دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
سید اشرف الدین گیلانی

سعید نفیسی(۱۳۴۵- ۱۲۷۴) فرزند علی اكبر ناظم الاطباء از استادان و نویسندگان و سخنوران پركار ایران است. از او آثار فراوانی شامل تألیف، ترجمه، تصحیح، مقالات و داستان باقی مانده است. قلم وی روان و سرشار از لطایف و زیبایی است. متن زیر بخشی از زندگی اشرف الدین گیلانی (نسیم شمال) است كه به قلم شیوای وی نگارش یافته است.
سید اشرف الدین مدیر و دبیر «نسیم شمال» از میان مردم بیرون آمد و با مردم زیست و در میان مردم فرو رفت. و شاید هنوز در میان مردم باشد.
این مرد نه وزیر شد، نه وكیل شد، نه رئیس اداره شد، نه پولی به هم زد، نه خانه ساخت، نه ملك خرید، نه مال كسی را با خود برد، نه خون كسی را به گردن گرفت. روز ولادت او را كسی جشن نگرفت و من خودم شاهد بودم كه در مرگ او ختم نگذاشتند. ساده تر و بی ادعاتر و صاحب دل تر و پاكدامن تر از او، من كسی ندیده ام. مردی بود به تمام معنی مرد. مؤدّب، فروتن، افتاده، مهربان، خوشروی، خوشخوی، دوست نواز، صمیمی، كریم، بخشنده، نیكوكار، بی اعتنا به مال دنیا و به صاحبان جاه و جلال. گدای راه نشین را بر مالدار كاخ نشین ترجیح می داد.
آن چه كرد و آن چه گفت، برای مردم خرده پای بی كس بود. روزی كه با وی آشنای نزدیك شدم، مردی بود پنجاه و چند ساله، با اندامی متوسط، چهار شانه، اندكی فربه شكم، سینه ی برجسته ای داشت و صورت گرد و ابروهای در هم كشیده، چشمان درشت، پیشانی بلند، لبهای پرگوشت. ریش و سبیل جوگندمی خود را از ته می زد. دستار كوچك سیاهی بر سر می گذاشت و قبای بلند می پوشید، در وسط آن شالی به كمر می بست كه برجستگی شكمش از زیر آن پیدا بود.
لباس های بسیار ساده می پوشید، بیشتر لباس نازك در بر می كرد و تنها در سرمای عبای كلفت تری بر روی آن می انداخت. یك دست لباس متوسط را سال ها می پوشید. بیشتر گیوه بر پا داشت. هنگامی كه با ما می نشست دست های پر گوشت و انگشتنان كوتاه و درشت خود را روی شكم می گذاشت. هنگامی كه قهقهه و به بانگ بلند نمی خندید لبخند از لبان او جدا نمی شد. بسیار آهسته حرف می زد چنان كه از چند قدمی بانگش شنیده نمی شد. من بارها در اوقات مختلف، در غم و شادی او را دیده ام و هرگز وی را تندخوی و مردم آزار ندیدم. با خوشرویی و مهربانی عجیبی با همه كس روبرو می شد. با آن كه بضاعت او بسیار كم بود، همیشه در دو جیب بلند و گشادش كه در دو سوی قبای خود داشت مقدار زیادی پول سیاه آماده بود و به هر گدای راه نشینی كه می رسید دست در جیب می كرد و نشمرده هرچه به دستش می آمد از آن پو های سیاه در دست او می ریخت. اشعار خود را با صدای مردانه ی بم، با حجب و حیای عجیبی برای ما می خواند و در هر مصراعی خنده ای می كرد و گاهی هنوز نخوانده خنده سر می داد. هر روز و هر شب شعر می گفت و اشعار هر هفته را چاپ می كرد و به دست مردم می داد.
نزدك به بیست سال هر هفته ورزنامه ی «نسیم شمال» او در چهار صفحه ی كوچك به قطع كاغذهای یك ورقی امروز چاپ شد و به دست مردم داده شد.
هنگامی كه روزنامه «نسیم شمال» را اعلان می كردند، راستی مردم هجوم می آوردند. و زن و مرد و پیر و جوان، كودك و برنا، با سواد و بی سواد روزنامه را دست به دست می گرداندند؛ در قهوه خانه ها، در سر گذرها، در جاهایی كه مردم گرد می آمدند، با سوادها برای بی سوادها می خواندند و مردم حلقه می زدند و روی خاك می نشستند و گوش می دادند.
این ورزنامه به اندازه ای بر سر زبان ها بود كه سید اشرف الدین گیلانی مدیر آن را مردم، به نام «نسیم شمال» می شناختند و همه او را «آقای نسیم شمال» صدا می كردند. روزی كه موقع انتشار آن می رسید دسته دسته كودكان ده دوازده ساله كه موزّعان او بودند در همان چاپ خانه گرد می آمدند و هركدام دسته ای بزرگ
می شمردند و از می گرفتند و زیر بغل می گذاشتند. این كودكان راستی مغرور بودند كه فروشنده ی«نسیم شمال» هستند.
هفته ای نشد كه این روزنامه ولوله ای در تهران نیندازد. دولت ها مكرر از دست او به ستوه آمدند. اما این سید جلُنبر آسمان جل وارسته ی بی اعتنا به همه كس و به همه چیز چه بكنند؟ به چه دردشان می خورد او را جلب كنند؟ مگر در زندان آرام می نشست؟ حافظه ی عجیبی داشت كه هرچه می سرود بدون یادداشت از بر می خواند. در این صورت محتاج به كاغذ و قلم و مركب و مداد هم نبود و سینه ی او خود لوح محفوظ بود.
سید اشرف الدین در ضلع شرقی مدرسه ی صدر در جلو خانِ مسجد شاه، حجره ای تنگ و تاریك داشت. اثاثه ی محقر و پاكیزه ای از فروش روزنامه اش تدارك كرده بود. زمستان ها كرسی كوچك یك نفری پاكیزه ای می گذاشت. روی آن جاجیمی سبز و سرخ می كشید. در گوشه ی حجره یك منقل فرنگی داشت و در كمجدان كوچكی برای خود و گاهی برای ما ناهار و شام می پخت. بیشتر روزها خوراكش طاس كباب یا آبگوشت تنك آب بود كه در آن لیموی عمانی بسیار می ریخت. و با دست خود آن ها را له می كرد و آب آن را در آبگوشت خود می فشرد و نان ترید می كرد و نان را می غلطاند و در میان انگشتان نرم می كرد و به دهان می گذاشت.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست