دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
مجله ویستا

روزی, روزگاری «دیگران»


روزی, روزگاری «دیگران»

پرداخت به پستچی سه بار در نمی زند را نباید با مقدمه ای آغاز کرد, زیرا فیلم مقدمه ای به ما نمی دهد, ما را در فضایی می برد که نه مقدمه ای دارد و نه مقدمه ای برای ما در آن فضا می سازد که با محیط آشنا شویم, حال این فضا می خواهد خیالی یا سوررئال یا هر چیز دیگری باشد

پرداخت به پستچی سه بار در نمی زند را نباید با مقدمه ای آغاز کرد، زیرا فیلم مقدمه ای به ما نمی دهد، ما را در فضایی می برد که نه مقدمه ای دارد و نه مقدمه ای برای ما در آن فضا می سازد که با محیط آشنا شویم، حال این فضا می خواهد خیالی یا سوررئال یا هر چیز دیگری باشد. پستچی از ابتدا قصد ندارد فضا را برای ما ملموس و قابل دسترس کند و آن را برای منطق تخیل ما بقبولاند.

تنها مقدمه ای که فیلمساز در پستچی سه بار در نمی زند به ما می دهد که آن را بیشتر نشانه می توان تعبیر کرد و نه مقدمه، تیتراژ فیلم است. تیتراژی که با معرفی بازیگران بر حسب طبقات آغاز می شود : طبقه اول، محمدرضا فروتن و باران کوثری، طبقه دوم، امیر جعفری و پانته آ بهرام و طبقه سوم با حضور علی نصیریان و رویا تیموریان. طبقه اول زمان حال ماست، زمانی با وجود لوازم الکترونیکی چون موبایل و یخچال، طبقه دوم کمی عقب تر است زمان کودتای شعبان بی مخ است و امیر جعفری یکی از نوچه های او، زمان طبقه سوم هم عقب تر از دو طبقه دیگر است و رضا خان به تازگی بر تخت نشسته و نصیریان یکی از شاهزاده های فراری قاجار است.

اولین سوالی که در ذهن تمام تماشاگران فیلم شکل می گیرد این است که این طبقات چه ارتباطی با یکدیگر دارند و خب مشخص است که حسن فتحی فیلمساز، این سوال را تا آخر فیلم و تا فصل پایانی آن جواب نخواهد داد، اما جالب اینجاست که فتحی به وسیله سیر منطقی که در روند آغاز فیلم طی می کند هیچ نشانه ای از ارتباط اینها به تماشاگر نمی دهد تا جذابیت را بیشتر کند و با اینکه سوال ها را افزایش می دهد به سوالات تماشاگر آرام آرام پاسخ دهد.

فتحی بسیار ساده بوسیله یک پسر بچه ، تیله اش و پنجره های بیرون آپارتمان سه طبقه و داستانهایش را به یکدیگر وصل می کند و با این رفت و آمد ها می خواهد فضای دهشتناکی را برای تماشاگر خود بسازد اما دریغ از اینکه داستان را رها می کند یا بهتر بگوئیم سیر منطقی آن را از دست می دهد و ربط دادن این سه زمان به یکدیگر را تا فصل انتهایی فراموش می کند. در این میان چند تلنگر در درون شخصیتها و صداهایی که می شنوند اتفاق می افتد انگار تمامی زمانها به یکدیگر پیچیده اند. درست در این فصول از فیلم است که یاد اثر جاودان الخاندرو آمنابار یعنی «دیگران» می افتیم. باید گفت حسن فتحی تا حدود زیادی این ایده و خط داستانی یعنی تلاقی زمانها با یکدیگر را از «دیگران» آمنابار گرفته اما نتوانسته به استادی آمنابار این تلاقی را سامان دهد و سیر منطقی در یک جریان خیالی به راه بیندازد. انگار که خود فتحی هم از جایی به بعد نمی داند باید با شخصیتها و ارتباطهایشان پرداخت و آنها را در فضا جا داد. این روند سردر گمی شخصیتها تا جایی اتفاق می افتد که متوجه می شویم تمامی آنها عاشق دلشکسته ای هستند که معشوقه هایشان را از دست داده اند و درست در اینجا که تازه انگیزه های مشترک شخصیتها در حال عیان شدن است باز هم فتحی داستان گویی خود را به سمت فرمالیست فیلمهای ترسناک می برد و صحنه هایی چون توپ خاردار یا طناب اعدام را می سازد که بسیار دم دستی است و مشخص است که دیگر با اینها نمی توان تماشاگر را حتی برای لحظاتی ترساند.

اما تغییر مسیر فتحی از یک فرم به فرمی دیگر به اینجا ختم نمی شود و جالب اینجاست که در این آش شله قلمکاری که می سازد خود را هم به هجو می کشد.در صحنه ای باران کوثری اسلحه به دست در مقابل امیر جعفری و همزاد یا مرد خبیث قرار می گیرد. آنها با تیپی لمپنی روبروی باران کوثری ایستاده اند و چهره یکیشان پوشیده و دیگری خون آلود است. کوثری فریاد می زند که به خدا می زنم و ناگهان این جمله موتور محرکی می شود برای رقص با با کرمی هر جفت لمپن ها! با بوجود آمدن این هجویه متوجه می شویم که فیلمساز خود هم در منجلاب داستان گویی خود در قالب فرم ترسناک گرفتار شده است و نمی داند چگونه روایت را دنبال کند!

شخصیت باران کوثری در پستچی سه بار در نمی زند هم سیر تحولی جالبی دارد. آنقدر انگیزه ها ، احساسات و درک های متفاوتی نسبت به انسان ها و محیط دارد که گاهی مانند یک دختر هرزه می ماند و گاهی مانند یک فیلسوف ، گاهی چرب زبان است و گاهی هم هذیان می گوید و جالب اینکه همین شخصیت است که نتیجه گیری کارگردان را به تماشاگر می گوید. در صحنه های پایانی فیلم که کارگردان می خواهد خلاصه فیلمی که تماشاگر دیده را دوباره برای او تعریف کند یعنی فصلی که باران کوثری ایستاده است و به سمت محمدرضا فروتن می گوید : اینجا همزمان چند زمان مختلف به صورت موازی و متقاطع اتفاق افتاده .... و بعد در آخر با بکار بردن کلمه برزخ تمام اتفاقات را به کابوس تشبیه می کند و والسلام!

پستچی سه بار در می زند را باید به عنوان یک فیلم تجربی پذیرفت زیرا کارگردان اثر با تجربه موقعیتهای گوناگون و تلفیق بدون انسجامی که انجام می دهد می خواهد خود به یک نقطه عبور برسد تا در تجربه بعدی تمامی ضعف های این اثر تجربی را پاک کند و اثری بدون مشکلات بنیادی بیافریند. اثری که دارای انسجام، روایت موازی درست، دیالوگهای باور پذیر و نه پر از ضرب المثل (که مشخص نیست یک انسان ساده چگونه می تواند این حجم ضرب المثل به کار ببرد!؟!) باشد.

سعید هاشم زاده