یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

نوای مسحورکننده در میان سطرها


نوای مسحورکننده در میان سطرها

نگاهی به مجموعه داستان «شبانه ها»,نوشته «کازوئو ایشی گورو»

دو داستان «تپه‌های مالورن» و «شبانه» نسبت به باقی آثار،از فرمی کلاسیک و سرراست‌تر در روایت برخوردارند و ماجراهایشان به طرز غریبی،خواننده را با خود درگیر می‌کند. ولی آنچه در این دو اثر پیرنگ پررنگ‌تری دارد،شخصیت‌پردازی و تحلیل روانشناختی آدم‌ها از موقعیت‌شان در زندگی و دیدگاه‌های آنهاست. نثر «ایشی‌گورو» و موضوعاتی که برای روایت برگزیده،آنقدر ناب و خوبند که اگر سوژه موسیقی را هم از آنها فاکتور بگیریم،باز خواندنی و تکان‌دهنده‌اند.

در فیلم به‌خاطرماندنی «التهاب» ساخته «مایکل مان»،صحنه‌ای هست که در آن «رابرت دنیرو» و هم‌بازی‌اش،روی بالکن آپارتمانی ایستاده‌اند و به منظره نیویورک در شب نگاه می‌کنند.دنیرو تعبیر شاعرانه‌ای از تصویر پیش‌روشان ارائه می‌دهد:«شهر نور و چراغ» و با جمله دیگری درباره نوعی نیلوفر آبی که فقط سالی یک‌بار از آب بیرون می‌آیند،حرفش را کامل می‌کند و اتفاقا آنچه فیلمبردار در نظر تماشاگر ثبت می‌کند،نماهای رنگی و ریز و درشتی از چراغ‌های ناواضح و اصطلاحا فلوشدۀ روشنایی‌های شهر است که در تاریکی شب،سوسو می‌زنند.درست عین عکسی که برای جلد کتاب «شبانه‌ها» استفاده شده و چه عکس خوب و هوشمندانه‌ای هم هست.

به هرحال در طول این سکانس،موسیقی بی‌نظیری زیر دیالوگ این دو نفر شنیده می‌شود؛موسیقی غریبی که به‌سادگی نمی‌توان از آن گذشت و فراموشش کرد و کاملا مناسب همین صحنه است.به این موضوع اشاره کردم تا بگویم آنجا در آن فیلم،موسیقی و شب آنقدر با هم خوب چفت شده‌اند که بیشتر شبیه رویا می‌مانَد و هر کس با شنیدن آن موسیقی،فورا به یاد شب می‌افتد،نه هیچ چیز دیگر.موسیقی می‌شود زبان تصویر و فضای کم‌دیالوگ صحنه را پر می‌کند.این اتفاق در کتاب «شبانه‌ها»ی «کازوئو ایشی‌گورو» به شکل وارونه افتاده است.صحبت از موسیقی است.پنج داستان موسیقی و شب.داستان‌ها نمی‌خواهند لزوما درباره موسیقی،قصه‌سرایی کنند که می‌خواهند حس جادویی و اغواگر موسیقی را با زبان کلمات به خواننده منتقل نمایند.پس نویسنده دست به کار می‌شود و با کلمات ویژه‌ای، سنفونی بی‌مانندی از هرآنچه باید درباره موسیقی بدانیم (شما بخوانید «بشنویم») راه می‌اندازد.

«ایشی‌گورو» که به تعبیر خودش،«اگر علاقه‌اش به موسیقی بیشتر از نوشتن داستان نباشد،کمتر نیست»، ادبیات را در وصف هنری شنیداری به خدمت می‌گیرد و همین است که اصلا کار او را سخت‌تر می‌کند، چراکه مجبور است از بهترین واژگان ممکن بهره ببرد تا منظورش را چنان که شایسته و کارآمد است، برساند و مخاطب را متوجه آهنگ،نت،ساز،آوا،ترانه و خواننده موسیقی مورد نظرش کند.جای خوشبختی است که این نویسنده چیره‌دست ژاپنی از پس انجام چنین هدفی برآمده و اصالت ادبیات را در خلق داستان‌هایی موزیکال،حفظ کرده است.گرچه باید اذعان داشت بنا به همان دلیل صامت‌بودن چیزی به نام «کتاب و ادبیات»،اینجا برنده نهایی،داستان‌ها وکلماتند.در هر صورت با تمام تلاش ماهرانه «ایشی‌گورو»، داستان‌های او،وقتی که با حال و هوای موسیقی می‌نویسد،چیزی کم دارد و خب معلوم است که آن چیست؛ صدای مسحورکننده موسیقی‌هایی که لابه‌لای سطرهای نوشته‌هایش از آنها یاد می‌کند.از این‌رو باید مجموعه‌داستان «شبانه‌ها» را اثری به نام موسیقی و به کام ادبیات دانست چراکه در نهایت جنس برخورد این دو هنر با مخاطبانشان فرق دارد.موسیقی با حواس شنونده سر و کار دارد و او را با اصوات منظمی، احساساتی می‌کند و لذتی غیرقابل‌وصف می‌بخشد.حال آنکه ادبیات دقیقا با توصیف هرآنچه درباره‌اش سخن می‌رود و قوه تخیل خواننده روبه‌رو است و شاید از همین منظر است که نویسنده‌ای چون «ایشی‌گورو» می‌تواند با کلمات و روایت داستان‌هایی ساده و عامه‌پسند،خواننده را درگیر حواس موسیقایی‌اش کند. از این‌ها که بگذریم،کتاب از دو جنبه دیگر می‌تواند ارزشمند و تاثیرگذار تلقی شود.نخست آنکه ایشی‌گورو با اشراف و اطلاعات دقیقش بر نام سازها،آلبوم‌های موسیقی،نوازندگان و خوانندگان و حتی اصطلاحات تخصصی علم موسیقی،فضاهایی ملموس،حقیقی و قابل‌باور خلق می‌کند که مخاطب نتواند کمترین شکی از تصنعی‌بودن داستان‌ها و خیالبافی خالقشان به ذهن خود راه دهد.حتی از این جهت،کتاب می‌تواند اثری لذتبخش و تا حدودی آموزنده برای هنرمندان عرصه موسیقی یا دست‌کم علاقه‌مندان این هنر باشد.علاوه بر این،نظیر چنین اطلاعاتی در مورد مکان‌های تاریخی و دیدنی شهرهای مهم جهان نیز در کتاب وجود دارد که اهمیت موضوع و کوشش برای بازآفرینی رئالیستی محل وقوع داستان‌ها را نزد نویسنده روشن می‌کند.«شبانه‌ها» مملو از اسامی افراد و مکان‌های مشهوری از «کافه لاونا» در میدان «سن مارکو»ی ونیز و «ژان راینهارت»،گیتاریست شهیر بلژیکی،تا «جو پاس»،«جولی اندروز»،«فرانک سیناترا»، «گلن تراویس کَمپل» و «ری چارلز» است و همچنین بسیاری دیگر از چهره‌های سرشناس ادبیات و سینمای بین‌الملل که یا خود به‌طور مستقیم دستی در وادی موسیقی داشته‌اند یا به نوعی فعالیتی غیرمستقیم سبب شده نام آنها با دنیای موسیقی پیوند بخورد و البته وقتی کتاب را تمام می‌کنید،ناخواسته با نام بسیاری از آهنگ‌ها و آلبوم‌های مهم موسیقی جهان آشنا شده‌اید.یکجور توفیق اجباری!

دوم آنکه نثر «ایشی‌گورو» و موضوعاتی که برای روایت برگزیده،آنقدر ناب و خوبند که اگر سوژه موسیقی را هم از آنها فاکتور بگیریم،باز خواندنی و تکان‌دهنده‌اند.

در واقع اگر توجه و تمرکزمان را بر ادبیات کتاب معطوف کنیم،آنقدر درگیر درام و قصه‌پردازی و معضلات شخصیت‌های قصه‌ها می‌شویم که پاک یادمان می‌رود داریم این وسط،چیزهایی هم راجع به موسیقی می‌خوانیم یا می‌شنویم.انگار از ابتدا موسیقی بهانه‌ای بوده تا فقط این قصه‌ها نوشته شوند و چیز بیشتری یا بهتری به ادبیات موجود بیفزایند.شاید یک افتخار دیگر.هر کدام از پنج داستان کتاب،پُرند از موقعیت‌های فوق‌العاده‌ای که به یقین خواننده را به تفکر و تاثر وا می‌دارد تا درک کند آدم‌ها چقدر موجودات پیچیده و گرفتاری هستند،حتی اگر از هنر والایی چون موسیقی برخوردار باشند،حتی اگر خواننده‌ای مشهور مانند «تونی گاردنر» باشند یا نوازنده ویولن‌سل گمنامی مثل «تیبور».در هر صورت آنچه در هر شرایطی خودش را به ما تحمیل می‌کند و مجبوریم با آن کنار بیاییم،«زندگی» است.هیچ کاری نمی‌توان کرد.زندگی مسئله دردناک و غیرقابل‌درکی است،اگر حتی پناهگاه مطمئن و آرامبخشی چون موسیقی داشته باشی. به‌سختی می‌توان یکی از داستان‌های مجموعه را به‌عنوان بهترین داستان کتاب انتخاب کرد.اینجا دیگر پای سلیقه به میان می‌آید.با وجود اینکه همه داستان‌های کتاب از لطافت و زیبایی یکسانی برخوردارند، به شخصه دو داستان «تپه‌های مالورن» و «شبانه» را از میان آنها برمی‌گزینم؛دو داستانی که نسبت به باقی آثار،از فرمی کلاسیک و سرراست‌تر در روایت برخوردارند و ماجراهایشان به‌طرز غریبی،خواننده را با خود درگیر می‌کند و گرچه این داستان‌ها نیز از قاعده برخورداری از موضوعات مرتبط با موسیقا مستثنا نیستند، ولی آنچه در این دو اثر پیرنگ پررنگ‌تری دارد،شخصیت‌پردازی و تحلیل روانشناختی آدم‌ها از موقعیت‌شان در زندگی و دیدگاه و آرمان‌های آنهاست که به مدد قلم توانای «ایشی‌گورو» به بهترین وجه ممکن از کار درآمده‌اند.

نکته‌ای که در این میان و در استقبال و موفقیت اجمالی «شبانه‌ها» در کشور ما نباید نادیده گرفته شود و از کنار آن بی‌اهمیت گذشت،ترجمه دقیق،خوش‌خوان و روان «علیرضا کیوانی‌نژاد» است.می‌توانیم بگوییم او در ترجمه‌اش از «شبانه‌ها» به سلیقه،حوصله و شعور مخاطبش احترام گذاشته و سعی کرده تا حد ممکن به اصل داستان‌ها وفادار و گویای متن ایشی‌گورو باشد.در عین‌حال که برای خواننده فارسی‌زبان،تداعی‌کننده حس و حال یک داستان ایرانی است! بهترین نمونه برای چنین تلاشی،تغییر نام یکی از داستان‌ها از معادل یک اصطلاح انگلیسی به نام یکی از ترانه‌های شش و هشت و نسبتا بی‌ارزش ایرانی است.

نگاه کنید به صفحه ۴۳ کتاب و داستان «زیر و رو بشه دنیا،من دوست دارم» که اشاره دارد به ترانه مشهوری از فرانک سیناترا و ری چارلز(دو خواننده قدیمی آمریکا) با این مضمون که«چه باران ببارد،چه آفتاب بتابد،معشوق خود را بی‌نهایت دوست دارم»! البته نام داستان و ترانه اصلی هم،ترجمه کلمه به کلمه همین عبارت بوده، یعنی:«Come Raine or Come Shine».

با در نظر گرفتن تمام موارد ذکرشده،می‌توان اذعان داشت شبانه‌ها اثری موفق در حیطه ادبیات و با مضمون موسیقی و شب (زمان ثابت در اغلب داستان‌ها) است که مطالعه آن تجربه‌ای دلپذیر برای هر علاقه‌مند به ادبیات و البته موسیقی خواهد بود.

احمدرضا حجارزاده