دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
آیا اسلام برای هنر محدودیت ایجاد می كند

آیا مرزی بین فرد و اجتماع از نظر انسانشناسی و جامعهشناسی كه دارای اهمیتی برابر با تعیین مرز بین «من» و «جز من» در فلسفه است، وجود دارد یا نه؟
داستان اكثر اولاد آدم، همان داستان بچهای است كه در لبه پشت بام بود و مادرش گفت: «برو عقب، برو عقب» و كودك آن قدر رفت تا از آن طرف افتاد. اعتدال در اكثر اولاد آدم امری خدایی است. امیدواریم كه خواب گران افراط و تفریط در بشر بیداری اعتدال را به دنبال داشته باشد.
گاهی انسان به نمونههایی از دانشمندان میرسد كه اصالت را به فرد میدهند و میگویند: در دانشها و بینشها و تحولات، نقش فرد غوغا كرده است تا آن جا كه حتی به قرآن استشهاد میكنند: «ابراهیم به تنهایی امتی است.»(۱) و گاهی مثل «امیل دوركهایم» چنان به جامعه و اجتماع اصالت میدهد كه فرد، منزوی و هیچ میشود و در حقیقت معجزه این افراط گران در این است كه از انبوه صفرها عدد به وجود میآورند! این گونه دیدها و قضاوتهای محدود ناشی از عشق به موضوعی است كه محقق را به خود جلب كرده است، همه كس میتواند عاشق بشود ولی دانشمندان باید از عشق ورزیدن بركنار باشند. زیرا وقتی عاشق بشوند، دیگر نمیتوانند در ارزیابی علمی جانب انصاف را نگهدارند.
افراد یك اجتماع وقتی با یك ارتباط با هم مربوط میشوند و با تحرك دستهجمعی با هم راه میافتند ممكن است از یك فرد عاقل كه آزادانه فكر میكند پستتر باشند. یكی از جامعه شناسان مثالی زده و میگوید: «ولتر» از تمام مردم فرانسه در حال تحرك ناخودآگاه جمعی عاقلتر است زیرا جامعهای این چنین درست مثل هفتادمیلیون لامپ هستند كه یك كلید داشته باشند، اگر آن كلید را بزنیم آن هفتاد میلیون لامپ روشن میشوند و اگر قطع كنیم همه شان خاموش میشوند. این یك حركت ناخودآگاه و بسیار خطرناك است و لذا در جوامع اسلامی هرگز حركات جمعی به صورت ناخودآگاه انجام نمیشود. در این جامعه چنان موسیقیهایی ساخته نخواهد شد كه باعث تهییج و بیفكر كردن افراد شود. ناپلئون با یك مارش میتوانست پانصد هزار سرباز تازه نفس را به كشتارگاه بكشاند. بعضیها نوشتهاند: «گاهی دیده شده است كه پوچترین شعارها جامعههایی را به نوسانات كشیده است» و برای این نظر دلایلی از این قبیل میآورند و اجتماع را از آن ارزش واقعیش میاندازند.
دیگری میگوید: «شما افراد سازنده تاریخ را كنار بگذارید بعد ببینید دیگر چه دارید كه به خواندنش بیارزد.» با این سطح نگریهای درباره اینكه اصالت با فرد است یا اجتماع، كاری انجام نمیگیرد و من گمان میكنم كه اگر بخواهیم كمی واقعیتر فكر كنیم باید دست از این مواجهه غیر منطقی بردایم كه آیا فرد اصالت دارد یا اجتماع؟ این مواجهه نظیر این است كه بپرسیم: یك جزء فعال از یك سیستم اصالت دارد یا خود سیستم؟ اینها اصلاً قابل مقایسه نیستند زیرا یكی متقدم بر دیگری محصولی است عالیتر اما تحت تأثیر آن عنصر نخستین.
●از نظر ارزشها در تاریخ
از یكی از هنرمندان سؤال كردم كه «پاداش چه میخواهی؟» گفت: «درك بیننده.» از پاسخ او دریافتم كه بخش اعظم راه را طی كرده و كارش از معامله و بده بستان خارج شده است....
بسیار مشاهده شده است كه یك فرد از لحاظ نبوغ و عظمت بالاتر و یا مساوی با یك جامعه بوده است. مثلاً در واقعه كربلا «حسینبن علی » كه سازنده تاریخ انسانی انسانها بود همراه با یاران معدودش در یك طرف ایستاده بود و تاریخ طبیعی انسانها هم طرف مقابل قرار داشت و «ابراهیم» در مقابل هم میایستد و میگوید من درست میگویم و شما هم اشتباه میكنید. در علوم و اكتشافات نیز چه بسا یك نفر دریابد كه جاذبیت وجود دارد حتی اگر همه مردم جمع شوند و بگویند كه تو ضد اجتماع صحبت میكنی.
دانشمندان و كسانی كه تحولی در تاریخ ایجاد كردهاند مانند پی ساختمان هستند كه دیده نمیشوند ولی بنیان ساختمان و استحكامش وابسته به آنهاست. در حقیقت اگر فرد را دست بسته به اجتماع تحویل بدهیم كه هر چه میخواهد از آن فرد بسازد به عقیده من اینجا مرتكب خیانت به انسانیت شدهایم.
در این مورد بعضی از دانشمندان غرب گیج هستند، به نظر آنها در مورد تعلیم و تربیت فرزندان باید همچون سرباز سربازخانه به صورتی جمعی رفتار كرد مثلاً این هشتصد نفر را امروز شیر بدهیم، هشتصد نفر دیگر را به گردش ببریم هشتصند نفر سوم از فلان موزه بازدید كند... تو گویی آنها موریانههای سربازند كه باید طبق نظر و اراده فرمانده عمل كنند. بعضی از متخصصین، خود متوجه شدهاند كه یكی از اشكالات كه در تعلیم و تربیت وجود دارد این است كه در اصالت اجتماع، خلاقیت و نبوغ فدا میشود.
این جامعه است كه این هنرستان و یا آن دانشگاه را كه انسان در آنجا به نوعی شكوفایی دست مییابد، ایجاد كرده و از لحاظ اقتصادی نیز اندوختههای فرهنگی تعلیم و تربیت جامعه را در اختیار افراد گذاشته تا از آن بهره بردای كنند و نیز همین جامعه است كه آنها را ارزیابی خواهد كرد. همچنین بدیهی است كه جنایت به دو نفر، مستحق كیفری بیش از جنایت به یك نفر است، و همین طور فردی كه خود را فدای یك جامعه كرده در مقایسه با فردی دیگر كه او خود را فدای یك نفر كرده شریفتر و والاتر است.
باید این مسئله را از دیدگاههای مختلف بررسی كرد و مثلاً ابعاد فرد در اجتماع را از نظر تعلیم و تربیت در نظر گرفت و نباید چنان به یك فرد اهمیت داد كه به دیگران احساس حقارت دست بدهد، این خیلی مهم است و به مهارتی خاص احتیاج دارد. وقتی كه یك فرد مستعد برای خلاقیت را زیر نظر گرفتید و برایش وقت بیشتری صرف كرد باید متوجه دیگران نیز باشید. صرف پرورشهای كمی كافی نیست، كودك احتیاج به تشویق دارد چنانكه ما بزرگسالان به آن نیازمندیم. مثل آن گل خندان كه اگر نخندد چه كند؟
از یكی از هنرمندان سؤال كردم كه «پاداش چه میخواهی؟» گفت: «درك بیننده.» از پاسخ او دریافتم كه بخش اعظم راه را طی كرده و كارش از معامله و بده بستان خارج شده است. بالا كشاندن همه اعضای كلاس از گرداب سوداگری اگر محال نباشد، لااقل بسیار دشوار است، ولی فرد ممكن است این عظمت را دریابد كه بایستی تكاپوی او مافوق معامله گری باشد. در سالیان گذشته در اصفهان با یكی از دوستان پیش هنرمندی رفتیم كه اواخر عمرش بود. او دو یا سه اثر هنریش را به ما نشان داد و تفسیر كرد. به دوستم گفتم او تنها یك نقاش نیست، بلكه فیلسوف هم شده است. وقتی با هم نشستیم و نقاشیها را دیدیم در جواب سؤالاتی
با یكی از دوستان پیش هنرمندی رفتیم كه اواخر عمرش بود. او دو یا سه اثر هنریش را به ما نشان داد و تفسیر كرد. به دوستم گفتم او تنها یك نقاش نیست، بلكه فیلسوف هم شده است....
كه از او كردم، گفت: من مقالهای نوشتهام و آن را به ما نشان داد. در این مقاله او با دیدی جهانبینانه به هنر نگریسته بود. به دوستم گفتم كه من از طرز نگاه و بیانات اولیهاش دریافتم كه او به مراتب والایی از هنر دست یافته است.
به هر حال نظر من این است كه در كار تعلیم و تربیت باید به افرادی كه نبوغی از خود نشان میدهند، پرداخت بدون اینكه احساس تحقیر در بقیه دانشپژوهان به وجود آید. قرآن میگوید: اشیا مردم را از ارزش نیندازید.(۲) باید به مردم ارزش داد و آن ارزش را درست معنا كرد.
سؤال دوم: آیا در مورد آموزش هنر به ویژه آموزش آزاد، باید ارزشها را حاكم دانست یا نه؟
ما با یك مسئله بزرگی روبرو هستیم و آن این است كه ارزشها گاهی به ارزشهای تابویی مبدل میشود.
ارزش تابویی مثل اخلاق تابویی بیمنطق است مانند سیزدهبدر كه بسیاری معتقدند باید آن روز را خارج از خانه سپری كرد و هیچ منطقی هم ندارد یا مثلاً در یكی از قبایل مرسوم است؛ وقتی كسی كه سر سفره رئیس قبیله نشسته است اگر از جلوی او یك لقمه بردارد سیل جاری خواهد شد.
به این نوع اعتقادات و كردارها، اخلاق تابویی میگویند. چون یكبار چنین اتفاقی افتاده، آن قبیله رابطه علیت و معلولیت میان آن دو رویداد برقرار نموده و گفتهاند اگر چنین شود حتما آن چنان اتفاق خواهد افتاد. و از آن پس آن را به عنوان مقررات الزامآور اجتماعی به حساب آوردهاند. اگر ارزشها مربوط به چنین اخلاقی باشند. درست نیستند چرا كه پایهای مستحكم ندارند. اگر از محتوای اسلام بپرسیم كه پیروان خود را كجا میبری؟ میگوید به «حیات معقول» زیرا خود من روی به حیات معقول دارم. مقصود از معقول در اینجا آن عقل نیست كه از آغاز تاریخ بشری تاكنون مكتبهای متعددی ساخته است. به هر كس میگویی از كجا این مكتب را آوردهای؟ میگوید عقلم گفته است [و البته عقل نظری است]. بدین ترتیب در امتداد تاریخ بشری جنگها و كشتارها و تنازعات متعددی روی داده است و همه مكاتب معتقدند كه تنها خودشان هستند كه عاقلانه فكر میكنند. البته این حیات معقول نیست بلكه عقل نظری است. حیات معقول چنانكه خواهیم گفت احساسی است كه عقل را برای كارهای سازنده و مثبت استخدام خواهد كرد.
حیات معقول، حیات قابل استدلالی است كه هر لحظه اگر از انسان سؤال كنند در چه حالی هستی؟ از كجا شروع كردی؟ اكنون موقعیتت چیست و به كجا میروی؟ میتواند پاسخ دهد:
روزها فكر من اینست و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از كجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به كجا میروم آخر ننمایی وطنم
این سؤالات، مثلث اصیل حیات بشری است: از كجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ و به كجا خواهم رفت؟
یكی از دانشمندان كشورهای خارجی میگفت: «آیا نمیشود بدون پیدا كردن جوابی برای این سؤالات زندگی كرد؟» گفتم: «چطور نمیشود، میشود. تو میبینی كه دارند زندگی میكنند.» اما باید بدانند كه میلیونها نفر بدون این كه بفهمند در ریاضیات عالی چه میگذرد، از آن ریاضیدانهای بلند مرتبه، خیلی خوشتر زندگی میكنند.
انسان هایی كه امروز یك كلمه نطق نمیكنند و در خوشترین زندگانیها زیست میكنند در اكثریت هستند. چرا نمیشود، منتها ما آرزو
داستان اكثر اولاد آدم، همان داستان بچهای است كه در لبه پشت بام بود و مادرش گفت: «برو عقب، برو عقب» و كودك آن قدر رفت تا از آن طرف افتاد....
داشتیم كه تاریخ انسانها، تاریخ طبیعی نباشد بلكه تاریخ انسانی انسانها باشد. تاریخ طبیعی انسانها همین است كه شما میفرمایید. (روی حساب تاریخ طبیعی كه شما میگویید ۷۰ سال روزی ۸ ساعت كار، یك مقدار مشروبات الكلی، یك مقدار تماشای تلویزیون، یك مقدار مستی و تخدیر، به بالا هم نگاه كردن و دائم به پایین نگاه كرده!!) اما اگر یك نفر از شما بپرسد كه: «آیا این سؤالات را برای خودتان حل كردهاید یا نه؟ زیرا من حیات را بدون حل این سؤالات، حیات واقعی نمیبینم»، او دركش از شما بالاتر است و یك قدم از شما در طریق تكامل جلوتر رفته است،
ما جملهای داریم از پیشوایمان علی علیهالسلام میگوید: إنْ لَمْ تَعْلَمْ مِنْ أیْنَ جِئْتَ لا تَعْلَمُ إلی أَیْنَ تَذْهَبُ ـ اگر ندانی از كجا آمدهای نخواهی دانست كه به كجا خواهی رفت ـ به «آلبركامو» سلام برسانید و بگویید خودتان را اذیت نكنید، این سؤال مربوط به همین مثلث است، یعنی اگر «از كجا آمدهام»، معنا نشود، «به كجا میروم» هم معنا نخواهد شد.
سرانجام حیات بدون درك آغاز آن، قابل تفسیر نیست. «حیات معقول» اولین كارش جواب دادن به این سؤال بسیار مهم است. در و دیوار تاریخ بشر را پر از پوستر محبت كنید و داد بزنید كه: «به انسانها محبت كنید»، او خواهد گفت: بیاورید كه چرا محبت بورزم، محبت بورزد تا من هم محبت بورزم اگر ضرری از من رفع كند یا لذتی به من بدهد این كار را میكنم» شما نمیتوانید بگویید كه بدون توقع باید محبت بورزی، دلیلش هم این است كه من هنوز به خودم محبت نمیورزم، كه نوبت به كسی جز خودم برسد. شما خواهید گفت: «این عجب حرفی بیاساس است، اگر ما احتمال بدهیم كه در حال حاضر سقف پایین میآید فرار میكنیم. پس این محبت بر من هست، پس من خود را دوست دارم.» اگر مطلب به این سادگی باشد خیلی هم خوشحال میشویم. مگر نمیدانید كه افعی هم اگر احساس كند به لانهاش آب خواهد آمد فرار میكند، این مكانیزم حیات است، نه محبت به حیات آیا ملخ مینشیند كه فلان مرغ او را طعمه كند همین كه دید او میآید فرار میكند آیا محبتی كه ما انسانها به در و دیوار تاریخمان نوشتهایم، این است؟! در صورتی كه این محبت نیست بلكه مكانیزم حیات است، اصل جبر حیات است كه مواظب باش سقف دارد پایین میآید. این همان عامل «صیانت ذات» و حیات است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست