پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

تجلی یک قهرمان ناب


تجلی یک قهرمان ناب

نگاهی به فیلم جانگوی از بند رها شده ساخته «کوئنتین تارانتینو»

در بچگی که فیلم می‌دیدیم گاهی صحنه‌یی پیش می‌آمد که قهرمان داستان گرفتار موقعیت وحشتناک و خون‌باری می‌شد اما مرد زخمی فیلم فریاد می‌کشید، شلیک می‌کرد، شهامت بی‌نظیری داشت و همه دشمنانش را لت‌و‌پار می‌کرد و سپس در موقعیت سخت دیگری گیر می‌افتاد و دوباره به طرز معجزه‌آسایی از مهلکه می‌گریخت و در نهایت در انجام هدفش هم کاملا موفق بود. وقتی از بزرگ‌ترمان می‌پرسیدیم چرا این‌گونه شد و واقعا چگونه این فرد کشته نشد و این همه کارهای محیر‌العقول انجام داد صرفا با این پاسخ مواجه می‌شدیم که این تنها یک «فیلم» است و نباید با قوانین زندگی جلوی چشمانت تطبیقش دهی. این ویژگی یکی از اصول و قواعد مسلم قهرمان‌پروری بود طوری که تماشاگر در سالن سینما می‌توانست به قهرمان فیلم تکیه کند و دلش می‌خواست جای او باشد. جدید‌ترین ساخته کوئنتین تارانتینو یک «فیلم» به تمام معناست با یک قهرمان تمام عیار. جانگوی از بند رها شده احیای دوباره همان قوانین گذشته برای خلق یک قهرمان است.

جانگو یک تنه همه کار می‌کند و هیچ اتفاقی برایش در طول فیلم نمی‌افتد. درست در کورترین گره فیلمنامه حین اسارت بعد از مرگ کندی (با بازی شگفت‌انگیز لئوناردو‌ دی‌کاپریو) با ترفندی بچگانه و مبتدیانه در میان انفجار چندین دینامیت، جانگو چون قهرمانی نامیرا و شکست‌ناپذیر در میان آتش و انفجار با یک موسیقی پرشور از میان دود غلیظی بیرون می‌آید، سوار اسبی بدون زین می‌شود و به حساب تمام بدمن‌های داستان می‌رسد. پس از مختصر تمرینی یک تیرانداز چیره‌دست می‌شود که از هر فاصله‌یی می‌تواند با تفنگش آدم بکشد، سرعت عمل شگفتی در تیر‌اندازی پیدا می‌کند و در حمام خونی که در سکانس‌های پایانی فیلم ایجاد می‌کند همه را سلاخی کرده و هیچ آسیب و حتی خراشی هم برنمی‌دارد. تحیر تماشاگر در سرعت پیشرفت جانگو در یادگیری مهارت تیراندازی یا زنده ماندنش در جشن گلوله‌باران نهایی خانه کندی از نظر مخاطبی که محو تماشای فیلم شده می‌تواند قابل‌قبول باشد اما بعد از تماشای فیلم می‌توان به باورپذیری این صحنه‌ها شک کرد و تارانتینو را در منطق قصه‌گویی‌اش و اصول باورپذیری درام متهم به باسمه‌یی بودن اثر در سکانس‌هایی کرد.

اما تارانتینو باکی از این انتقادها ندارد چرا که او خودآگاه به هر ضرب و زوری می‌خواهد جانگو را در آن اوج دست‌نیافتنی بنشاند تا هرچه می‌خواهد انجام دهد و هیچ اتفاقی برایش نیفتد. تارانتینو آگاه به ضعف منطق رئالیستی داستانش در لحظاتی است اما او با این کار علاوه بر ایجاد فضایی هجوآلود در اثر که می‌تواند فضای خونریزی و توحش فیلم را با طنزی سیاه تعدیل کند بر «فیلم» بودن اثر و همچنین حماسی‌سازی داستان و قهرمانش هم به‌طور همزمان تاکید می‌کند. تشخص قهرمان و غیر‌قابل‌دستیابی بودن شخصیت جانگو در بازی جیمی‌فاکس هم به وضوح مشاهده می‌شود. فاکس از جانگو شخصیتی غیرمنعطف، بااراده و خشن می‌سازد که دیالوگ‌هایش را با لحنی تخت اما مصمم بیان می‌کند که مدام فیگور می‌گیرد، ترسی از تهدیدات دشمنانش ندارد و پیوسته رو به جلو می‌تازد. تصنعی بودن بازی جیمی‌فاکس بیشتر از آنکه او را در نگاه مخاطب غیر‌قابل‌باور جلوه دهد، تمایز و غیرقابل دسترس بودن این قهرمان شکست‌ناپذیر اغراق‌شده را القا می‌کند. از آن طرف کریستف‌والتز با آن لحن یکه‌ و کاریزمای کاراکترش به خصوص در سکانس ابتدایی فیلم؛ جذبه حضورش فیلم را تحت تاثیر قرار می‌دهد و ارتباط نزدیکی بین خود و تماشاگر برقرار می‌کند که همین ملموس بودن و جذابیت در کاراکتر دکتر شولتز او را شکننده‌تر و شمایل او را قابل‌فهم‌تر و متقاعدکننده‌تر در مقایسه با بازی فاکس در نقش جانگو می‌سازد.

تارانتینو با استفاده از فیلمبرداری خاص خودش با آن کلوزآپ‌هایی که دوربین بعد از یک تراولینگ از صورت جانگو می‌گیرد به همراه موسیقی شنیدنی اثر که حال‌و‌هوای ژانر وسترن را در مخاطب زنده می‌کند شمایل یک قهرمان وسترن کامل را می‌سازد. ارجاع‌های پی‌در‌پی او به فیلم‌های مشهور این ژانر گواهی به این مدعاست به‌طور مثال در فیلم خوب، بد، زشت ساخته ماندگار سرجیو لئونه که می‌توان آن را جزو فیلم‌های مهم ژانر وسترن محسوب کرد و در هر تحلیلی درباره این موضوع به آن ارجاع داد مثل دیگر آثار وسترن گاه برای نمایش واکنش یک شخصیت در شنیدن جمله‌یی مهم یا دیدن صحنه‌یی تاثیرگذار به جای حرکت دوربین به سمت بازیگر، دوربین را از فاصله‌یی نسبتا قابل ملاحظه به سمت کلوزآپ شخصیت زوم می‌کردند تا اهمیت صحنه را پر‌رنگ کنند، اینجا هم تارانتینو چندین‌بار این تکنیک تقریبا منسوخ‌شده را احیا می‌کند که هم ادای دینی به فرم این گونه فیلم‌ها داشته باشد و هم حال‌و‌هوای ژانر وسترن را در ذهن مخاطب تداعی کند. یکی از تم‌های اصلی ژانر وسترن مضمون انتقام یا نجات است.

عموما در فیلم‌های وسترن پول یا دختری دزدیده می‌شود و قهرمان داستان طی سفری برای به دست آوردن پول یا نجات عزیزش راهی می‌شود و در نهایت با جنگ و خونریزی به هدفش می‌رسد یا در این راه جان می‌دهد. جان‌فورد در فیلم جویندگان، سفر شخصیتش را برای پیدا کردن دختر خانواده ترتیب می‌دهد؛ کلینت ایستوود در فیلم درخشان نابخشوده، قهرمانی را تصویر می‌کند که به خاطر بی‌حرمتی به زنان محل زندگی‌اش، اسبش را برای انتقام زین کرده است. تارانتینو هم جانگو را در پی جست‌وجوی عشق گمشده‌اش راهی سفر می‌کند. فلاش‌بک‌های فیلم که شکنجه همسر جانگو را طی شلاق زدن نمایش می‌دهد انگیزه کافی به جانگو می‌دهد که تنها به مقصودش فکر کند نه به سختی‌ها و رنج‌های راه. جانگو عاصی است. او دل برای کسی نمی‌سوزاند.

او یک یاغی به تمام معناست و در خشونت کلامی و حتی خونریزی دست کمی از دکتر شولتز ندارد و بیشتر اوقات از او پیشی می‌گیرد. برای رسیدن به هدفش همان رفتاری را با هم‌نژادی‌هایش می‌کند که سفیدهای فیلم با آنها می‌کنند. او مجاز به انجام دادن هر کاری است چرا که فیلم درباره اوست و نگاه فیلمساز در پی تشویق و تقدیس اعمال اوست و نه تقبیح آن، پس مخاطب از کشتن آدم‌های مختلف که سد راه جانگو می‌شوند کیف می‌کند، خونریزی‌هایش را مبتنی بر قدرت ویران‌کننده و هوش بالایش می‌داند و کلا هر کاری این کاراکتر می‌کند تماشاگر لذت می‌برد و لب به تحسین او می‌گشاید. فواره‌های خون که با فشار زیاد و حجمی عظیم هنگام اصابت گلوله به پیکر کاراکترها در فضای فیلم پخش می‌شوند در حجم و شدت آن نسبت به دیگر صحنه‌های کشتار در دیگر فیلم‌ها عامدانه اغراق شده تا رنج زخم کینه‌یی که جانگو و مخاطب از دشمن به‌طور مشترک دارند با انهدام آنها با پرقدرت‌ترین تفنگ‌ها و وحشی‌گری ناب آرام گیرد و در نتیجه حسی از لذت از تماشای این لحظه‌ها در مخاطب شکوفا شود.

این فیلم بستر مناسبی را فراهم می‌کند تا بتوان درباره یکی از مناقشه‌برانگیزترین مضامین آثار تارانتینو به گفت‌وگو نشست. اتهام ترویج خشونت که با ساخت هر فیلم از جانب این کارگردان به سوی او روانه می‌شود آیا منصفانه و درست است؟ فیلم‌های تارانتینو خشونت را تمجید و تبلیغ می‌کنند یا ناقد این مفهوم‌‌اند؟ چه کسی است که بتواند انکار کند لحظه حمله و دریدن سگ‌ها، جنگ خون‌آلود دو برده در جانگو لذت سادیستی خشونت را القا نمی‌کند؟ تارانتینو در نوشتن داستان فیلم قاتلین بالفطره همکار الیور استون بوده و در آن فیلم به وضوح می‌بینیم دو کاراکتر داستان به چه طرز دهشتناکی می‌کشند و هیستریک می‌خندند و به راه خود باز هم ادامه می‌دهند.

صحنه گوش بریدن در سگ‌های انباری و چشم درآوردن یک انسان و زیر پا له کردنش در بیل را بکش ۲ را به یاد می‌آورید؟ قهرمان‌های تارانتینو از آن دست کاراکترهای بی‌دست‌و‌پا و مظلومی نیستند که ستمی که شرایط به آنها روا داشته را طاقت بیاورند و منفعل باقی بمانند، آنها ظلمی را که از دنیای اطراف‌شان دریافت کرده‌اند تبدیل به نیروی غیرقابل مهار انتقام می‌کنند و علیه شرایط با تمام وجود بر می‌آشوبند. شخصیت‌های تارانتینو جواب خشونت را با خشونتی مضاعف می‌دهند و از آنجا که این کاراکترها برای توجیه حربه‌یی که از آن استفاده می‌کنند بهانه‌یی خوب هم دارند پس دیگر مخاطب هم در همذات‌پنداری با خشم و توحش شخصیت همراه است و به قول معروف دلش از تلافی‌کردن خنک می‌شود. در مراسم اسکار سال ۲۰۱۳ جانگو جایزه بهترین فیلمنامه را از آن خود کرد از آن طرف میشاییل هانکه هم جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی غیر انگلیسی زبان را برد. هانکه همیشه به عنوان یکی از شاخص‌ترین مظاهر نقد خشونت (و صد البته رسانه) در سینما محسوب می‌شود.

اگرچه در فیلم عشق هم می‌توان لایه‌هایی از خشونت ذاتی پنهان در زندگی را بررسی کرد اما صرف نظر از این فیلم و با توجه به بقیه آثار او از جمله بازی‌های مسخره و روبان سفید نگاه هانکه به خشونت در فیلم‌هایش همیشه موضعی انتقادی و برانگیخته بوده؛ کاراکترهای دنیای او همواره قربانی خشونت بوده‌اند تا عامل پیش‌برنده آن اما قهرمان‌های تارانتینو در مقابل خشونت و ظلم ساکت ‌نمی‌نشینند و خشونت روا شده به خویش را چه بسا شدیدتر تلافی می‌کنند. در موقعیت‌های بغرنج شخصیت‌های آثار هانکه کاری از دست‌شان بر نمی‌آید. خشونت اعمال شده بر آنان بیشتر از آنکه حسی از لذت را مانند آثار تارانتینو در مخاطب پدید بیاورد بیشتر حس تنفر و انزجار نسبت به این مفهوم را در تماشاگر برمی‌انگیزد. هانکه نگران جامعه امروزی و مردمان زخم‌خورده از خشونت و آمیخته به بی‌اخلاقی است اما تارانتینو برای جذابیت اثرش از هر وسیله‌یی استفاده می‌کند تا پیچ‌و‌خم‌های داستانش را غنی کند، اوج‌و‌فرود‌های جذابی برای درام تدارک ببیند و با نمایش خون و خون‌ریزی کشش و جاذبه حیرت‌انگیزی را خلق کند. تارانتینو فیلم می‌سازد تا سرگرم کند.

او کاری به نقد اجتماعی و پدیده‌های دنیای امروزی ندارد. در فیلم جانگو اگرچه داستان در مقطعی سیاه و ننگین از تاریخ ایالات‌متحده می‌گذرد که برده‌داری رواج داشت و تبلیغ می‌شد اما فیلم به هیچ‌عنوان در بررسی علل برده‌داری و کنکاش خشونت آن دوران و واکاوی آن شرایط تلاشی نمی‌کند و به هیچ‌وجه نمی‌توان فیلم را در نکوهش برده‌داری و نژادپرستی دانست چرا که اثر از این بستر صرفا برای داستانش استفاده کرده و فیلمساز هیچ موضعی در قبال این رویداد ندارد. همان‌طور که در فیلم هم می‌بینیم جانگو برای رسیدن به هدفش با هم‌نژادی‌هایش گرچه به صورت مصنوعی و آگاهانه بنا بر توصیه دکتر شولتز وحشیانه رفتار می‌کند اما درون هم تفکر آزادی‌خواهی و برابری نژادی در کاراکترش هویدا نیست.

جانگو به دنبال قصد و منفعت شخصی خویش است. او برای آزاد کردن همسرش علیه اربابانش می‌شورد حال دشمنان مقابلش از نظر نژادی، برای او فرقی نمی‌کنند. همان‌طور که در فیلم‌ می‌بینیم خدمتکار وفادار کندی با بازی ساموئل‌ال‌جکسون یک فرد سیاه‌پوست انتخاب شده که در ظلم و ستم به هم‌نژادی‌هایش بسیار وقیح‌تر از ارباب سفید پوستش عمل می‌کند و جانگو هم در پایان به فجیع‌ترین وجه ممکن زندگی او را پایان می‌دهد. متلاشی کردن خانه باشکوه کندی در پایان فیلم نهایت لذت عقده‌گشایی جانگو علیه دشمنانش با هر نژادی است حال این آدم‌ها چه می‌خواهند سفید باشند یا سیاه. قهرمانان تارانتینو چه در این فیلم و چه در دو گانه بیل را بکش با انتقام علیه گناهکاران و جنایتکاران داستان چرخه خشونت را با بی‌رحمی تمام ادامه می‌دهند و سعی در به تصویر‌کشیدن داستان‌هایی جذاب برای مخاطب هستند تا آنها را حین تماشای فیلم از فرط میخکوب شدن کیفور کنند. بازگردیم به هانکه و مضامین آثارش و تاکید بر این نکته که او فیلم می‌سازد تا مخاطب را بیشتر از آنکه مسحور خود و تکنیک فیلمسازی‌اش کند به تعمق فرو برد و هشدار دهد. به فرم فیلم‌های هانکه دقت کنید.

او در تمام آثارش از به ‌کارگیری موسیقی پرهیز کرده است (برخلاف تارانتینو که موسیقی همیشه یکی از اجزای اصلی ساختمان اثرش است)، دوربین در بیشتر سکانس‌های آثار او نماهای ثابتی می‌گیرد (برخلاف تارانتینو که دوربین بی‌قراری دارد) و ریتم آثارش تا حدی کند و ایستاست (برخلاف فیلم‌های تارانتینو که آثارش ریتمی تند و پرکشش دارند) . می‌توان خصوصیات مذکور این دو کارگردان را ناشی از بینش هر کدام‌شان نسبت به هر پدیده‌یی تلقی کرد و به هیچ‌عنوان نباید هانکه را با برچسب «فیلمساز روشنفکر و عمیق» در مقابل تارانتینو با انگ «سرگرمی ساز سطحی» در مقابل یکدیگر قرار دارد و صرفا باید دنیای متفاوت‌شان را در کنار هم و در تقابل با هم پذیرفت و به تحلیل آنها پرداخت. مقایسه فرم آثار هانکه در قبال موضوعی جنجالی همچون خشونت با سر و شکل فیلم‌های تارانتینو که صورت کاملا متفاوتی دارد می‌تواند کمک شایانی کند تا دوباره این پرسش را مرور کنیم که آیا آثار تارانتینو خشونت را تقدیس می‌کنند و عاملی برای جذابیت اثر هستند یا نه؟ این‌بار با قاطعیت بیشتری به این سوال پاسخ می‌دهیم: بله!

مرتضی مظفری