پنجشنبه, ۱۴ تیر, ۱۴۰۳ / 4 July, 2024
مجله ویستا

دیروز و صدای باران


دیروز  و صدای باران

دیروز صدای باران را شنیدم که نام ترا زمزمه می کرد !
می پرسید که کجا رفته ای؟
و به ارامی از ابر روی مردمی آرام فرو می افتاد،
من در آن میان سرگردان بودم !
در خیابان ها
چتر های سیاه بدنبالم …

دیروز صدای باران را شنیدم که نام ترا زمزمه می کرد !

می پرسید که کجا رفته ای؟

و به ارامی از ابر روی مردمی آرام فرو می افتاد،

من در آن میان سرگردان بودم !

در خیابان ها

چتر های سیاه بدنبالم بودند

مردمانی که بی چهره از کنارم می گذشتند

و فقط در من نگاه می کردند

و هیچ کدام مرا نمی شناخت

دیروز چشمانم را بستم

صورتم را به اسمان بلند کردم

و از باران سیراب شدم

و از باران چشیدم

و تصویر تو هنوز آنجا بود

در آسمان

و روشن تر از شراره !

دیروز یک شهر را دیدم

پر از سایه ها ، بدون ترحم

و صدای باران را شنیدم

باز نام ترا زمزمه می کرد

باز نام ترا زمزمه می کرد

دیروز یک شهر را دیدم

پر از سایه ها ، بدون ترحم

و صدای باران را شنیدم

باز نام ترا زمزمه می کرد

باز نام ترا زمزمه می کرد

باز نام ترا زمزمه می کرد

شعر: تونی بن نت

ترجمه: توفیق وحیدی آذر