دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

رای دادن بیهوده است, باید عالم سیاست را از نو بسازیم


رای دادن بیهوده است, باید عالم سیاست را از نو بسازیم

الن بدیو فیلسوف و منقتد چپ گرای مشهور فرانسوی است که نظریاتش در باب کمونیسم طرفداران و مخالفان خود را دارد او در یادداشتی در روزنامه ی لوموند به وضعیت سیاست فرانسه در آستانه ی انتخابات ریاست جمهوری پرداخته است و معتقد است شرکت در این انتخابات صرفا به تحکیم وضع موجود می انجامد

بسیاری از رأی دهندگان هنوز مردد هستند که به کدام نامزد ریاست جمهوری رأی بدهند. شخصا می توانم بفهمم چرا. چندان بدین خاطر نیست که کاندیداهای واجد صلاحیت هنوز برنامه های علنی یا شفاف ارائه نداده اند. چندان بدین خاطر نیست که هنوز نمی دانیم «آنها نام و نشان یا تابلوی چه چیزی هستند» (این اصطلاح را زمانی برای «سارکوزی» به کار بردم و به حد مشخصی هم کارگر افتاد). بلکه، این مسائل خیلی هم روشن است.

«مارین لو پن» نسخه ی مدرن شده ی همان چیزی است که راست افراطی فرانسه همیشه بوده است. یک «پتن ایسم» (Pétainism) خستگی ناپذیر.

«فرانسوا فیون» پتن یستی است که کت و شلوار و جلیقه بر تن دارد. فلسفه ی (شخصی یا بودجه ای) او را می توان به این گزاره تقلیل داد که «از یک پنی هم نگذر». برای او خیلی مهم نیست که پنی های خودش از کجا می آید، اما وقتی پای خرج پول به میان می آید، خصوصا پولی که برای فقرا کنار گذاشته اند، شدیدا خسیس و سخت گیر است.

«بنوا هامون» نماینده ی کم رو و نسبتا مشروط «سوسیالیسم چپ گرا» است؛ همان چیزی که همیشه وجود داشته است، اگرچه تشخیص یا یافتن حتی یکی از این برچسب ها سخت بوده است و حالا پیدا کردن آن سخت تر هم شده است.

اما «ژان-لوک ملانشن»، که قطعا کمتر از بقیه شان ناخوشایند است، تبلور پارلمانی چیزی است که امروز چپ «رادیکال» می نامیم، همان چپی که در مرز پر مخاطره ی بین سوسیالیسم تباه گذشته و یک کمونیسم خیالی قدم بر می دارد. او خلأ جسارت یا شفافیت در برنامه ی خود را با خوش سخنی و بلاغتی پر می کند که آدم را یاد زبان آوری های «ژان ژورس» [سیاستمدار و فیلسوف سوسیالیست] می اندازد.

«ایمانوئل ماکرون»، به نوبه ی خود، مخلوقی است که عددی نبود و اربابان واقعی ما، سرمایه داران متأخر، همان کسانی که تمام روزنامه ها را از سر احتیاط خریده اند، او را بزرگش کردند. اگر باور دارد و می گوید که گینه نام یک جزیره است و [جزیره ی] پیره اسم یک آدم است، بدین خاطر است که می داند در اردوگاه او تاکنون هیچ کس پای حرفی که زده است نایستاده است.

بنابراین، آنهایی که برای رای دادن مردد هستند، – اگرچه بطور مبهم – می دانند که در این نمایش آکنده از نقش های قدیمی و آشنا، شعارهای سیاسی اهمیت بسیار اندکی دارد، و یا صرفا دستاویزی است برای فریبکاری های مغلطه آمیز. به همین خاطر، بهتر است بحث را از این سوال آغاز کنیم که: سیاست ورزی چیست؟ و یک حرکت سیاسی مشخص و علنی چه شکل و شمایلی دارد؟

چهار گرایش بنیادین در عالم سیاست

یک حرکت سیاسی همیشه می تواند خود را بر اساس سه عنصر تعریف کند. نخست، توده ی مردمان عادی، به همراه آنچه می کنند و آنچه می اندیشند. بیایید اسمش را بگذاریم «مردم». دوم، تشکیلات جمعی گوناگون: انجمن ها، اتحادیه ها و احزاب؛ یا مختصر و مفید، تمام گروه هایی که قابلیت اقدام جمعی دارند. و دست آخر، ارگان های قدرت حکومتی – یعنی نمایندگان پارلمان، دولت، ارتش، پلیس – و البته ارگان های قدرت اقتصادی و/یا قدرت رسانه ای (که فرق بینشان تقریبا نامحسوس شده است)، یا هر آنچه که امروزه «تصمیم گیرندگان» می نامیم.

یک نظام سیاسی اصولا چیزی نیست مگر پی گیری اهداف با سر هم کردن این سه عنصر. حال، می توانیم ببینیم که در جهان مدرن، به طور کلی، چهار گرایش سیاسی بنیادین وجود دارد: فاشیست، محافظه کار، اصلاح طلب، و کمونیست.

گرایش های محافظه کار و اصلاح طلب، بلوک مرکزی اعضای پارلمان را در جوامع سرمایه داری پیشرفته تشکیل می دهند: همچون جناح چپ و راست در فرانسه، جمهوری خواهان و دموکرات ها در آمریکا، و الی آخر. اشتراک بنیادین این دو گرایش این است که تاکید دارند اختلافات بین خود را، و خصوصا اختلاف نظرشان در موردنحوه ی ارتباط بین سه عنصر مزبور را، می توان و باید درون محدوده های قانونی که هر دو طرف پذیرفته اند نگه داشت.

دو جهت گیری دیگر – یعنی فاشیست و کمونیست -، علی رغم تضاد شدیدی که بین اهدافشان وجود دارد، در این نکته اشتراک نظر دارند که درگیری احزاب مختلف بر سر مسئله ی قدرت حکومتی، ذاتا غیر قابل حل و فصل است: یعنی این جدال را نمی توان به یک جور اجماع قانونی محدود کرد. این دو گرایش ، اجازه نمی دهند اهداف ناسازگار با اهداف خود – یا حتی اهداف صرفا متفاوت با اهداف خود – با درک و فهمی که خود از جامعه و از حکومت دارند مخلوط بشود.

گرایش به سمت فاشیسم

می توانیم اصطلاح «پارلمانتاریسم» را برای نوعی از سازماندهی قدرت حکومتی به کار بریم که یک هژمونی مشترک را، به مدد ماشین انتخابات، احزاب، و ارباب رجوعشان، برای محافظه کاران و اصلاح طلبان فراهم می کند، و هیچ کجا روزنه ای برای قدرت گیری فاشیست ها یا کمونیست ها در عرصه ی حکومتی باقی نمی گذارد. در منطقه ای که «غرب» می نامیم، این فرم غالب حکومت است. این خود نیازمند یک اصطلاح سوم است، یک زیربنای قراردادی مشترک و قدرتمند که در آن واحد هم جدا از این دو گرایش اصلی است و هم ذاتی و پیوسته به آن. بی شک، در جوامع ما، سرمایه داری نئولیبرال همین زیربنا است. آزادی نامحدود تجارت و خود-پروری، تعظیم مطلق در مقابل مالکیت خصوصی – به ضمانت نظام قضایی و قدرت نمایی های پلیسی -، ایمان به بانک ها، آموزش جوانان، رقابت تحت لوای «دموکراسی»، میل به «موفقیت»، تاکید مکرر بر اینکه برابری چیزی زیان بخش و دست نیافتنی است: شبکه ی «آزادی ها»ی مقبول و همه پسند جوامع ما بدین قرار است. این ها همان آزادی هایی است که دو حزب اصطلاحا «حاکمه»، کمابیش به طور ضمنی، خود را متعهد به حفظ و دوام آن می دانند.

مسیر تکاملی سرمایه داری ممکن است برخی شک و تردیدها را نسبت به ارزش وفاق پارلمانی ایجاد کند، و بدین ترتیب اعتمادی را که – در جریان آیین های انتخاباتی – نصیب احزاب «بزرگ» محافظه کار یا اصلاح طلب شده است خدشه دار کند. این وضعیت بی اعتمادی خصوصا در مورد خرده بورژوایی که جایگاه اجتماعی اش به خطر افتاده است، یا در مناطق کارگرنشین که بر اثر صنعتی زدایی به ورطه ی نابودی افتاده است، مصداق دارد. ما در غرب شاهد چنین وضعیتی هستیم، و می بینیم که به موازات قدرت گیری فزاینده ی کشورهای آسیایی نوعی انحطاط در غرب پا می گیرد. امروز این بحران ذهنی و درونی بی شک به گرایش های فاشیستی، ناسیونالیستی، مذهبی، اسلام هراسانه، و جنگ طلبانه روی خوش نشان می دهد، چرا که ترس هم دم بدی است و این ذهنیت های بحران زده در وسوسه ی افسانه های هویت گرایانه گرفتارند. خاصه بدین دلیل که، نظریه ی کمونیستی از دل تاریخ شدیدا ضعیف بیرون آمده است و شکست تمام نسخه های نخستین و قدرت یافته اش، یعنی اتحاد جماهیر شوروی و جمهوری خلق چین، آن را از اعتبار انداخته است.

پیامد این شکست مثل روز روشن است: بخش قابل توجهی از جوانان، محرومان، کارگران وامانده، و پرولتاریای خانه به دوش حومه های شهری ما، به این یقین رسیده اند که تنها بدیل در مقابل هژمونی پارلمانی چیزی نیست جز سیاست ورزی فاشیستی بر مبنای هویت های تلخ کامانه، نژادپرستی، و ناسیونالیسم.

کمونیسم، یک رهایی برای بشریت

اگر قرار است با این دگرگونی ناگوار اوضاع مقابله کنیم، تنها یک راه در مقابل ما گشوده است: اینکه کمونیسم را از نو ابداع کنیم. این واژه را که بسی پامال شده است باید دوباره از روی زمین برداشت، تمیزش کرد، بازسازی اش کرد. این واژه نوید یک رهایی برای بشریت را در خود دارد، چنانکه طی نزدیک به دو قرن چنین نویدی داده است و حالا با رویایی بزرگ و مبتنی بر واقعیت نوید رهایی می دهد. چند دهه تلاش بی سابقه – که با خشونت آمیخته بود، چون بی رحمانه در حلقه ی محاصره و زیر ضربه ی حملات بود، و لاجرم محکوم به شکست – نمی تواند هیچ آدم خوش نیتی را قانع کند که دیگر نباید امیدی به این رویا داشت، و نمی تواند ما را مجبور کند که تا ابد دست از تلاش برای تحققش بکشیم.

خب، پس آیا باید رای بدهیم؟ اصولا، باید نسبت به این درخواست، که از جانب حکومت و سازمان هایش حواله ی ما می شود، بی تفاوت باشیم. تا حالا، دیگر باید فهیمده باشیم که رای دادن چیزی نیست مگر تحکیم یکی از گرایش های محافظه کار در نظام موجود.

محتوای واقعی رأی را اگر زیر ذره بین بگیریم، می بینیم مراسمی است که مردم را از سیاست به دور می کند. باید همه جا دست به کار شویم و چشم انداز رو به آینده ی کمونیسم را دوباره به طرز شایسته ای بنا نهیم. مبارزان مومن باید بروند و هر کجای جهان که زمینه ای مساعد و مردمی یافتند اصول کمونیسم را به بحث بگذارند. همانطور که مائو گفت، باید «به مردم نشان دهیم [کمونیسم]، بالذات و در میانه ی این پریشانی، چه چیزی نصیب حال ما می کند». و این یعنی بازسازی عالم سیاست.

شفقنا