جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

گَر به نظر نصر نیابد


گَر به نظر نصر نیابد

در ایران هم عصر مدرن های رمانتیك به پایان رسیده می بینیم كه این مدرنیست ها كه لقب نسل سوم نوگرا را یدك می كشیدند به پایان شان نزدیك می شوند مردم حوصله سوژه های تكراری و غیرملموس آنها را ندارند, آنها هم هرچه با رنگ و لعاب دلبری می كنند جواب نمی گیرند, حالا می شود به فردا امیدوار بود

همیشه منتقدها مرا به یاد پیشگوها می اندازند. آنها با چه فرآیندی می توانند هنرمند را از میان جمعی انسان بیابند و رویش شرط ببندند؟ آیا واقعاً می شود براساس مستندات آینده را دید یا نه؟ آیا هیچ عنصر بیرونی ای نمی تواند تمام پیش فرض های منطقی را برهم بزند و فرضیات منتقد را بی اعتبار كند!؟ بنابراین كار صحیح منتقد چیزی است از جنس استدلال و البته تمركز بر حواسی نگفتنی كه تنها با ممارست در مواجهه با آثار هنری شكل می گیرد.

چند صباحی پیش وقتی در نقد نمایشگاهی گروهی از خصلت های منحصر به فرد و توانایی های خردگرایانه كریم نصر در نقاشی نوشتم مورد بازخواست عده ای قرار گرفتم و مواخذه شدم كه امروز فكر می كنم در نمایشگاه فردی پاسخ روشنی به آنها داده شده است. آیا كریم نصر همانقدر زنده نیست كه نوشتم؟ و آیا فاصله اش را با مدرنیسم سنتی به رخ نمی كشد؟

فكر نمی كنم برای توضیح آن مسائل باید به خود موضوع نمایشگاه بپردازم. تنها جایی كه این نمایشگاه در ذهن من باز می كند این است كه با پیگیری نسل نصر می توان به سئوالات مهمی پاسخ داد.

برای من مهمترین سئوال این است، آیا باید به آینده نقاشی معاصر ایرانی امیدوار بود؟ این سئوالی است كه باید خیلی بردبار و صبورانه به آن فكر كرد و پاسخ داد. اصولاً اگر ده سال قبل از هر كس می پرسیدی كه آیا می شود به آینده نقاشی (در سطح جهانی اش) امید داشت كمتر كسی می توانست چشم انداز دقیق و روشنی را ترسیم كند! اما امروز كم كمك و آهسته نقاشی به سال های پرشور و متهورانه اش نزدیك می شود. شاید دلیل اصلی اش این باشد كه در سال های اخیر ركود هنر (۷۰ تا ۹۰ میلادی) عملاً دوران «مدرنیسم رمانتیك» به پایان رسید و همین فرصت دوباره ای را برای احیای سنت جدیدی از مدرنیسم به وجود آورد.

در سال هایی كه اتمسفر فرهنگی سرگرم اسباب بازی های دیجیتال و چیدمان، كانسپچوال و... بود هنرمندان مستمر فرصت یافتند تا آسیب های چنددهه ای گذشته را شناسایی و صدالبته ترمیم كنند و هم اكنون موج هنرمندانی كه من آنها را مدرنیست های كالبدگرا (modern corporalist) می نامم از گوشه كنار جهان سرك می كشند، این هنرمندان پس از فترت هنرهای منتزع مورد توجه عمومی قرار گرفته اند و هر روز فاصله خود را با مخاطب كمتر می كنند. پیش از هر چیز توجه به این نكته از اهمیت برخوردار است كه واژه «كالبد» را بدین سبب انتخاب كرده ام كه عموماً به معنی فصل مشترك میان جسمانیت و روح است. هرگاه این دو رابطه ای متقابل بیابند موجود را جاندار محسوب می كنیم؛ هنری كه از آن نام می برم نیز به سبب همین تقابل معنویت و جسمانیت دارای كالبدوارگی است.

آنچه این گروه از هنرمندان را از دیگر مدرنیست ها متمایز می كند پرهیز از هیجان و عاطفه گری های مالوفی است كه آثار مدرنیستی را به ادراكی تك محور محدود می كند. هرچند هنوز زمانه تشریح گرایشات مختلف مدرنیسم كالبدگرا فرانرسیده است اما هنرمندان این جریان نفی هرگونه جهل مدرنیستی را اساس و بنیان آفرینش خود قرار داده اند. برای آنها منطق ستیزی مدرنیسم و به تبع آن اپیدمی جهل علمی (Scientific Nescience) مسبب انحطاط و بن بست نیم قرن اخیر هنرهای تجسمی است. آنان بر این باورند كه با احیای منطق نمادین در نقاشی می شود میان دانش هنرمند و منطق عمومی ارتباط برقرار كرد. نتایج كوتاه مدت این معرفت محوری بصری به شكل آشكاری در علاقه مندی عمومی به هنرهای تجسمی مشهود است؛ اولاً مخاطب از اینكه به سادگی فرصت ادراك اثر هنری را پیدا می كند خرسند است و عموماً میان خود و طبقه اجتماعی دیگر تمایزی نمی بیند (نفی نخبه گرایی مدرنیسم). ثانیاً فرصت های دوباره ای برای نمایش سوژه های دور از دسترس در اختیار هنرمند قرار می گیرد كه عملاً در گسترش این ژانر موثر خواهد بود. (می دانیم كه مدرنیسم كلاسیك با تمام فراغ بال و آزادگی خود از نزدیك شدن به خیلی از موضوعات پرهیز می كرد چون عملاً ساختار خیالی مدرنیسم هنرمند را در گزینش محتوا دچار تعذیب می كند.)

هر چند امكان تصادف و فی البداهگی سوژه در این نوع نگاه كمتر محقق می شود اما به عوض آن انطباق پذیری میان مخاطب و هنرمند دستاوردی است كه مدرنیسم كمتر امكان حصول آن را فراهم آورد. بسیاری علاقه مندند تا این جریان را رفرمیسمی مجزا از جریان هنر مدرن تحلیل كنند اما به نظر می رسد تسلط بی چون و چرای تاریخ هنر مدرنیستی و صدالبته فقدان ایدئولوژی متمایز (با مدرنیسم) فرصت هرگونه خروج یا انقلاب ضدمدرنیستی را محال ساخته است. بحث بر سر این است كه عده ای ممكن است تلقی مكتب یا استیل هنری مشخصی از مدرنیسم داشته باشند در حالی كه اگر مدرنیسم (Modernism) را معادل كلمه نوگرایی و تجدد (Modernity) را ما به ازای كلمه نوبودگی تعبیر كنیم اصولاً هیچ جریان فكری مستقل از این جنبش طی صد سال اخیر خودنمایی نكرده است. حتی جریاناتی كه در شعار داعیه ضدمدرنیستی داشته اند در عمل و در ابزار از همان اسلوب و شیوه گری متداول هنر مدرن بهره گیری كرده اند، حتی جنبش های مرتجعی مثل نورئالیست های سی سال اخیر هم به غیر از صناعت پیش مدرنیستی از تمامی مولفه های هنر و هنرمند مدرن پیروی كرده اند. نحوه ارائه، فضای اندیشه و از همه مهمتر اتمسفر پذیرش اثر هنری موجب می شود تا هنر نتواند از چنگال نگاه انقلابی مدرن فراتر رود. بنابراین نظریه های افول مدرنیسم چیزی فراتر از یك جاه طلبی سیاسی و اجتماعی نبوده. این سیطره تا آنجا پیش رفته كه امروزه مدرنیسم را یك سنت كلاسیك می پندارند.

شاید همین خصیصه موجب می شود تا برای توضیح هر چیز پس از مدرنیسم نیازمند كاربرد كلمه مدرن به عنوان پسوند یا پیشوند باشیم. مدرنیسم امروز نه معادل كلمه نوجویی و نوگرایی كه مابه ازای كلمه «نفس شناسی» انسان پس از ۱۹۰۰ میلادی است.

در ایران هم عصر مدرن های رمانتیك به پایان رسیده. می بینیم كه این مدرنیست ها كه لقب نسل سوم نوگرا را یدك می كشیدند به پایان شان نزدیك می شوند. مردم حوصله سوژه های تكراری و غیرملموس آنها را ندارند، آنها هم هرچه با رنگ و لعاب دلبری می كنند جواب نمی گیرند، حالا می شود به فردا امیدوار بود!

آنچه از آن به عنوان مدرنیسم كالبدگرا نام می برم برای مصور شدن لزوماً نیاز به منطق استدلالی دارد در حالی كه مدرنیسم تا به امروز بر منطق استقرایی استوار بوده است. كریم نصر به دلیل احاطه تئوریك و اشرافش بر تاریخ هنر و برخورد خشك و دانشمندمآبانه با علم تصویر یكی از آغازگران مكتب مدرنیسم كالبدگرا است.

اگر تصاویر نصر را دنبال كنیم همیشه ور پژوهشی اش را در آثارش می بینیم. او رنگ و خط و فرم را عنصری قابل تبدیل و ترجمان می شناسد و البته با آن كلنجار می رود. حالا یك روز نصر جوان می رود دنبال عشوه گری های رنگ های رقیق آسیای جنوب شرقی بعد كلاژ. فردایش عاشق روئو بود و سال ها بعد با نقطه ها ور می رفت سپس شیفته شلختگی چاپ های هنری اروپا شد و حالا همه آن دلبستگی هایش را با هم تبدیل به ملغمه ای هضم شده كرده است، از جنس خودش. برای همین كریم نصر زود به آرامش رسیده و دیگر دغدغه اینكه چگونه یك درخت یا اسب را بكشد ندارد و اینك رفته است دنبال پروراندن سوژه هایش. به اعتقاد من كریم نصر جزء معدود آدم هایی است كه وقتی در مقیاس بزرگ كار می كند آدم موفق تری است. كارهای كوچك او اتودهای محكمی برای كارهای بزرگتر او هستند.

و عجیب است وقتی در مقیاس كوچك شیطنت می كند خیلی با جدیت كارهای بزرگش فاصله دارد. كارهای بزرگ كریم نصر به یك انسجام و فینیشینگ موزه ای رسیده اند در حالی كه این مهارت مندی در كارهای كوچك او جایشان را به شیطنت و بازیگوشی می دهند و صدالبته مخاطبان خاص خودشان را هم دارند! با این حال به اعتقاد من نصر نقاش مقیاس های بزرگی است؛ نمایشگاه اخیر نصر فاصله مهمی را با هم نسلانش نشان می دهد همچنان كه اصولاً نوید خوبی برای نقاشی معاصر ایرانی است. وقتی در نقاشی نعمتی شریف پختگی پاپ آرتی، در تابلوهای رضا درخشانی جسارت های رنگین بی محابا و در پاپیه ماشه های بنی اسدی خودی شدگی می بینم و یا با فاصله ای كمتر از این نسل، شاگردان مستعد پس از آنها را ارزیابی می كنم نمی توانم به نقاشی معاصر ایران امید نداشته باشم به شرط آنكه (برای هزاران بار می گویم) نقاش جز خودی شدن به چیز دیگری فكر نكند. باید نقاشی ایرانی به مدل و مولفه های خودی شده و شناسنامه دار خودش برسد و احساس هماوردی با هیچ جا و هیچ كس و هیچ كجا نداشته باشد. اینكه در نمایشگاه های اخیر اینقدر تلاش برای خودی شدن (نه بومی شدن) حضور دارد مقدمه و آغاز خوبی است برای مدرنیسم متاخری كه ما را از تاریخ هنر غرب بی نیاز می كند.

نصر پس از نمایشگاه گالری برگ (اواخر دهه ۷۰ خورشیدی) توانست به انسجام در ذهن برسد. آنجا با توده هایی تك فام از آبی و سیاه و خط های درهم پیچیده شهرهایی انسانی اندود را به ما نمایش می داد؛ بعدها همین كالبدگرایی در هنر موجبات یك اتفاق غریب در نقاشی هایش شد. اینكه او امروز می تواند لات و پات ها و عمله ها و باربرها را در نقاشی هایش نمایش بدهد و برخلاف جریان مالوف نقاشی ما از معنویت حرف نزند، ریشه در همین پژوهشگری كریم نصر دارد. برای او میان تصویر شوماخر و میمون هایی در حال شلوغ كاری خیلی فاصله نیست، اصلاً اینكه می رود دنبال نمایش های غیرعاطفی مرا یاد كتاب دنیای متهور نو می اندازد. یك اجبار بزرگ جهان هنر را به خردگرایی خواهد كشید. به اعتقاد من مدرنیسم رمانتیك به دلیل فقدان سوژه پایان گرفته است. تنها امید به فردای مدرنیسم كالبدگرا در دستان باز هنرمند در انتخاب سوژه و تكنیك و نگاه است. وقتی در مقابل تابلویی از نصر قرار می گیریم كه نیمی شبیه به خود اوست و نیم دیگرش شبیه نقاشی های نیویوركی آن وقت به قابلیت های آزادانه این مكتب پی می بریم. نصر با این كارش دارد به خیلی از آدم های نقاشی معاصر پیام می دهد و به نظرم جز این مكتب هیچ جای دیگری نمی شد اینقدر خوب به دیگران چیزی گفت، پرتره دوشخصیتی از احمد وكیلی هم نمونه دیگری از همین خصلت های نقاشی معاصر ماست.

عنصر طنز و رندی كه مدرنیسم كالبدگرا از آن بهره می برد یكی دیگر از جذابیت های مستتر در جهت جلب اذهان عمومی به نقاشی است.

اینكه می شود با نقاشی حرفی عامیانه تر زد و عناصر ملموس تری كشید و در بند روشنفكربازی های نقاش خفه كن نبود و با هنر شوخی كرد و مخاطب را هالو فرض نكرد. آن جایی است كه هنر ما را نجات خواهد داد.

اگر بر خودی شدنمان پافشاری كنیم دیگر نیازی به تایید پاریس و شیكاگو و نیویورك نخواهیم داشت.

شهروز نظری



همچنین مشاهده کنید