع نیز منجر به افزایش فشار روانی بر آنان می شود.

از سودی دیگر این زنان علا وه بر آسیب های اقتصادی در معرض آسیب های جسمی نیز قرار می گیرند و نگاه های ناپاک و رفتارهای سودجویانه و غیر اخلا قی و آزارهای کلا می نامناسب از سوی برخی از رهگذران منجر به کاهش عزت نفس در این زنان خواهد شد. نتایج پژوهش ها نشان داده است خطر بروز وقوع حوادث و سوانح همچون تصادفات رانندگی هم برای این زنان بیش از سایر زن هاست.

دستفروشی زنان از نظر زیباشناختی نیز منظره ناخوشایندی به شهر می دهد.

اشتغال به شغل دستفروشی نباید منجر به سرزنش این افراد باشد زیرا آنان از روی اجبار و ناچاری تن به این کار می دهند و این آخرین راه چاره ای برای گذران زندگی آنهاست برای کاهش این پدیده باید برای زنان سرپرست خانوار یا زنان بد سرپرست شرایط مناسب شغلی و کاری ایجاد کرد و مشکلا ت روانی آنان را از طریق انجام مشاوره های تخصصی، مشاوره های حقوقی و روانی و امکانات مددکاری کاهش داد.

افزایش زنان دستفروش نشان دهنده بحران اقتصادی در جامعه و نبود تامین مالی و حداقل رفاه برای افراد است.

یکی از مهمترین اصول دستیابی به توسعه پایدار، اشتغال و تحصیل منطقی زنان و کسب درآمد مساوی با مردان و حضور در عرصه های اجتماعی و اقتصادی است.

این مقوله با رویآوری به مشاغل کاذبی که منجر به کسب درآمد نمی شود یا حداقل درآمد را به همراه دارد و منجر به تحقیر انسانی و استشمار فردی زنان می شود، متفاوت است.

در بسیاری از کشورهای توسعه یافته، زنان دارای مهارت و تخصص همپایه مردان هستند و با حرفه آموزی و اشتغال منطقی و مقبولیت اجتماعی درآمدی همسطح مردان دارند.

در این کشورها، زنان فاقد مهارت و تخصص با حمایت بخش دولتی به حرفهآموزی و آموزش روی می آورند و با اختصاص امکان آموزش های رایگان، وام های حمایتی و ایجاد زمینه برای عرضه و تقاضا کالا های تولید شده، قادر هستند با شرایط برابر به کسب درآمد بپردازند.

تشکیل تعاونی های زنان می تواند منبع درآمد مناسب اقتصادی برای زنان باشد و منجر به توسعه اقتصادی در کشور شود و با حذف نقش دلا ل های اقتصادی و واسطه ها به تعادل قیمت ها منجر شود.

اما به اعتقاد بسیاری از کارشناسان حمایت از تشکیل تعاونی های مرتبط با زنان فقط یک راه حل است و به تنهایی برای بهبود وضعیت زنان دستفروش کافی نیست. علا وه بر این نکات دیگری نیز در مورد این زنان مطرح است که باید به دقت مورد توجه قرار گیرد. یکی از مشکلا ت این دسته از زنان بی سوادی آنان است که حتی قادر نیستند در مورد طرح های اقتصادی یک سطر بنویسند.

بسیاری از آنان قدرت اداره یک خانواده از هم پاشیده را هم ندارند.

آنان در حد زایدالوصفی درگیر بیچارگی و فقر مطلق هستند و غالبا ذهنیت متمرکزی ندارند. بسیاری از آنان به نان شب محتاجند و کودکانشان سر گرسنه بر زمین می گذارند و دقیقا به همین علت نیز پیچیدن نسخه هایی از این دست چندان که باید و شاید قادر به حل معضل زنان دستفروش نخواهد بود.

از سوی دیگر درگیری با ماموران شهرداری و مقابله با اصرار آنان برای جمع کردن بساط دستفروش زنان، بخش دیگری از مشکلا ت زنان دستفروش است.

بروز و ظهور این پدیده به شکل تصاعدی روز به روز در حال افزایش است و اکثریت قریب به اتفاق این زنان، نان آور چندین نفر دیگرند.

اما همین زنان نیز علی رغم روی آوردن به مشاغل کاذبی همچون دستفروشی به دلیل تبعیضات رایج و متداول در جامعه و نابرابری جنسیتی حتی در این شغل نیز مورد تبعیض و ستم واقع می شوند. بسیاری از آنان ترجیح می دهند اجناسشان را در فضاهایی عرضه کنند که محل تردد زنان و گذر آنان باشد.

برخی از آنان با کیفیت حاوی لباس زیر، روکش وسایل برقی، دستمال سفره و جوراب وارد واگن های مخصوص زنان در مترو می شوند و در فاصله چند ایستگاه اجناسشان را به مسافران عرضه می کنند از آنجایی که دستفروشی در مترو یک اقدام قانونی نیست اکثر زنان دستفروش از برخوردمسوولین مترو واهمه دارند. اما پنهانکاری این زنان از نظر زمانی دوام زیادی ندارد و پس از مدتی رفت و آمد مکرر و حمل کیف ها و کیسه های حاوی لباس اجناس، شناسایی آنان توسط مسوولین مترو کار دشواری نیست.

اکنون جای این سوال مطرح است که آیا نوع بشر هنوز هم می تواند به این نکته امید داشته باشد که روزی از روزها نگاه جوامع به درآمد اقتصادی زنان یک نگاه برابر ومساوی باشد و آیا روزی می رسد که عدالت اجتماعی و رفاه نسبی برای زنان فارغ از هر گونه نگاه جنسیتی فراهم شود؟

نویسنده : مرجان حاجی حسنی