چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
اتاقک شیشه ای نوک صخره
هرگاه چشم باز میکنم و خودم را زیر صخرهی منتهی به او میبینم، میدانم رؤیای تکراریام شروع شده. نمیگویم کابوس تا باز عذاب وجدان مثل خوره به جانم نیفتد. آنجا همه چیز سیاه و سفید است. نه اینکه فقط صخرهی روییده در وسط میدان سیاه و سفید باشد. بهتر است بگویم همه چیز سیاه است و نور سایههای سفید به آنها میدهد. میدانی که وسطش ایستادهام، خیابانها، ساختمانها ، پلاکاردها، ماشینها، حتا زنهایی که بالای سرشان اسمشان، سنشان و شهرشان روی یک تابلوی سنگی حکاکی شده و در خیابانها پرسه میزنند، سیاه و سفیداند. الناز هم هست. نزدیکترین زن به من و صخره که دور میدان میچرخد و چشمهای بهتزدهاش به نوکِ محو شدهی صخره در ابرها میخ شده. سکوتی محض حاکم است آنقدر که زنگِ گوشهام کلافهام میکند.
فهمیده بود. مدتی بود که تو چشمهاش میخواندم که فهمیده، ولی حرفی نمیزد. شاید حیا. شاید هم نمیخواست باور کند کابوسی که بزرگترها پیشبینی کرده بودند ـ زمانی که علم عشق بلند کردهبودیم و آنها او را از ازدواج با کسی که توی چت باهاش آشنا شده، منع میکردند ـ خواب آرام را ازش گرفته. ولی آنروز گفت. وقتی باز دیر به خانه رفتم.
- دوست اینترنتی؟ بازم فیلم دیدی؟
- ...
- این حرفها همهش خیالاته عزیزم.
- ...
- ببین لیلا... گوش کن... گوش کن.
- ...
- گوش کن ببین من چی میخوام بگم لعنتی!
- ...
- ببخشید... منظوری نداشتم. بازم میگم که از بعدِ آشنایی با تو دیگه از یاهومسنجر استفاده نکردم. همون موقع هم آیدیم رو پاک کردم.
- ...
- من چه میدونم. تو اَز صبح تا شب خونهای. چه میدونم. شاید داداشت نصب کرده. رو همهی سیدیها هست.
- ...
- گندکاری چرا؟ فراموش کردی من و تو هم همین جوری با هم آشنا شدیم. ایدیت که یادته خانم؟ نازی خوشگله ۲۰۰۲.
- ...
- کدوم دفعه؟
- ...
- خوب اونبار یه مسألهی کاری بود. چت نمیکردم. همون موقعم گفتم.
بوی تلخی امانم را میبرد. چیزی شبیه قهوه. قهوهی اسپرسو. فکر کنم از آبِ جوشان پای صخره باشد. دستهام را پشت کمرم گره میدهم. پاهام از زمین کنده میشوند و کمی خم به جلو دورِ صخره چرخ میزنم و بالا میروم. به ابرها که میرسم، میدانم که باید چشمهام را ببندم تا سوزششان کمتر شود ولی هیچگاه نمیتوانم ـ شاید هم میتوانم ولی پلکها توان ایستادن ندارند. از لایهی ضخیم ابرها که بالا میروم، تیغهای نور تیز و تیزتر میشوند و چشمهام را خراش میدهند. از ابرها که بیرون میزنم اتاقک شیشهای نوک صخره، غرقِ نور، نمایان میشود.
کاش هیچ وقت باهاش آشنا نمیشدم. کاش همان بار اول تو چت جوابم را نمیداد. خیلیها جواب نمیدادند. تنها بودم. لیلا خانهی مادرش بود. هر بار به بهانهای خلوت میکردم. عادت کرده بودم به این کار؛ همهی چراغها را خاموش میکردم و چشم میدوختم به شهرِ فرنگ نمایشگر رایانه. صفحه پر بود از پنجرههایی که با معرفی خودم، عشق را ازشان ـ حدس میزدم زن یا دختر هستند ـ گدایی میکردم. خیلیها هم جواب میدادند که خودشان هم گدا هستند و به کاهدان زدهام. ولی نیاز داشتم. به سنگینی سر؛ چکش مویرگها روی سنگدان شقیقههام؛ درد بیامان شانهها، که همه یکجا بعد از چند ساعت تایپ کردن و زلزدن در من جمع میشدند و خمارم میکردند؛ و در خلسهای حیوانی فرو میرفتم.
- سلام. من صادق هستم، ۲۹ ساله. تهران. Asl؟
- ...
- آها تازهکارید. A یعنی اسم، S یعنی سن، L یعنی اهل کجایی؟
- ...
- خوشبختم الناز خانم. میشه تصویرتو ببینم؟
- ...
- اگر دوربینتو روشن کنی که محشره.
- ...
- نه کی به من زن میده؟ چرا اینقدر دیر جواب میدی؟ سرت شلوغه؟
- ...
- بله که راست میگم.
- ...
- حالا که اصرار داری یکی دارم. مگه برای تو فرق میکنه؟
- ...
- خوبه. باهات موافقم. تو متأهلی؟
- ...
- حالا که راستش را گفتی من هم متأهلم.
- ...
- از نظر من که ایرادی نداره. فقط شوهرت که گیر نیست؟
- ...
- نه اونم بیچاره سرش مشغوله.
- ...
- دلیل خاصی نداره. فقط دوست دارم یه دوست هم داشته باشم.
همچنان چرخ میزنم و بالا میروم. لحظهای که به اتاقک نزدیک میشوم چشمهام رو به سفیدی میرود. غرقِ نور، میاندیشم چرا منبع نور را پیدا نمیکنم. سوزشش را تحمل میکنم چون فکر میکنم باید قبل از دیدن داخل اتاقک چشمهام پاکِ پاک شوند. دستهام را به شیشه میچسبانم و منتظر میمانم تا کم کم چشمهام به نور عادت کند و او را ببینم. او که در یک لحظه متوقف مانده کمکم ظاهر میشود. کم سیاه است و زیاد سفید. یعنی سیاه نیست که نور سایهی سفید روش بیاندازد. گویا خودش جزیی از نور است.
متنفرم. متنفرم از الناز و خاطراتش. کاش میشد برای همیشه حذف شود. مثلاً همه چیز برگردد به چند ماه قبل. یا مثلاً اصلاً من بلد نبودم با یاهومسنجر کار کنم. یا اگر هم بلد بودم و باهاش آشنا میشدم، باهاش قرار نمیگذاشتم و نمیرفتم. اولین قرار؛ همان روز که به لیلا گفتم میروم پیش یکی از دوستهام که او نمیشناسد و او با چشمهاش داد زد که خودتی و با خطی شکسته که گوشهی لبش نشاند، نفسم را بند آورد. کاش فریاد میزد میدانم.
- سلام. خوبی؟
- ...
- چقد دستات سرده؟ خیلی منتظر موندی؟ خوشگلتر از عکستی ها.
- ...
- ببخشید جا پارک نبود. به سختی جا گیر اوردم.
- ...
- به هر حال ببخشید. ام م م بریم کافه؟ انتهای خیابان یه دونه هست.
- ...
- پیاده؟
- ...
- خوب بریم. پیاده. تو چه خبر؟
- ...
- آها.
- ...
- آها.
- ...
- نه موند خونه. گفتم میرم پیش یکی از دوستام. شب هشت، نُه بر میگردم. تو که مشکلی نداری؟ مهدی شیفت شبه امروز درسته؟
- ...
- آه. شرمنده الناز جان. دیگه اسمشو نمییارم.
- ...
- آها بازم احساس گناه! ما فقط دو دوستیم. همین.
همیشه همینجور اینجا ایستاده. داخل اتاقک. و تکان نمیخورد. مجسمهاش نیست. عکسش هم نیست. خودش است. خودِ لیلا. با همان چشمهای گشاد با دو مروارید سبز ـ تنها عنصر رنگی کابوسم ـ، ابروهای کمان و کشیده، گونههای... ولی در یک لحظه متوقف مانده. میدانم کدام لحظه.
میگفت باهام کار مهمی دارد. میگفت که خسته شده، گویا مهدی حدسهایی زده. خواست دوباره تو همان کافه تریا همدیگر را ببینیم. موقع بیرون زدن لیلا مثل همیشه تکیه به دیوار نداد و دست به سینه نگاهم نکرد. نمیدانستم چرا این کار را میکنم. شاید هم میدانستم و خودم را گول میزدم. درست است عذاب وجدان مثل خوره به جانم افتاده بود، ولی نیاز داشتم. الناز بیشتر از همیشه آرایش کرده بود. خوب که بهش نگاه کردم تازه فهمیدم چقدر نسبت به لیلا زشتتر است. خودم هم نمیدانستم برای چه باهاش بودم.
- خب چی میخوری؟
- ...
- من؟ قهوه اسپرسو. مثل همیشه. میدونی که بوش مستم میکنه.
- ...
- چی شده؟ چرا ماتت برده؟ چی میخوری؟
- ...
- چرا سرمو برنگردونم؟
- ...
- مهدی؟
- ...
- لی ی ی لا؟
حمید اباذری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست