چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

زندگی پرماجرای گانگستر ایرانی فیلم می​شود


زندگی پرماجرای گانگستر ایرانی فیلم می​شود

مسعود کیمیایی دست به کار شده تا فیلم تازه ای بسازد, خط داستانی چیزی شبیه به فیلم های سابق اوست که شاید سیاه و سفید باشد یا مثل «محاکمه در خیابان» تمی با رنگ و لعاب عجیب, چیزی نزدیک به قرمزی شفق که البته شاید استاد در تهران دهه ۳۰ تکرارش نکند

نه، این بار خبری از دشنه و چاقو در فیلم تازه استاد نیست اما وقتی پای کشتن به میان می‌آید حتما خونی ریخته خواهد شد حتی اگر به زخم چاقو یا دشنه نارفیق نباشد! مسعود کیمیایی دست به کار شده تا فیلم تازه‌ای بسازد، خط داستانی چیزی شبیه به فیلم‌های سابق اوست که شاید سیاه و سفید باشد یا مثل «محاکمه در خیابان» تمی با رنگ و لعاب عجیب، چیزی نزدیک به قرمزی شفق که البته شاید استاد در تهران دهه ۳۰ تکرارش نکند. استاد کدهای زیادی نمی‌دهد و باید از این خلاصه دوخطی و تکرار جمله «تو خود خوان حدیث مفصل از این مجمل» به ژرفای فیلم جدید کیمیایی رخنه کرد: «این فیلم بخشی از رمان جسدهای شیشه‌ای نوشته مسعود کیمیایی است که داستانی مجزا دارد.

داستان یک زندانی که بعد از دزدی تیر می‌خورد و قبل از به دام افتادن، همه زندگی‌اش را به رفیق صمیمی‌اش می‌سپارد اما این دوست قاعده رفاقت را رعایت نمی‌کند. او مجبور می‌شود برای محاکمه رفیق خائنش از زندان فرار کند.» کدهای استاد در این خلاصه کوتاه و البته اخبار پشت پرده، یک اسم به رسانه​ها می​دهد: «مهدی بلیغ». ظاهرا کیمیایی برشی از زندگی مهدی بلیغ معروف به آرسن لوپن اینجایی و یکی از بزرگ‌ترین گانگسترهای ایرانی را دستمایه فیلم جدیدش کرده که با توجه به پیچیدگی‌های شخصیت بلیغ و داستان‌های شــنیدنی‌اش می‌تواند فیلم فوق‌العاده‌ای از کار دربیاید.

● آل‌کاپون ایران

زندگی مهدی بلیغ یا همان آرسن لوپن ایرانی پر از اتفاقات باورنکردنی است، او چاقوکش نیست، گانگستر خاصی است؛ شاید چیزی شبیه به آل کاپون با شخصیتی پیچیده‌تر از او، حتی خود آرسن لوپن هم نیست زیرا فقط یک دزد و خلافکار ساده نبوده است. روزگاری نام بلیغ را می‌شد هر روز در صفحه حوادث مهم‌ترین روزنامه‌های کشور پیدا کرد و داستان سریالی اعمال خلاف او و کارهای عجیبش را مثل یک سریال پرکشش پی گرفت. زندگی بلیغ البته برای ساخت یک سریال آنقدر زیبا و جالب است که می‌شود حتی «فرار از زندان» و «لاست» را فراموش کرد و سریال‌های ترکیه‌ای را به خاک سیاه نشاند اما کیست که از این سوژه بکر و پردامنه استفاده‌ای اینچنین کند؟ البته حالا که کیمیایی قصد دارد برشی از زندگی بلیغ و آنچه با علاقه‌مندی‌های شخصی‌اش ریشه مشترک دارد را جلوی دوربین ببرد باید به احترام او کلاه از سر برداشت و حداقل تا زمان اولین اکران فیلم در انتظار تماشای یک قصه مهیج تمام ایرانی در مدیوم سینما ماند با این امید که «خائن‌کشی» شروع دوران به پاخاستن دوباره استاد باشد. ظاهرا کیمیایی در روزگار جوانی یکی از تعقیب‌کنندگان داستان‌های بلیغ بوده و حالا قرار است فیلمش را در تهران دهه ۳۰ روایت کند؛ آنجایی که بلیغ از زندان می‌گریزد تا از رفیق و شریک نامردش انتقام بگیرد.

● خیانت، دستمایه فیلمنامه کیمیایی

مهدی بلیغ چه کسی بود و شخصیت آرسن لوپن ایرانی چگونه شکل گرفت؟ قطعا کیمیایی همه داستان‌های مربوط به او را خوانده و شاید برخی از آنها را حفظ باشد اما مخاطب کیمیایی هم دوست دارد بداند کاراکتر اول فیلم جدید او که همین آبان‌ماه پروانه ساختش صادر شد، کیست؟

بلیغ در کودکی پدر خود را از دست داد و زندگی را با فقر شروع کرد. او یک کارمند ساده وزارت دارایی بود که از هما‌نجا خلافکاری‌هایش را شروع کرد. بلیغ در وزارتخانه برگه‌های اعتباری که به بازرگانان و تجار داده می‌شد را جعل می‌کرد و معادل آنها از بانک‌ها ارز می‌گرفت. تا مدت یک سال عمده خلاف بلیغ همین کار بود تا اینکه لو رفت و به زندان افتاد. بلیغ در زندان با مهدی نظری و هوشنگ مجتبایی آشنا شد که با هم باند سه نفره‌ای را تشکیل دادند که احتمالا دستمایه اصلی فیلم خائن‌کشی خواهد بود. در ابتدای شکل‌گیری این باند تبهکاری هر سه نفر قرار می‌گذارند چنانچه هرکدام‌شان لو رفتند و به زندان افتادند، دیگری را لو ندهند.

مدتی بعد بلیغ از زندان آزاد می‌شود و در خیابان انقلاب فعلی مقابل پارک جایی که آن زمان معروف به کافه شهرداری بوده شروع به مدیریت کافه و آموزشگاه آن می‌کند. بلیغ مدیر آراسته و خوش‌پوش این آموزشگاه است و البته از این مکان به عنوان پوششی برای کارهای خلافش استفاده می‌کند. کم‌کم باند بلیغ، مجتبایی (ملقب به مهندس) و نظری شکل می‌گیرد و این گروه تبهکار طی مدتی نه چندان طولانی ۱۸ سرقت انجام می‌دهند. بعد از مدتی بلیغ گیر می‌افتد و به زندان می‌رود اما دوستان خود را بنا به عهدی که بسته لو نمی‌دهد. با این حال مجتبایی و نظری در حق او نامردی را تمام می‌کنند. هردو نفر جواهرات و پول‌ها را بین خود تقسیم می‌کنند و مجتبایی با همسر او (هما) به فرانسه می‌رود. این خیانت خون را جلوی چشمان بلیغ می‌آورد اما نظری یک نامه جعلی از مجتبایی که به فرانسه رفته درست می‌کند تا خود را از این قضیه مبری کند.

نظری که از انتقام بلیغ می‌ترسد، می‌گوید مجتبایی سرهر دو نفرشان را کلاه گذاشته و پول‌ها و جواهرات را به تنهایی بالا کشیده است. همانجا آتش انتقام در ذهن بلیغ بالا می‌گیرد و او در یادداشت‌های روزانه‌اش می‌نویسد: «آنها مرا به جنون مبتلا کردند. اگر از زندان آزاد شوم هر دو را می‌کشم. حتی اگر ماهی شوند و در اعماق اقیانوس بروند، اگر مرده باشند جسدشان را از زیرخاک بیرون کشیده و تکه‌تکه می‌کنم.»

● نقشه​ای برای محاکمه

۲سال بعد بلیغ از زندان فرار می‌کند و با اجاره خانه‌ای در قلهک شروع به کشیدن نقشه برای نظری، دوست نارفیقش می‌کند. او ۲ ، ۳ باری سراغ نظری می‌رود اما دوست خیانتکار از چشم بلیغ پنهان می‌شود. بالاخره ذهن بلیغ نقشه‌ای بکر برای به دام انداختن نظری ترسیم می‌کند. او به بهانه سرقت کلان از بانک ملی خیابان فردوسی با نظری در کافه نادری قرار می‌گذارد. چند روز بعد بلیغ، نظری را به خانه خود در قلهک می‌کشاند و در زیرزمین خانه‌اش بیهوش کرده و با سیم برق به صندلی می‌بندد. بعد از به هوش آمدن نظری، بلیغ که یک دادگاه خصوصی راه انداخته و به تنهایی اداره‌اش می‌کند. او با این تهدید که هردروغ باعث بریدن یک عضو از بدنش می‌شود، منتظر شنیدن اعترافات دوست خیانتکارش می‌ماند. اولین دروغ نظری منجر به بریده شدن گوش او می‌شود اما همین شکنجه کافی است تا نظری همه چیز را اعتراف کند.

اعترافات تلخ نظری در نهایت منجر به مرگ او با جریان برق می‌شود. بلیغ جنازه دوستش را سوزانده و در کف زیرزمین خود چال می‌کند. یک سال‌ونیم بعد به صورت اتفاقی جنازه نظری پیدا می‌شود و کلفت خانه او از دکمه‌های کتش نظری را شناسایی می‌کند. البته بلیغ از خانه قلهک کوچ کرده اما پلیس خیلی زود به او می‌رسد و در خانه مادرش واقع در مولوی دستگیر می‌شود. به احتمال فراوان داستان فیلم کیمیایی مقطع زمانی دوستی با نظری و مجتبایی، سرقت‌ها و در نهایت قتل نظری به دست بلیغ را به تصویر خواهد کشید زیرا داستان‌های پیرامون بلیغ از قبیل محاکمه‌ها، دوران محکومیت در زندان و کلاهبرداری‌هایش با وجود کشش فراوان داستانی برای یک فیلم سینمایی ۹۰ یا ۱۲۰ دقیقه‌ای جواب نمی‌دهد و باید در قالب سریالی چند ده قسمتی به آن پرداخت!

● خلافکاری که باید پیانیست می​ شد

واکاوی در شخصیت‌پردازی مهدی بلیغ به عنوان یکی از برجسته‌ترین خلافکاران تاریخ ایران، قطعا مسعود کیمیایی را به نکات فراوانی خواهد رساند اما هنر کارگردان و البته بازیگر نقش مهدی بلیغ وقتی برجسته خواهد شد که پردازش این شخصیت به بهترین وجه ممکن انجام گیرد و کوچک‌ترین موارد مربوط به اخلاق و رفتار بلیغ با درنظر گرفتن جزئیات در فیلم «خائن‌کشی» عینیت یابد. البته شاید برش داستانی کیمیایی نیازی به این ظریف‌کاری‌ها نداشته باشد اما شخصیت واقعی مهدی بلیغ چیزی فراتر از یک نقش برای بازیگر خوش‌شانسی است که قرار است رل او را در خائن‌کشی ایفا کند. بلیغ یک گانگستر تمام‌عیار است اما نه هیکل وحشتناکی دارد و نه مثل خلافکارها لباس می‌پوشد. او مردی نسبتا بلندقد است با اندامی نحیف که چشمانی سبز دارد و البته خوب لباس می‌پوشد. با این حال در سابقه او به دفعات ضرب و جرح افسران پلیس و ماموران قانون دیده می‌شود و این اولین‌ پارادوکس را درخصوص بلیغ ایجاد خواهد کرد.

بلیغ اهل مطالعه است و مدام در زندان کتاب می‌خواند و به دلیل سفر به کشورهای عربی و مدتی اقامت در کویت، عراق و لبنان به زبان عربی تسلط دارد، انگلیسی هم خوب صحبت می‌کند. آرسن لوپن ایرانی البته شاعر خوبی هم است.به گفته خودش در یکی از محاکمات اولیه ۲ سال اول زندانش را مشغول یاد دادن زبان عربی و انگلیسی به زندانیان بوده است. وی همچنین به دلیل آشنایی کامل با جزئیات قانون که قسمتی از آن را طی دوران طولانی حضورش در زندان از صحبت با زندانیان استخراج کرده، مدتی اقدام به تهیه و تنظیم لایحه دادخواست برای زندانیان می‌کند و از این راه پولی درمی‌آورد!

او به دلیل همین آشنایی و فراگیری قانون، بارها دادگاه را از جریان اصلی محاکماتش دور می‌کند و بعضا از وکیل خود جلو می‌زند؛ وکیلی که درباره او می‌گوید: «مطمئنم اگر او در محیط دیگری زندگی می‌کرد یا نویسنده می‌شد یا ریاضیدان یا پیانیست.»

● چه کسی خواهد بود؟

مسعود کیمیایی گفته فیلم او ۲ بازیگر اصلی مرد خواهد داشت و بقیه بازیگران از هنرجویان سینما و کارآموزان خودش انتخاب می‌شوند. به احتمال فراوان ۲ بازیگر مرد اصلی نقش مهدی بلیغ و مهدی نظری را ایفا خواهند کرد اما سؤال اساسی اینجاست که انتخاب کیمیایی برای آرسن لوپن وطنی کیست؟ احتمالا خواسته اول طرفداران سینمای کیمیایی و شاید مخالفانش یکی خواهد بود و آن اینکه پولاد کیمیایی بازیگر نقش بلیغ نباشد. پولاد که بعد از خروج از کاراکتر اصلی فیلم‌های پدر در «گشت ارشاد» خودی نشان داد با بازگشت به سینمای پدر دوباره راه کج را برای رسیدن به مقصد و قله‌های بازیگری انتخاب خواهد کرد. از طرفی باتوجه به پیچیدگی‌های شخصیتی مهدی بلیغ و اندام و ظاهر او شاید بهتر باشد سراغ بازیگری با فیزیک متفاوت رفت؛ شاید هم کیمیایی در این خصوص سورپرایزی در آستین دارد که باید تا زمان کلید خوردن فیلمبرداری در تهران دهه ۳۰ منتظر ماند و پیگیر اخبار شد.

● برش‌هایی از زندگی آقای گانگستر

بلیغ بعد از دستگیری و محاکمه اولیه‌اش به دلیل آشنایی با قانون و جزئیات آن تنها به ۱۵سال زندان محکوم می‌شود. او استاد پیچاندن دادگاه با ذکر ادله قابل استناد بوده تا جایی که با درخواست‌هایش دادگاه را به تعویق می‌انداخته و ابهامات پرونده‌ها را زیاد می‌کرده است.

او به دلیل ساخت هروئین در سلول زندان به وسیله لابراتواری که در سلولش داشته محاکمه می‌شود. وی تریاک را تبدیل به هروئین می‌کرده و در زمان تفتیش سلولش ۴۴ بسته هروئین از او کشف می‌شود. با این حال بلیغ به کلی منکر این قضیه می‌شود و می‌گوید چون می‌خواسته زندانیان معتاد را ترک دهد، قاچاقچی‌ها برایش پاپوش درست کرده‌اند!

بلیغ ۲ بار از دست ماموران زندان فرار می‌کند؛ یک بار (سال ۱۳۲۷) که از طبقه چهارم دادگستری با وجود محافظت شدید ۳ مامور مسلح به بهانه رفتن به دستشویی، از سر اکیپ محافظ اجازه گرفته و از کانال هواکش دستشویی در ابعاد ۴۰ در ۴۰ سانتی‌متر و به فاصله ۱۵ ‌متری تا زمین فرار می‌کند. خبر فرار او بازتاب گسترده‌ای در صفحه حوادث روزنامه‌های وقت می‌یابد.

او در یکی از فرارهایش به عراق می‌گریزد اما در آنجا توسط پلیس دستگیر می‌شود. وی هنگام انتقال با لنج از دست ماموران می‌گریزد و از شلیک گلوله و کوسه‌های خلیج فارس جان سالم به در می‌برد. بلیغ توسط یک ماهیگیر کویتی نجات می‌یابد. او بعد از مدتی از کویت به لبنان می‌رود اما با پیگیری پلیس بین‌الملل با شناسایی یک ایرانی در لبنان دستگیر می‌شود.

بلیغ طی دوران اوج سرقت‌هایش یک مامور خبره در کاخ دادگستری داشته است؛ یک پیرمرد با بارانی، کلاه و کیف چرمی که در دادگستری پرسه می‌زده و آگهی‌های حصر وراثت را مطالعه می‌کرده است. بلیغ همراه مامورش دانه‌درشت‌ها را انتخاب و از طریق چهره‌هایش به پرونده‌های مبهم می‌رسیده است. سپس خود را به عنوان وارث معرفی می‌کرده و دادخواست ارائه می‌داده و با وجود کذب بودن خواسته‌‌هایش، دادگاه مجبور به رسیدگی بوده است. در نهایت وارثان برای خلاصی از دستش مجبور به دادن پولی به او می‌شدند و بلیغ از این طریق درآمد کسب می‌کرده است.

بلیغ در اولین محاکمه خود به غیر از اتهام قتل مهدی نظری با ۱۱ مورد اتهام دیگر روبه‌رو می‌شود؛ از جمله سرقت از منزل سیف‌الدین صدیقیان، سرقت از یک مغازه ساعت‌فروشی، ایراد ضرب به مامور دولت در حین خدمت، جعل ۹ فقره پروانه ارزی، سرقت از منزل دکتر رفیع امین، دستبرد به مطب دکتر دندانساز، سرقت از یک زرگری در کوچه برلن، نزاع و ایراد ضرب یک زندانی و بالاخره راه‌اندازی بساط قمار در زندان.

بعد از جلسات محاکمات طولانی و متعدد، بلیغ به قتل نظری اعتراف می‌کند و به حبس ابد محکوم می‌شود اما بعد از ۲۲سال در دی ماه ۱۳۵۰ بنا به احکام وقت و اینکه شاکی خصوصی نداشته با سپری شدن مدت معین محکومیت، آزاد می‌شود. ۳ سال بعد از وزارت دادگستری وقت با ذکر مواردی قانونی ادعای غرامت می‌کند و دادگستری را به چالشی بزرگ می‌کشاند!

به روایتی گفته می‌شود بلیغ تا سال‌۱۳۵۷ در زندان بوده و ۲۹سال از عمرش را در زندان گذرانده و همراه با سایر زندانیان در آن مقطع آزاد شده است. بلیغ بعد از آزادی دنبال کسب و کار می‌رود اما به دلیل سابقه‌اش نمی‌تواند کاری پیدا کند و روزگار سختی را می‌گذراند.

او بعد از انقلاب در محله امیریه تهران خانه کوچکی می‌گیرد و همراه مادرش به سختی زندگی‌اش را پیش می‌برد. بعد از مدتی یکی از کارگردانان سینما به بلیغ پیشنهاد ساخت فیلمی از زندگی او را می‌دهد. بلیغ می‌خواهد با پولی که از این کار نصیبش می‌شود به زندگی‌اش سروسامانی دهد اما این اتفاق عملی نمی‌شود. همچنین بلیغ مدتی هر روز به منزل محمد بلوری، روزنامه‌نگار قدیمی حوادث که در جلسات محاکمات او نیز حضور داشته می‌رود و روزی یک ساعت خاطرات خود را تعریف می‌کند تا به کتاب تبدیل شود اما این کار هم با ناپدید شدن بلیغ نیمه‌کاره رها می‌شود.

گفته می‌شود سال ۱۳۵۹، بلیغ ضمن قاچاق مواد مخدر، معتاد هم شده بود. او در یک باند قاچاق فعالیت داشته و در حوالی پل سیدخندان دستگیر می‌شود. در نهایت بلیغ در سحرگاه ۲۰ فروردین ۱۳۶۰ به همراه ۶ قاچاقچی دیگر در محله معروف عرب‌ها (خیابان ناصرخسرو) با حکم دادگاه مجازات می‌شود.

● یک شاهکار کلاهبرداری

آرسن لوپن چطور کاخ دادگستری را فروخت؟

مهدی بلیغ همیشه برای انجام حادثه‌آفرینی آماده بود و روحی ماجراجو داشت اما متاسفانه تمام نبوغ و هوش خود را در راه منفی به کار برد. پرونده‌هایش نشان می‌دهد چگونه از استعداد فراوانش در راه خلاف بهره می‌برد. یکی از همین کارهایش فروش کاخ دادگستری بود؛ ماجرایی که بی‌نهایت جالب و خواندنی است... .

یکی از ملاکان روستاهای اراک (به روایتی یک شیخ عرب) که آوازه پایتخت ایران را شنیده بود، تمام دارایی و املاک خود را می‌فروشد و به پول نقد تبدیل می‌کند و راهی تهران می‌شود. قصد او سرمایه‌گذاری و کسب درآمد و ثروت بیشتر است اما هنوز پایش به تهران نرسیده در دام بلیغ می‌افتد. بلیغ او را در یک برخورد تصادفی می‌بیند و با هم آشنا می‌شوند. گفت و شنود که خودمانی‌تر می‌شود برای بلیغ توضیح می‌دهد چرا به تهران آمده است. بلیغ بلافاصله نقشه‌ای طرح کرده و در صحبت‌های بعدی از دارایی و املاک خود برای او تعریف می‌کند و می‌گوید یک کاخ بزرگ در بهترین نقطه شهر دارد که درصدد فروش آن برآمده و به دلیل دوستی حاضر است آن را به او بفروشد.سپس با او برای روز بعد قرار می‌گذارد که با هم محل را از نزدیک ببینند. وقتی از هم خداحافظی می‌کنند و جدا می‌شوند بلیغ چند نفر از آدم‌هایش را خبر کرده و به آنها سفارش می‌کند که فردا در محل دادگستری حاضر باشند و بعد هم وظایف هر کدام را شرح می‌دهد.روز بعد با یک اتومبیل تمیز و آراسته که از کسی کرایه می‌کند به دنبال مرد اراکی می‌رود. او که می‌آید راننده در را باز می‌کند تا در کنار بلیغ روی صندلی عقب بنشیند. مسیر را به آرامی طی کرده و یکی، دو نقطه هم توقف می‌کنند و بلیغ دستوراتی می‌دهد، راننده هم به ظاهر برای اجرای اوامر او از اتومبیل پیاده می‌شود و به یک مغازه بسیار بزرگ و یک بانک می‌رود. چند دقیقه بعد بازمی‌گردد و بالاخره به دادگستری می‌رسند. پیاده که می‌شوند یک نفر جلو می‌آید، سلام می‌کند و با احترام کیف دستی بلیغ را می‌گیرد و دنبال آنها با چند قدم فاصله حرکت می‌کند.بلیغ روی پله‌های کاخ دادگستری قدری تامل می‌کند و به ملاک خریدار هم توصیه می‌کند ساختمان را خوب ببیند و حتی در مورد سال ساخت و نقشه آن هم توضیحاتی می‌دهد.داخل ساختمان هم سعی می‌کنند از شلوغی‌ها خود را کنار بکشند و در یکی از راهروهای طبقه دوم که خلوت‌تر بود یک آقای آراسته و مودب جلو می‌آید و با بلیغ دست می‌دهد و به حالت خبردار می‌ایستد و در حالی که القاب شاهزاده و آقا و قربان را برای بلیغ به کار می‌برد از او می‌خواهد برای تسریع کارش نزد وزیر دادگستری سفارش کند. بلیغ هم به او قول مساعد می‌دهد.

این صحنه‌سازی‌ها چنان به موقع و بی‌اشتباه و پشت‌سر هم اجرا می‌شود که آن مرد بخت برگشته اراکی حتی یک لحظه هم درباره گفته‌های بلیغ شک به خود راه نمی‌دهد.تنها سؤال او از بلیغ درباره زمان و نحوه تخلیه ساختمان توسط دادگستری بوده که بلیغ به او می‌گوید چون کاخ در اجاره دولت است نمی‌تواند فشار زیادی بیاورد ولی شخص وزیر به او قول داده تا یک ماه دیگر دادگستری نقل مکان می‌کند و به محل جدیدش منتقل می‌شود. بعد از این ماجرا بلیغ او را به یک رستوران می‌برد. ناهار می‌خورند و همان جا قولنامه می‌نویسند و امضا می‌کند و تحویل می‌دهد. شب هم مبلغ گزافی به عنوان قولنامه از مرد اراکی می‌گیرد و او را به روز موعود امیدوار می‌کند تا معامله قطعی شود.یک ماه از جریان می‌گذرد که ملاک یا خریدار برای تصاحب ساختمان به دادگستری می‌رود و با تعجب می‌بیند هنوز تخلیه نشده است. چون هیچ آدرس و نشانی از بلیغ نداشته به دفتر وزیر دادگستری مراجعه می‌کند. منشی وقتی علت تقاضای ملاقات را می‌پرسد او با ساده‌لوحی می‌گوید: «ساختمان را خریده‌ام اما هنوز تخلیه نشده است. قباله هم در دست من است» و سندی را که بلیغ به او داده ارائه می‌کند.آنجاست که به او می‌گویند فروشنده به او حقه زده و کلاهبرداری کرده است. مرد سیاه‌بخت نمی‌دانسته دادگستری و ساختمان دولتی غیر قابل فروش است.