چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
سزاوار فقر فرهنگی نیستیم
قطبالدین صادقی بیشک یکی از بزرگان حال حاضر تئاتر کشور است. وی متولد ۱۳۳۱ از سنندج است و تحصیلات خود را در رشته تئاتر در سال ۱۳۵۴ از دانشکده هنرهای زیبا تا مقطع لیسانس به پایان برد. او بلافاصله برای تحصیلات تکمیلی به کشور فرانسه سفر کرد تا در دانشگاه سوربن مدرک دکترا را اخذ کند. بعد از موفقیتهایی در دوران تحصیل در سال ۱۳۶۴ به کشور بازگشت و به عنوان مدرس در دانشگاههای هنری ایران مشغول به کار شد. وی تاکنون کارگردانی بیش از ۳۵ اثر را در کارنامه خود ثبت کرده ضمن اینکه قلم توانایش در نمایشنامهنویسی نیز همیشه مورد بحث بوده است. خود میگوید مهمترین دغدغهاش تئاتر است، با او درباره همین دغدغه جدی سخن گفتهایم.
▪ همیشه درمصاحبه از قبول شدگان کنکور هنر در رشته تئاتر میپرسند چرا تئاتر؟ حالا من از شما که مدرس دانشگاه در رشته تئاتر هستید میپرسم که چرا تئاتر؟
ـ به راستی گاهی وقتها نمیدانیم که چه چیز در نهاد و فطرتمان نهفته است. من با دیدن یک نمایش در کلاس دوم دبستان، تئاتر را کشف کردم و پی بردم که راز شیرین بزرگی در این هنر نهفته است و یک آمادگی حیرتانگیز برای درک و دریافت آن دارم. کمی که بزرگتر شدم احساس کردم که هیچ وسیلهای برای تخلیه احساسات و عواطف و هیجاناتم وجود ندارد.
اما به مرور فهمیدم که تئاتر دریچهای است که از طریق آن میتوانم دنیا را بفهمم. یک زبان فرهنگیای که به وسیله آن هم خودم را بفهمم، هم با دیگران به ارتباط برسم و افکار و عقاید دیگران را نیز درک و دریافت کنم. در ۱۷ سالگی تصمیم گرفتم برای همیشه به دنبال این هنر بروم و به صورت تخصصی پیگیرش باشم. تصمیم خودم با خودم مشخص بود و فقط به یک رشته برای شرکت در کنکور فکر میکردم و آن هم رشته تئاتر بود. ادامه تحصیل دادم. تازه در دانشگاه بود که فهمیدم تئاتر، چه ابعاد حیرتانگیز اجتماعی، فلسفی، روانی و سیاسیای دارد که من از آن غافل بودم. همچنین هر چه به عمرم اضافه میشود فقط در پی تعمیق و ژرفا دادن به این درک و دریافت هستم. اکنون نیز همچنان به الفتم به تئاتر افزوده میشود.
▪ ورود شما به دانشگاه چقدر در شناختتان نسبت به این هنر کمک کرد؟
ـ تا قبل از آن تئاتر را خیلی پراکنده خوانده بودم. نظمی که درسهای دانشگاهی به من داد و تاریخ را به ترتیب تحولش از یونان تا به امروز مطالعه کردم این را به من فهماند که سیر تکوینی این هنر چقدر طولانی و پر فراز و نشیب و دارای چه دستاوردهای بزرگی بوده است. در این دوره تحصیلیام. هم تعریف هایم دقیق شد و هم نظم را یاد گرفتم. طبیعی است که در آن دوره خیلی جدیتر از گذشته کار کردم. شاید از هر دانشجویی جدیتر بودم.
▪ کدام یک از استادان شما در دانشگاه تهران باعث پیچش اندیشه هنری شما شد، اصلاً چنین پیچشی در دوران تحصیلتان به وجود آمد؟
ـ در دانشکده هنرهای زیبا آن زمان چند استاد خوب داشتیم. دکتر حسن رهاورد، تحلیل نمایشنامه و تئاتر غرب درس میداد. خیلی خوب بود. دکترایش را از فرانسه گرفته بود. فوقالعاده آدم پخته و باسواد و وزینی بود. مردی ۷۰ ساله که در کلاس درسش یک کلمه حرف اضافه و خارج از برنامه نمیزد. تمام حرفهایش روی قاعده بود. من از او به عنوان یک استاد خیلی خوب همواره یاد کردهام. از او خیلی یاد گرفتم اما آن پیچشی که از آن یاد کردید خیر.
تحولی در من ایجاد نکرد ولی به من شناخت ژرفای متون را یاد داد. بهرام بیضایی آن دوران تئاتر شرق را یاد میداد. واقعا کمک کرد تا تئاتر شرق را بفهمیم، بشناسیم و دوست داشته باشیم. بیضایی به سهم خودش خیلی خوب بود. یک استاد دیگری بود خیلی زحمت کشید اما به نظر من هنوز پخته نبود خیلی تلاش میکرد آخرین مبحثهای تئاتر روز دنیا را برای ما طرح کند و او دکتر محمد کوثر بود. خیلی از بازیگران خوب ما مثل امین تارخ و اصغر همت را او تربیت کرد. استاد دیگری بود به اسم شمیم بهار که به ما نقد درس میداد. این افراد آدمهایی هستند که از جایگاه والایی برخوردار بوده و هستند.
▪ بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه تهران چه شد که به فرانسه سفر کردید؟
ـ وقتی لیسانسم را گرفتم احساس کردم بسیاری از پرسشهای من بیپاسخ مانده است. هنوز به آن درجه که میخواستم نرسیدهام و در درک برخی پدیدهها ناتوانم و دانشم ناقص است. سفر من به اروپا برای ادامه تحصیل و قیاس دو فرهنگ و دیدن محیط سُوربن خیلی کمکم کرد. مشاهدات بسیاری داشتم، خیلی تئاتر دیدم. گاهی در هفته هفت تئاتر میدیدم و بسیاری چیزهای دیگر را از طریق دیدن یاد گرفتم.
▪ چگونه به اروپا سفر کردید، متمول بودید؟
ـ چهار سال رتبه اول کلاس، گروه و دانشکده بودم. از وزارت علوم، دانشگاه تهران، امور فرهنگی سفارت ژاپن و همچنین امور فرهنگی سفارت ایتالیا بورسیه داشتم. یک توضیح بدهم در آن زمان برای گرفتن تسهیلات همه ما شانس مساوی داشتیم. هیچ نورچشمیای وجود نداشت. هر کس هر جایگاهی داشت به اعتبار شایستگیهای خودش داشت.
هرگز هیچ چیزی را به هیچ کس پیشکش نمیکردند و همه ما دانشجویان آن دوران در شرایط مساوی وارد دانشگاه شدیم و با شرایط برابر فارغالتحصیل شدیم اگر کسی چیزی به دست آورد در سایه سواد و زحمت و تلاش خودش بود. این را ویژگی برتر دوران تحصیلات دانشگاهیام میدانم.
▪ فکر میکنید از سفر خود به اروپا نهایت بهره را بردید؟
ـ وقتی به اروپا رفتم، زبان بلد نبودم و بیچاره شدم تا زبان آنها را یاد گرفتم. شبانهروز زحمت کشیدم و ظرف مدت ۹ ماه رفتم سرکلاس فوق لیسانس. نمیخواستم وقتم تلف شود. مثل زاهدها شبانه روز به دنبال کارم بودم تا به نتیجه مطلوب برسم. نه نتیجه مطلوب برای دیگران بلکه برای خودم. میخواستم زودتر با فرهنگ غرب و با دانشگاه به ارتباط برسم. خود هنر تئاتر هم به آن شکلش برای من بسیار بیگانه بود. زبان فرانسه را خیلی خوب و چیزهای نو راخیلی زود یاد میگرفتم.
آموزههای نو و جدیدم را از سمینارها و پژوهشکدهها بیرون میکشیدم. هیچ جشنواره مهم و هیچ تئاتر بزرگی را از دست ندادم. به دو سه اصل معتقد بودم و هستم. اول اینکه من برای یک تکه کاغذ به عنوان مدرک سفرنکردم.نکته دوم این بود که قصد داشتم اروپا را خوب بگردم.
پس مدام سفر میکردم. نکته سوم هم اینکه من سالم به اروپا آمده بودم پس میبایست سالم هم برمیگشتم. خیلی از همکلاسیهایم مرا مسخره میکردند که «چرا با غذا به جای نوشیدنیهای معمول، شیر مینوشی» ضمن اینکه خیلی هم ورزش میکردم. تمام تلاشم را کردم تا با دست پر برگردم. زمان اقامتم ۱۰ سال طول کشید اما یک روز هم بیکار نبودم.
▪ از بدو بازگشت به کشور وارد حیطه تدریس شدید، به تدریس علاقه خاصی داشتید؟
ـ تدریس در دانشگاه از معدود کارهایی بود که در آن زمان برای من وجود داشت. زیرا آن موقع تئاتر کشور دوران رکود را سپری میکرد و وضع فلاکتباری داشت. ولی دانشگاهها شروع کرده بودند به فعالیت و به مدرس و استاد نیاز داشتند.
این بود که به سرعت جذب شدم و شروع کردم به تدریس که تا الان هم به تناوب در هفت هشت دانشکده تئاتری درس دادهام و هماکنون نیز در ۴ دانشکده مشغول تدریس هستم.
▪ شما تحصیلکرده فرنگ هستید اما آثار سرشار از فرهنگ ایرانی نیز در کارنامه خود دارید، آثاری که نشان میدهد صاحبش دغدغههای ملی دارد. میخواهم بدانم چه چیز باعث شد تا ایرانی بمانید؟
ـ قرار نیست هر جا که رفتیم در برابر تازگیهای محیط خود را فراموش کنیم. من به نحو غریبی هر چقدر از منشأ خود دور شدم آن را بیشتر شناختم. مثلا وقتی از کردستان به تهران آمدم کردستان را بیشتر شناختم. وقتی از ایران رفتم فرانسه، ایران را بهتر شناختم.
در اثر مقایسه و تفکر جدی به این مقولات و بالا رفتن سن و تجربه، سعی میکنم خود را بهتر ببینم که کی هستم و از کجا آمدهام. من معتقدم وقتی فردی از منشا فرهنگی خودش دور میشود تضادهای درونیاش تشدید میشود که یا تضادها را حل میکند یا در تضادها حل میشود. برایم سخت بود که خودم را در تضادها حل کنم پس سعی کردم تضادها را حل کنم.
تضادها در پرتوی دوچیز حل میشود. شما یا باید اصالت بزرگی داشته باشید یا یک مرام بزرگی و یا البته هر دو را. در پرتو آگاهی به رگ و ریشهها و اصالتها میتوان خود را پیدا کرد. من هر چه بیشتر در اروپا ماندم، خودم را بیشتر شناختم. البته آنها را نیز شناختم؛ مثل خودشان چاله میدانی حرف میزدم. حقیقتش از من خواستند که در پاریس بمانم. گفتم نمیتوانم. من باید برگردم. برگشتنم به این معنا بود که حرفهایی داشتم که فقط میتوانستم برای مخاطب ایرانی بزنم.
عرصه فرهنگی اینطوری است که شما، با رشتههای باریکتر از مو با سرزمینتان همواره پیوسته هستید. علوم انسانی اینطوری است، حسی است. شاید علوم تجربی این طور نباشد. شاید زیاد برای پزشک فرقی نداشته باشد که بیمارش هندی باشد یا ایرانی ولی برای من سخت است که با یک مخاطب غیر ایرانی مواجه باشم. چون روحمان یکی نیست. نمیدانم... من اینجوری بودم.
▪ به عنوان مدرس باسابقه، تاثیر دانشگاههایمان را در رشد تئاتر کشور چگونه میبینید؟
ـ ما دو نوع رشد داریم؛ یک رشد کمی و یک رشد کیفی. رشد کمی ما خیلی زیاد بوده. ما حدود ۱۵ دانشکده داریم و حدود هفتصد فارغالتحصیل در سال. و این منهای کلاسهای آزاد تئاتر و تربیت هنرجوست. آماری که برای جامعه ما بسیار زیاد است؛ عرضه با تقاضا نمیخواند. چراکه ما در یک شهر ۱۲ میلیونی، تنها ۵ تماشاخانه داریم که البته یکسالی هم هست که آن ۵ تماشاخانه نیز تعطیل است این هشتصد فارغ التحصیل کجا بروند آن چیزهایی که آموختند بروز دهند؟ کجا شانس جذب کار دارند؟ این است که شانسی برای رشد کیفی تئاتر نمیبینم. اکنون به نسبت وسعت تهران باید ۱۰۰ تماشاخانه داشته باشیم. پایتخت بلاروس با ۲ میلیون جمعیت، ۴۰ تئاتر دارد. اگر آنجا را مبنا قرار دهیم ما باید ۲۴۰ تئاتر داشته باشیم. در جایی مثل پاریس پارسال رفته بودم - ۴۸۶ نمایش روی صحنه بود. برای شهر ۱۲ میلیونی تهران ۵ تماشاخانه مضحک است.
▪ شاید به خاطر این است که جامعه ما ثروتمند نیست. طبق تئوریها وقتی مردم یک جامعه ثروتمند باشند آن وقت است که به سراغ تفریح و هنر میروند و آن زمان است که هنر رشد میکند.
ـ من با حرف شما موافق نیستم. فقط بحث ثروت نیست. مردم فقط برای تفریح به تئاتر نمیروند. شما آثارقوی و خوب روی صحنه ببرید، گروههای خبره را به کار بگیرید، با بلیت ارزان، مردم همه به تئاترها خواهند رفت. وقتی تئاتر نیست مردم کجا بروند؟ وقتی تئاترهای ضعیف اجرا میشود مردم برای چی بروند؟ یک اشکال دیگر هم این است که هر چهار پنج سالن تئاتر ما جمع شده وسط شهر. فرض کنید اگر خانه کسی تهرانپارس باشد و بخواهد تئاتری ببیند باید ۴ ساعت در رفت و آمد باشد. مگر تمام یک بعد از ظهر چقدر زمان است که کسی بخواهد ۴ ساعتش را هم صرف رفت وآمد کند؟ ۴ سالن تئاتر در تهرانپارس بسازید ببینید اهالی تهرانپارس تئاتر میروند یا نه. ضرورت فرهنگ احساس نشده. آن مقداری هم که داریم خوب توزیع نشده. واقعا اشکال ساختاری داریم.
▪ اشکال ساختاری، چرا؟
ـ چون مدیریت به فرهنگ و هنر فکر نمیکند. دلمشغولی مدیریت، فرهنگ و هنر نیست. از این بابت متاسفم. ما راجع به کشوری مثل بورکینافاسو حرف نمیزنیم. در مورد کشوری حرف میزنیم که هزاران سال سابقه تمدن دارد. ما یک کشور فرهنگی باستانی هستیم.
دستاوردها و افتخارات فرهنگی، هنری و تاریخی درخشانی داریم. سزاوار فقر فرهنگی نیستیم. متناسب با نیازهای زمانه وجمعیت و تحولات اجتماعی باید فرهنگ ما هم مترقی شود و بیشتر در دسترس مردم قرار گیرد. در عوض ما به مردم چه میدهیم؟ سریالهای سادهپسند سادهگرای سادهاندیش میدهیم که دیگر از منزل بیرون نیاید. حق انتخاب را از مردم گرفتیم.
حق دیدن آثار متفاوت را از مردم گرفتهایم. برای هیچ مقوله فرهنگی و هنریای خرج نمیکنیم مگر اینکه تبلیغات جناحی پشتش باشد. فرهنگ، فرهنگ است. صرفنظر از اینکه چه معنی سیاسی اجتماعی دارد یا ندارد. اینکه بخواهیم مولانا را تعریف سیاسی کنیم، غلط است. فردوسی و حافظ و مولانا فرهنگ هستند. متعلق به تمام طبقات با تمام گرایشهای فکری هستند. باید این جوری به فرهنگ و هنر نگاه کنیم. این فرهنگ بن مایه جان و روح ماست.
▪ شما موافق ارائه بلیت ارزانقیمت هستید. وقتی از این ارزان بودن صحبت میشود یعنی داریم از حمایت دولتی صحبت میکنیم. اصلا چرا نباید تئاتر روی پای خودش بایستد؟ چرا باید همواره نیازمند یارانه و سوبسید باشد؟
ـ تئاتر باید روی پای خودش بایستد اما یک جاهایی هست که شما باید برای توسعه بودجه خرج کنید و برای توسعه باید مردم را کمک کنید. ما اکنون به تئاترهای ساده سبک و ارزانی احتیاج داریم تا تودههای مردم را به سالنهای نمایش بکشاند. باید بخشی از این پول را دولت بدهد. چطور دولت برای بنزین و ترافیک و قند و شکر، سوبسید میدهد.
باید برای فرهنگ هم پول بدهد. اروپاییان با تمام ثروت و قدرتشان سوبسید فرهنگی دارند. در جهان سوم هم سوبسید فرهنگی وجود دارد. سوریه هم سوبسید فرهنگی دارد. شهرداریها در کشورهای دیگر کمک میکنند و آثار وزین و فرهنگی را اجرا میکنند تا مردم این آثار فراموششان نشود. الان دولت برای کاغذ کتاب و روزنامه سوبسید برای کاغذ میدهد. برای چی میدهد؟ چون بخشی از فرهنگ است. باید بدهد. وظیفه دولت فقط رسیدن به تن نیست، مهمتر ازآن رسیدگی به روح مردم است. روح فرهنگی یک ملت باید زنده و بیدار باشد. باید خوراک عالی بخورد.
▪ گاهی از کمک دولت صحبت میکنید گاهی کمک شهرداری. در اینجا گاهی دولت مانع فعالیتهای زیرساختی شهرداری هم میشود وظیفه فرهنگی دولت چیست و حیطه کار فرهنگی شهرداریها تا کجاست؟
ـ شهرداری و دولت ندارد، همه باید برای توسعه فرهنگی کمک کنند. در اروپا بانکها هم به تئاتر کمک میکنند. شهرداری و استانداری و وزارتخانهها هم کمک میکنند. همه ارگانها و سازمانها و وزراتخانهها، بخشی از فعالیت خود را فرهنگی تعریف میکنند. تمام نهادها در سال درصدی از بودجه شان را خرج مسائل فرهنگی میکنند. در ایران هم این قانون وجود دارد اما مسائل فرهنگی ما شده یا پارچهنویسی یا چسباندن پوستر. تعریف برخی از مسولان ما از فرهنگ در حد همین کارهای تبلیغاتی است، چون دیدگاههای فرهنگی وجود ندارد.
▪ فکر میکنید چرا در کشور ما تمام اتفاقات فرهنگی در پایتخت رخ میدهد؟
ـ در تمام دنیا در پایتخت و مادر شهرها، اتفاقات بزرگ رخ میدهد. چون مرکز قدرت و ثروت است. اما نه تا این حد که در کشور ما. در کشور ما فاصله بین پایتخت و شهرستان خیلی وحشتناک است.
▪ چگونه میتوان این فاصله را کم کرد؟
ـ زمانی که بتوان تواناییهای هر منطقه و استان را بیدار کرد. امکاناتی در اختیار هر شهرستان باشد تا تواناییهای بالقوه خود را به عمل در آورد. باید بنا به خصوصیات اقتصادی، جغرافیایی و فرهنگی هرمنطقه، جریانها و اتفاقات فرهنگی را تقویت کرد.
شما نمیتوانید جشنواره تئاتر را مثلا در شهری مثل دزفول برگزار کنید که در یک سال ۲ نمایش هم در آن شهر اجرا نمیشود. شما باید اول شرایط خلاقیت فرهنگی را برای هنرمندان دزفول فراهم کنید بعد به فکر برگزاری جشنواره باشید. باید پیشتر زمینه آماده باشد. باید توانایی فرهنگی اهالی فرهنگ و ادب را در تمام نقاط کشور بیدار کنیم. به ایشان امکانات بدهیم. اگر این کار را نکنیم آن وقت چه چیز را از تهران به شهرستان ببریم. حالا مثلا بردند، چه اتفاقی میافتد؟ هیچ.
▪ البته در همین تهران هم چند مدتی است خبری از تئاتر نیست.
ـ بله، به بهانههای مختلف تئاتر در ایران ما خوابیده است.
▪ و خیال چه کسانی از این خواب تئاتری آسوده است؟
ـ (با خنده) آنهایی که تئاتر را دوست ندارند.
▪ چرا باید در کشورما برای اشخاصی، خوابیدن هنر تئاتر، آسودگی خیال به همراه داشته باشد؟
ـ این سوال را از مدیریت فرهنگی بپرسید. مدیریتی که نسنجیده است. مدیریتی که فنی و فرهنگی نیست. مدیریتی که هیچ نوع استراتژی فرهنگی ندارد.
▪ خب گروه «هنر» چگونه شکل گرفت.
ـ وقتی از فرانسه برگشتم یک گروه ازبچههای دانشگاه را جمع کردم. چند نفر حرفهای هم به آن گروه افزوده شد تا ۴۰ نفر رسیدیم. کارهای زیادی کردیم و من تا الان حداقل ۳۶ کارگردانی دارم. برای تلویزیون و صحنه کار کردیم. چیزی که من در تعقیبش بودم این بود که گروهی داشته باشم که به خصوصیاتش کاملا واقف باشم. گروه تئاتر هم مثل تیم فوتبال میماند که اگر اعضای تیم همدیگر را و تواناییهای همدیگر راخوب بشناسند موفقتر خواهند بود.
مثلا من میدانستم میکاییل شهرستانی؛ یکی از بازیگرانم؛ تواناییاش چقدر است و تا کجا میتواند پرواز کند. چند نمایشنامهام را فقط برای او نوشتم. اما شرایط بسیار سختی را برای تئاتر و هنرمندان تئاتر به وجود آوردند. ما هرگز نتوانستیم یک اتاق ۳۰ متری داشته باشیم تا گروه بتواند در آنجا جمع شود. در تمام دنیا گروهها یک پایگاه دارند. مدیر و کارگردان گروه، مدیر یک تئاتر است.
یک سالن کامل تئاتری در اختیارش هست. در اینجا هیچ وقت، هیچ کارگردانی در هیچ تئاتری مستقر نشده و مدیر هیچ تئاتری نبوده. اگر یک کارگردان هم مدیر شده، به یک کارمند صرف تبدیل شده. فراغ از هر نوع خلاقیتی. به کارمندی نیز تبدیل شده که از کارمندان دونپایه به مراتب سختگیرتر و غیرخلاقتر است. به معنی واقعی مدیریت هنری نداریم. گروههای تئاتری ما هیچ وقت تداوم فعالیت نداشتهاند. گروه ما، جان سختی زیادی کشید اما به نتیجه حرفهای نرسید.
کارهایی هم که کردهایم با پوست کلفتی و سرسختی خودمان بوده. در حال حاضر با برنامههایی که مسوولان جدید در نظر گرفتند - که فعالیتهای تئاتری را واقعا به صفر رسانیده - همان سالی یکی دو کار را هم نمیتوانیم به صحنه ببریم. ظرف ۲ سال گذشته هفت کار من توقیف شده است.
▪ شما الان خودتان را کنار کشیدهاید؟
ـ خیر. من سرسختانه گفتم که میخواهم کار کنم، آنها هم سرسختانه جلوی کارکردن من را گرفتهاند.
▪ ایراد از متون شما بود یا از شخص شما؟
ـ هیچ یک از متون من هیچ ایرادی نداشت. بهانههای آنها بهانههای غیر تئاتری بوده. مساله برای آنها منم، نه متونم. یک عدهای با تفکر خاص روی کار آمدهاند که امثال من و افکار من را برنمیتابند. دنبال آدمهای مجیز گو هستند که بتوانند باب میل آنها کار کنند. سن و سالی از من گذشته و نمیتوانم مجیز شاگردِ شاگرد خودم را بگویم.
▪ قبلا ابراز تمایل کرده بودید که میخواهید وارد سینما بشوید چه شد؟
ـ من ۱۰ فیلم کوتاه ساختهام. هم مستند هم داستانی. دوست داشتم این را ادامه بدهم. چند سناریو هم داشتم ولی متاسفانه هیچ تهیه کنندهای پیدا نکردم. اشتیاق تهیه کنندهها برای ساخت فیلمهای شبه کمدی و دختر پسری بود که من بلد نیستم از این فیلمها بسازم.
▪ سینما را در کنار تئاتر میخواهید تجربه کنید یا دیگر از تئاتر خسته شدهاید و میخواهید با صحنه خداحافظی کنید؟
ـ نه، من یک ایدههایی داشتم که به درد تئاتر نمیخورد. هیچ وقت من تئاتر را ترک نمیکنم. تربیتم، تفکرم، تحصیلاتم همهاش تئاتری است. قراری نیست تئاتر را ترک کنم.
▪ متونی که مینویسید چقدر بر اساس احساس و چقدر بر اساس تحقیق و تکنیک. متونی که مینویسید مثل شعر فوران میکند یا نه، باید به دنبالش بروید؟
ـ شکلهای علاقهمندیام به موضوعاتی که مینویسم از یک جنس نیست. یک وقت هست که شما یک شخصیتی را میبینی و عمیقا این شخصیت شما را منقلب میکند. مثلا شخصیت جمشیدشاه برای من خیلی جذاب بود و میخواستم راجع به او بنویسم. که چگونه یک نفر که محبوب است وقتی به سلطنت میرسد نشانههای استبداد در او هویدا میشود.
این باعث شد نمایشنامه «مویه جم» را بنویسم. یک وقت، موضوع از یک ایده نشأت میگیرد. مثلا میخواهید یک متنی درباره مفاهیمی چون تبعیض و یا آزادی بنویسید. میگردید یک داستان برای این مفاهیم پیدا میکنید. مثلا نمایشنامه «عکس یادگاری» از این موضوع نشات گرفت که دیدم مردم عراق در یک شبانهروز چطورغارتگر شدند و خودشان ثروت خودشان را غارت کردند. این واقعه مرا تکان داد.
▪ بازیگران شما چقدر اجازه دارند در کار کارگردانی شما اظهار نظر کنند؟
ـ اجازه دخالت به کسی نمیدهم اما پیشنهاد دادن فرق میکند. من موقعی که بازیگر را هدایت میکنم و نقش را برایش طراحی میکنم نظرش را میپرسم. اگه نظرش مساعد نباشد ازش میخواهم که ایده بیاورد. اجازه بحث کردن نمیدهم که بشینیم وراجی کنیم. بازیگر باید پیشنهاد عملی بیاورد. اگه پیشنهادش بهتر باشد استقبال میکنم. آن هم در حوزه کاری خودش.
البته برخی بازیگران در حوزههای دیگر مثل موسیقی هم نظر میدهند. من همه نظرات را گوش میکنم و اگر زیبا باشد در کار میگنجانم.
▪ کدام کار شما به لحاظ طراحی زود بسته شد و کدام کار برای رسیدن به نظر نهایی زمان زیادی وقت گرفت؟
ـ «سرود مترسک پرتقالی» نمایشی بود که خیلی زمان برد تا به شکل نهایی خود برسد. نزدیک به ۹ ماه تمریناتش طول کشید. طولانی شدنش هم برای این بود که با دانشجویانی کار را به صحنه بردم که نیمی از ایشان برای بار اول برای به صحنه آمدند .
اشتیاق و خواست آن دانشجویان باعث شد من این نمایش را بدون چشمداشتی کار کنم. البته در نمایش «آژاکس» و «پرومته در زنجیر» همچنین حسی وجود داشت. الان با دانشجویان دانشگاه تنکابن «زنان تروآ» (ساتر) را تمرین میکنم.
▪ کدام نمایش سریع جمع شد؟
ـ «مویه جم» در عرض کمتراز ۴۰ روز جمع شد. این اثرکار خیلی سختی بود. وقتی متن را برای میکاییل شهرستانی خواندم خیلی از نقشش ترسید اما از پسش بر آمد
▪ با توجه به ۷ کاری که از شما به اجرا نرسیده اصلا دل و دماغی مانده که بپرسم کار آینده شما چیست؟
ـ من کاری به آنها ندارم. در طول این فاصله یک تلهتئاتر هم برای تلویزیون ضبط کردم و قرار است یک نمایش دیگر را هم برای ضبط آماده کنم. برای کارصحنه واقعاً داغ نمایشنامه «یادگارزریران» به دلم ماند. نمایشنامه «عکس یادگاری» نیز همینطور و دیگر آثاری که توقیف شد.
اما هنوز شور و انگیزه را از دست ندادهام. عقب نشینی نمیکنم اما این توقیفها تاثیر سوئی روی اعضا گروه من گذاشته بهطوری که همه ما از جامعه هنری و فرهنگی این دوره متنفر شدهایم. معلوم نیست بر چه اساسی منع کار کردن میگذارند. به جای اینکه هنر را شکوفا کنند مدام بر سر هنر میکوبند. اگر من برای صحنه کار نکنم، مینویسم. خلاقیتم را به شکل دیگری ادامه میدهم.
من متوقف نمیشوم چون در ۴ دانشگاه درس میدهم. کارم را در فرهنگستان زبان و ادب فارسی و فرهنگستان هنر ادامه میدهم. نزدیک به ۶۰ کتاب به تنهایی منتشر کردهام. آنها فقط میتوانند جلوی کارگردانیام را بگیرند. البته فقط من نیستم. کل بدنه تئاتر فلج شده است.
حمیدرضا قنبری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست