جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

چخوف نازنین


چخوف نازنین

در بررسی داستان کوتاه نمی توانم با کس دیگری جز چخوف آغاز کنم چون او برای من پدر بدون مدعی داستان کوتاه مدرن است, هم به این دلیل که او پلی میان رئالیسم قرن نوزدهم و تجربه گرایی قرن بیستم زد و هم به این خاطر که داستان های او بهترین داستان هایی هستند که تا به حال نوشته شده اند

در بررسی داستان کوتاه نمی توانم با کس دیگری جز چخوف آغاز کنم چون او برای من پدر بدون مدعی داستان کوتاه مدرن است، هم به این دلیل که او پلی میان رئالیسم قرن نوزدهم و تجربه گرایی قرن بیستم زد و هم به این خاطر که داستان های او بهترین داستان هایی هستند که تا به حال نوشته شده اند. به علاوه در یک کتابفروشی به هر طرف که نگاه کنید نشانی از تاثیر چخوف را می بینید. با وجودی که او را ستایش می کنم اما حقیقت این است که او به عنوان نویسنده یی بازاری، اما خوش ذوق، شروع به کار کرد. چخوف نویسندگی را با نوشتن حجم انبوهی از داستان های کوتاه، کمیک و اشعار مبتذل برای روزنامه ها با نام مستعار «آنتوشا چکونت» آغاز کرد، حدود ۵۰۰ قطعه در هشت سال. بعضی از این داستان ها در اولین مجموعه او «قصه های جورواجور» (۱۸۸۶) منتشر شد که مایل بود عنوان بهتر «این کتاب را بخر وگرنه کله ات را می کنم» را روی آن بگذارد. تا اواخر دهه ۱۸۸۰ استادی و جاه طلبی او با انتشار داستان بلند «استپ» (۱۸۸۸) که اولین داستان او بود که در یکی از نشریات ادبی جدی روسیه منتشر می شد، چرخش مهمی کرد.

با وجودی که «استپ» نشانه های محکمی از تاثیر گوگول و تولستوی را دربردارد اما بیشتر عناصر کلیدی آنچه که به آن «داستان چخوفی» می گویند، در آن به چشم می خورد، به خصوص برخورد بنیادی او با جزئیات که داستان های او را شکل می دهند. در آن زمان بعضی از خواننده ها از این انبوه اطلاعات به ظاهر اتفاقی که به جایی نمی رسید گیج می شدند. این به جایی نرسیدن اطلاعات، اینکه این داستان ها در واقع شیوه معمول داستان خوانی را عوض می کردند، یکی از بزرگ ترین موفقیت های چخوف است. نیمی از این حیرت به خاطر راحت درک شدن آثارش است. شاید در هیچ کار دیگری مرز میان خواندن خط اول و غوطه ور شدن در داستان این قدر باریک نباشد. اما این راحت درک شدن نشانه مضمون های پیش پا افتاده و سطحی نیست. در واقع این ویژگی به خاطر رفتار چخوف با شخصیت هایش است، به خصوص بعد از سفرش به تبعیدگاه جزیره ساخالین در سال ۱۸۹۰؛ جایی که شاهد بی رحمی وحشیانه یی بود و تاثیر عمیقی بر او گذاشت.

از این پس فاعلان خیر و شر مرتب در داستان هایش ظاهر می شدند، اما هیچ گاه شخصیت هایی مقدس یا هیولا نبودند. در عوض شخصیت ها و داستان های چخوف، در طول دهه ۱۸۹۰ و تا هنگام مرگش در سال ۱۹۰۴، در اثر سل ریوی، غیرقابل تعریف و مبهم بودند، چخوف علاقه یی به ساده کردن پیچیدگی های شخصیت هایش نداشت. به استثنای «بخش شماره ۶» که هجو به شدت بدبینانه یی بود و در آن بخش روانی بیمارستان سمبل دولت روسیه است و نویسنده به سبک داستایوفسکی مثل یک راوی مزاحم عمل می کند، چخوف همیشه در داستان هایش به عنوان یک نویسنده کاملاً از خود گذشته ظاهر می شود؛ به چیزهایی توجه می کند که شخصیت هایش توجه می کنند و به گونه یی به مسائل نگاه می کند که شخصیت هایش نگاه می کنند. داستان «گوسف» از این نظر نمونه خوبی است که در آن روایت سوم شخص همخوان با طرز نگاه سرباز گوسف به دنیاست. چخوف نویسنده یی از هر جهت غیرقابل تعریف است چون داستان هایش از بخش های مجزایی تشکیل شده اند و در مجموع به کمک موضوع و مضمون تعریف می شوند.

سبک شان با شخصیت ها و رویدادها مطابقت دارد تا اینکه شخصیت ها و رویدادها با سبک خاصی مطابقت داشته باشند. نوآوری های دیگر او، لحظه های کشف و شهود (شکل تکامل یافته سبک موپاسان است، گرچه جویس بود که این تکنیک را نام گذاری کرد و بنابراین اغلب پیشرو این سبک خوانده می شود)، جابه جایی طنز برای توصیف شخصیت های مختلف و تجربه جریان خودآگاه (مانند پایان تکان دهنده بخش شماره ۶) است. و سرانجام مهمترین ویژگی داستان های او رد ایده تولستوی است که معتقد است نویسنده کسی است که خواننده هایش را به رستگاری سوق می دهد. چخوف نویسنده پیشرو سبک بی خبری است، که با توجه به آثارش، معنایی درست متضاد بی توجهی را می دهد. داستان های چخوف اغلب مبهم هستند چون بخشی از زندگی را انتخاب و تحلیل نمی کنند تا نکته یی را بیان کنند. در عوض زندگی را می بینند و شرح می دهند و از برداشت آزاد هیچ ترسی ندارند. به ندرت حاوی پیام روشنی هستند، اما شعور و خرد ما را تا حد زیادی ارتقا می دهند.

کیریس پاور

ترجمه؛ مریم محمدی سرشت



همچنین مشاهده کنید