شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
مجله ویستا

عشق بی قاف, بی شین, بی نقطه


عشق بی قاف, بی شین, بی نقطه

نگاهی به رمان «چهره پنهان عشق» نوشته «سیامک گلشیری»

«سیامک گلشیری» را بیش از داستان‌نویس،در مقام مترجمی حرفه‌ای و کارکشته می‌شناسیم اما علاقه‌مندیِ وی به حوزه ادبیات داستانی سبب شده علاوه بر ترجمه آثار نویسندگان نامدار جهان، خود نیز دست به قلم شود و توانایی‌اش را در شاخه رمان و مجموعه‌قصه محک بزند.وی دلبستگی خاصی به داستان‌های پلیسی،معمایی و مهم‌تر از همه ترسناک دارد که این امر موجب شده رمان‌هایی از قبیل «کابوس»،«مهمانی تلخ»،«نفرین‌شدگان» و «شب طولانی» را در کارنامه ادبی خود ثبت کند.«چهره پنهان عشق» از معدود نوشته‌های گلشیری است که بنا بوده به روایت داستانی در حال و هوای عاشقانه بپردازد ولی بس‌که نویسنده این عمل را ناشیانه انجام داده،کاملاً از هدف خود دور شده و ناکام مانده است.از این‌رو پُربیراه نیست اگر بگوییم این رمان ۱۵۰ صفحه‌ای نه تنها ارزش ادبی ندارد،که در بازخوانی روایی و محتوایی آن نیز درخواهیم یافت نویسنده حتی نتوانسته قصه عاشقانه‌اش را به گونه‌ای درست و استاندارد و چنان که شایسته است، به تحریر درآورَد.

«چهره...» به داستان‌های پاورقی و دنباله‌دار نشریات موسوم به زرد و خانوادگی می‌مانَد که قرار است به ساده‌ترین زبان ممکن و بدون رعایت شیوه‌های رایج ادبی و دستوری زبان فارسی و قواعد کلاسیک نویسندگی،ماجرایی عبرت‌آموز را برای مخاطب بازگو کند.جالب آن‌که انگار تنوع لغات برای گلشیری مفهومی نداشته و در طول رمان از جمله‌ها و کلمه‌های مشابه و تکراری به وفور بهره برده و کاش این تکرار و یکنواختی به همینجا ختم می‌شد. بدی ماجرا آنجاست که نویسنده چون حرف مهم‌تری برای گفتن نداشته و تنها می‌خواسته حجم نوشته را به میزان کافی بالا ببَرد،حوادث و رویدادهای اندک رمان را نیز بارها و بارها در بخش‌های مختلف کتاب آورده، بی‌آن‌که ضرورت و کارکردی برای استفاده دوباره و چندباره آنها وجود داشته باشد. اشاره می‌کنم به دردی عصبی که «پیام سپهری» مدام با آن درگیر است و در فاصله‌های زمانی کوتاه می‌خوانیم «...دوباره پشت سرم تیر کشید»! بامزه این‌که هرگز نمی‌فهمیم ریشه این درد چیست و چرا اینقدر تکرار می‌شود.

برخی از وقایع نیز دو یا سه بار تکرار شده‌اند، بی‌هیچ دلیل و خاصیتی.مثل توصیف بی‌حوصلگی پیام برای رفتن به سفر شمال و درازکشیدن و غلت‌زدن‌های عصبی و کلافه او روی تخت که دو صفحه پشت سر هم،روایت شده.می‌شود مثال‌های بیشتری آورد.شالِ صورتی‌رنگی که گل‌مریم پیچیده بود دور گردنش،دعوا و مرافعه و به قول نویسنده «الم‌شنگه»ای که بین او و سهراب برپا شده بود،رفت‌وآمدهای پیام به حیاط و زیرزمین و تفتیش ماموران قلابی از منزل او بارها لابه‌لای جمله‌های کتاب خوانده می‌شود ولی هیچ ماجرای تازه‌تری اتفاق نمی‌افتد.یکی از اصلی‌ترین نقاط ضعف کتاب،همین نبود یک خط داستانی سرراست و منسجم در کتاب است.مشخص نیست پیام چرا ناگهان به عشق ناکام‌مانده‌اش(محبوبه) می‌اندیشد و برای انتقام از نامزدش،آن را مطرح می‌کند.از طرفی رابطه به ظاهر عاشقانه ولی شکست‌خوردة زوج سرایدار خانه در حاشیه داستان اصلی، بسیار لوس و بی‌اهمیت جلوه می‌کند و به همان شکل که خیلی بی‌مقدمه و ناگهانی وارد ماجرا می‌شوند،سردرگم و بی‌فرجام در پایان قصه رها می‌شوند.

کتاب پر از کاربرد کلمه‌های غلط و شیوه‌های نوشتاری برخی لغت‌ها و همچنین تشبیه‌های ادبی دور از ذهن و اشتباه است.نویسنده نوشته: «درآمدم گفتم: ...» حال آن‌که کلمه «درآمد» خود به معنای «گفت»،زمانی در ادبیات داستانی ما کاربرد داشته و نویسندگان امروز دیگر به ندرت از چنین کلمه‌هایی در نثر خود استفاده می‌کنند ولی در متن داستان گلشیری،این کلمه به وفور یافت می‌شود.همچنین توصیف‌های نویسنده از حس و حال آدم‌ها و اعمال‌شان به شدت نچسب و مضحک است. برخی از نمونه‌هایش: «کشیده‌هایی به محکمیِ مرگ به صورت زنش زده بود»، «سنگفرشِ سیمانی کفِ حیاط مشبک شده بود»،«از بیرون یه چیزی خبر می‌کنیم»،«یاد نامزدش افتادم که وقتی می‌خندید،دندان‌های کج و معوجِ گرازشکلش بیرون می‌زد»!آنچه بیشتر از اهمیت «چهره...» می‌کاهد،گاف‌های بی‌شماری است که نویسنده از روی بی‌دقتی در کتاب خرج کرده و قابل‌چشمپوشی نیست.این بند از کتاب را بخوانید: «چایم را همانجا روی تخت،سر کشیدم و برگشتم بیرون.رفتم کنار پنجره سالن و آن را باز کردم.

خواستم گُلْ‌مریم را صدا بزنم اما یادم افتاد که آن دو مرد داشتند می‌آمدند بالا.کارشان که با کارتن‌های آکبند تمام می‌شد، می‌آمدند بالا و هیچ چیز هم جلودارشان نبود.لیوان را گذاشتم روی میز،پالتواَم را پوشیدم و رفتم بیرون»!(ص ۱۰۲).راوی در فاصله چند سطر،دو بار رفته است بیرون،یا جایی وقتی پیام از صدای زنگ مکرر تلفن کلافه می‌شود،دوشاخه را از پریز می‌کشد اما کمی جلوتر دوباره: «احساس کردم صدای زنگ تلفن را می‌شنوم.گوش‌هایم را تیز کردم. صدای زنگ تلفنِ روی میز کامپیوترم بود.»(ص۸۰)

سوال اینجاست چگونه نویسندگان مشهور جهان،رمان‌های طولانی و دنباله‌دار چندجلدی می‌نویسند و حتی یک اشتباه زمانی و روایی در آن رخ نمی‌دهد،ولی گلشیری در ۱۵۰ صفحه کتاب،این همه بهانه دست خواننده و منتقد می‌دهد؟«چهره پنهان عشق» با توجه به تمام این تفاسیر،رمانی ناقص و الکن است و نویسنده نتوانسته حرف خود را به درستی و روشنی در قالب یک قصه بلند بیان کند.گویی عشقی که گلشیری از آن دم می‌زند،اجزای پنهان بسیاری غیر از چهره دارد.این عشقی است بی‌قاف و بی‌شین و شاید حتی بی‌نقطه!

احمدرضا حجارزاده