سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

ذوق موسیقایی بورژوازی سرافراز


ذوق موسیقایی بورژوازی سرافراز

موزیك ها یا همان «آهنگ» های مد روز ایرانی, كه اخیراً دیگر لازم نیست فقط «لس آنجلسی» باشند بلكه حمایت دولتی هم می شوند, معرف پسرفتی تمام عیار در گوش و شنوایی افراد است

موزیك ها یا همان «آهنگ» های مد روز ایرانی، كه اخیراً دیگر لازم نیست فقط «لس آنجلسی» باشند بلكه حمایت دولتی هم می شوند، معرف پسرفتی تمام عیار در گوش و شنوایی افراد است. این آهنگ های «سبك» كه همه روزه مجبور به شنیدن شانیم چیزی نیستند مگر تحریك سخیف ترین تكانه های حسی. آنها برای گوش های مرده پخش می شوند. این نوع موزیك را حتی «عامه پسند» یا متعلق به «صنعت فرهنگ سازی» هم نمی توان نامید، زیرا آن نوع موسیقی عامه پسندی كه مثلاً آدورنو در دهه پنجاه و شصت میلادی بدان حمله می برد (و نمونه های آب رفته آن را امروزه در مقیاس هایی به مراتب وسیع تر شاهدیم) دست كم از درجه ای «هارمونی» بهره مند بود، و هرچه باشد، نشان از عقلانیت ولو ابزاری یك صنعت داشت. اما سروصداهای عذاب آوری كه امروزه پرایدها و ماكسیماهای تهران از آنها پر است، صرفاً محصول تلاش های بی رمق و بی مایه فردی، آن هم با ضرب و زور سینتی سایزر و افكت های دیجیتالی است. این به اصطلاح جوانان ما حتی دیگر باب دیلن و جیم موریسون و انیمالز هم گوش نمی دهند، نه حتی ناله های اندكی هارمونیك و ملودی دار دهه چهل و پنجاه خودمان.

ریتم های تند و یكنواخت و بیمارگونه، فقدان كامل ملودی و متن های (lyrics) باسمه ای و تهوع آور ویژگی مشترك تمام انواع این گروه از آهنگ هاست. این نوع «موسیقی» مستقیماً با تنش های جنون آور و كشنده حاصل از ترافیك و شلوغی توحش آمیز تهران و شهرهای دیگر و نیز ناعقلانیت غیرانسانی ای كه شهر را به جنگلی سرسام آور و كثیف بدل ساخته، جور درمی آید. تصور این كه راننده ها می توانند حین گیرافتادن در ترافیكی خوفناك، در میانه بوق و جیغ و داد ملت، در یك ظهر تفته بی معنا، صدای دستگاه پخش شان را زیاد كنند و دوباره و دوباره همان مهملاتی را بشنوند (یا در واقع نشنوند) كه دیروز و پریروز و هفته پیش و ماه پیش دقیقاً در همین وضعیت، و سر همین چهارراه لعنتی شنیده اند (كه در واقع نشنیده اند)، آدم را به راستی از پا می اندازد. البته اخیراً برخی افراد در تاكسی یا آژانس تا این حد پیشرفت كرده اند كه قبل از روشن كردن ضبط، از آدم بپرسند «با موسیقی كه مشكل ندارید؟»، و البته منظورشان از موسیقی چیزی جز موارد فوق نیست.

روزگاری به لطف ضبط صوت ها یك انقلاب واقعی گسترش می یافت (پخش سخنرانی ها در غیاب هر وسیله دیگری از جمله اینترنت و ماهواره و...)، اما امروز به لطف دستگاه های پخش موجود در میلیون ها ماشین، گونه ای جنون و مردگی گسترش می یابد.گوش دادن راننده ها به آهنگ های مورد علاقه شان، و گوش داد تحمیلی دیگر افراد، دیگر به واقع حتی عملی «خصوصی» و مربوط به حوزه شخصی هم نیست. به سبب فقدان یك سیستم حمل و نقل وسیع و كارآمد، افراد چنان تنگ هم و زیادی نزدیك در سواری ها می چپند، كه دیگر سخن گفتن از فضای خصوصی بی معنی است. در اتوبوس یا مترو، هیچ موسیقی ای پخش نمی شود، شاید به جز احیاناً صدای رادیو. ولی افرادی كه مجبورند هر روز طول و عرض شهر طی طریق كنند، محكوم به شنیدن كوبش های ملال آور و بیمارگونه جوانك های «خواننده » در تاكسی ها و كرایه های شخصی اند، جوانك هایی كه نه در فرم و نه در متن آهنگ ها كمترین پیشرفتی در قیاس با مطرب گری های مضحك دهه های گذشته و حتی در قیاس با موسیقی پاپ صدا و سیما، نداشته اند.

در چنین شرایطی، مرتبط ساختن این قسم فعالیت های «هنری» با «آزادی های مدنی» مبین نهایت بلاهت سیاسی است. البته آنچه «توسعه» می خوانندش چنین مصیبت هایی را هم ضرورتاً از پی دارد. و این هرگز نباید به معنی جلوگیری قانونی/ دولتی از این جور فعالیت ها باشد. ولی به كسانی كه با ژست یك نظریه پرداز، سعی دارند موسیقی پاپ را با «خواسته های جوانان امروز» و «آزادی های اجتماعی لازم» و حتی با «كنش های سیاسی/ رادیكال» پیوند دهند و تفسیری استوار بر ایده عقیم «جامعه مدنی» از آن ارائه دهند، باید گفت این تكانه های شرم آور و منفعل نه تنها معرف آزادسازی اروس (یا همان غریزه زندگی) نیستند، بلكه از قضا میراث بر بلافصل همان فرهنگ آه و ناله و توسری خوری است. متن این آهنگ ها كه به طرز كسالت باری هنوز كه هنوز است درباره شكست عشقی و بی وفایی معشوق و بیچارگی ابلهانه عاشق است، به خوبی این نكته را اثبات می كند.

حتی وصل كردن زور زوركی مضمون برخی از این آهنگ ها با شمایل های مذهبی و معنوی نیز كاری از پیش نمی برد، و فقط وضعیت را مضحك تر و بی معناتر می سازد. گذشته از فرم این آهنگ ها، كه درك منطق آشكارا بی مایه شان به هیچ رو نیازمند استمداد از اهالی فن و مشورت با «آهنگسازان حرفه ای» نیست، بررسی اجمالی مضامین ترانه ها خود به خوبی سویه وقیح و چندش آور قضیه را نشان می دهد. اگر هزار مورد از این ترانه ها را با هم جمع زنیم، تعداد كلمات به كار رفته در آنها شاید از عدد ۱۰۰ تجاوز نكند. فقر شگفت آور این ترانه ها از حیث كلمات و اصطلاحات و حتی تكیه كلام ها نشان می دهد كه «هنرمندان عزیز» كوچك ترین تماسی با «متن» ندارند، و درك شان از كلمات به واقع محدود به همان برخورد های روزمره با هم قطاران «هنرمندشان» است.

آهنگ هایی كه هر روز در اتومبیل ها می شنویم هیچ ربطی نه به وضع اجتماعی، نه به موقعیت سیاسی، و نه حتی به همین تجارب روزمره، ندارند. آهنگسازان گویی فاقد هر نوع تجربه سیاسی/ اجتماعی اند. آنها حتی بلد نیستند ادای «اعتراض»، ادای «ضداجتماعی بودن»، و ادای «حمله به بورژوازی» را درآورند، بلكه همگی صرفاً گویای فقر تمام عیار بورژوازی تهران در تجربه، و ماجراجویی و درافتادن با سنت و تاریخ و وضعیت موجودند. این موسیقی ها از هیچ چیز حرف نمی زنند مگر از گرفتاری های حقیر روانی با حقیرترین مسایل مربوط به «عشق و عاشقی»، یعنی همان تم مشترك همه ترانه ها. بنابراین، برخلاف فرم ظاهراً «متفاوت شان»، حتی از سنتی ترین و متصلب ترین انواع «موسیقی ایرانی» نیز پس روند ه تر و ارتجاعی ترند. چرا ما چیزی حتی شبیه نوعی «جامعه شناسی موسیقی» نداریم؟ البته نه فقط به اصطلاح نظریه ای درباره «نحوه گوش دادن به موسیقی »، بلكه شاید ایده هایی در مورد پدیده ای نوظهورتر: نشنیدن موسیقی در عین همچنان پخش شدن آن؛ اتفاقی كه در اكثر اتومبیل ها می افتد، درست شبیه تجربه اغلب خانواده ها در سراسر دنیا با تلویزیون: این كه تلویزیون باید روشن باشد، حتی اگر هیچ كس آن را تماشا نكند. خاموشی تلویزیون مایه اضطراب و دلهره است. همان طور كه گویی خاموش كردن دستگاه پخش در ماشین باعث وحشت راننده ها می شود.

امید مهرگان



همچنین مشاهده کنید