سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
دلداری ریاکارانه برای فقیر نبودن

محسن آزموده/ فرض کنید یک غیر حرفهیی بخواهد درباره سینما بنویسد، نتیجه همان میشود که در ادامه میخوانید. دوستان فرهنگی امسال لطف کردهاند برای من هم کارت گرفتهاند. در نتیجه میتوانم بعد از سالها فیلمهای جدید را نه در زمان اکران که هنگام جشنواره ببینم، بدون آنکه در آن صفهای عریض و طویل جلوی گیشهها از سوز سرمای بهمن ماه بلرزم و ناخواسته به بحثهای مفصل و داغ علاقهمندان عمدتا جوان سینما درباره همهچیز از جمله فیلمها گوش کنم، تا شاید بلیتی بتوانم بخرم یا نه. امسال این امکان را دارم که در سالنهای تالار همایشهای برج میلاد در میان خبرنگاران حوزه سینما و تئاتر، عوامل سینمایی را از نزدیک ببینم، همانها که همیشه تصویرشان را بر پرده سینما یا روی مانیتورها و تلویزیونها دیده بودم یا گاه و بیگاه در تحریریه روزنامه ملاقاتشان کرده بودم.
اما وقتی یک غیرحرفهیی بخواهد درباره سینما بنویسد، دست و دلش میلرزد. او که نمیتواند درباره مسائل ساختاری فیلم، فیلمنامه، نحوه روایت، شخصیتپردازی، فراز و فرود داستان و نگاه کارگردان و مسائلی از این دست قلمفرسایی کند؛ بحث درباره عوامل فنی مثل دکوپاژ و میزانسن و نورپردازی و ریتم و تدوین و نحوه بازیها و موسیقی و تصویربرداری و اموری از این قبیل هم که در تخصص او نیست. او تنها دلباخته مضمون فیلم میشود، احتمالا درگیر داستان فیلم میشود یا با روایت فیلم همراه میشود یا نه و در نهایت چیزی که بتواند بگوید این است که فیلم را دوست داشته یا نه. اگر هم از او بخواهند توضیح دهد که چرا فیلم را دوست داشته، از آنجا که به شگردهای سینمایی آشنایی ندارد، نمیتواند توضیح قانعکنندهیی ارائه دهد. وضع این نگارنده نیز چنین است. یک کارت دارم با کلی فیلم که میتوانم ببینم. مجبورم انتخاب کنم. قطعا آثار کارگردانهایی را انتخاب میکنم که میشناسم، منظورم همان نامهای آشناست: داریوش مهرجویی (اشباح)، مسعود کیمیایی (متروپل)، کیانوش عیاری (خانه پدری)، رخشان بنیاعتماد (قصهها)، کیومرث پوراحمد (پنجاه قدم آخر)، کمال تبریزی
(طبقه حساس)، فریدون جیرانی (خوابزدهها)، بهروز افخمی (آذر، شهدخت، پرویز و دیگران)، ابراهیم حاتمیکیا (چ)، رضا میرکریمی (امروز) و... چند تا اسم هم هست که اگرچه به شهرت قبلیها نیستند، اما آثارشان در سالهای اخیر مورد توجه بوده است: بهرام توکلی (بیگانه)، سامان سالور (تمشک)، رضا عطاران (رد کارپت)، هومن سیدی (سیزده) و منوچهر هادی (زندگی جای دیگری است) و... از بخت بد من است که امسال این همه کارگردان نام آشنا در جشنواره حضور دارند، چون قطعا نمیتوانم همه فیلمها را ببینم و مجبور به انتخابم و این یعنی جمع نقیضین! به یک ویژگی دیگر غیرحرفهیی بودن هم اشاره کنم: فقدان اعتماد به نفس. آدم حرفهیی از اسمها نمیترسد، به راحتی میگوید این فیلم خوب است یا بد. لابد برای خودش دلایلی هم دارد که حالا بیان میکند یا نه. اما یک غیرحرفهیی میترسد که راحت حرف دلش را بزند و مثلا بگوید از این فیلم خوشم نمیآید، حتی اگر دلیلی هم ارائه دهد. او اعتبار لازم برای اظهارنظر بیپروا را ندارد. پس ناگزیر محافظهکارانه نظر میدهد، یعنی همان کاری که من در این یادداشتها میکنم. درباره فیلمهایی که دوست دارم، چیزهایی مینویسم. شاید خوانندهها هم دوست داشته باشند، شاید هم نه. درباره فیلمهایی هم که دوست ندارم، سکوت میکنم. اما پس از این مقدمه طولانی و بیمورد که در حکم حاشیه بود، اما غلبه کرد بر متن، بهتر است درباره دو فیلمی که در دو روز نخست جشنواره دیدهام، بنویسم. فیلم اول «بیگانه» اثر سامان توکلی است. کارگردانی که در «اینجا بدون من» هم سراغ نمایشنامهیی از تنسی ویلیامز (باغ وحش شیشهای) رفته بود و به تعبیر ما اهالی علوم انسانی(!) کوشیده بود اثر نویسنده غربی را «بومی» یا به تعبیر غیرفارسی «ایرانیزه» کند! «بیگانه» هم اقتباسی «آزاد» بود از «تراموایی به نام هوس». اتفاقا برای یک بیننده غیرحرفهیی، همین ارجاع است که کار را دشوار میکند. یعنی بعد از اثر درخشان الیاکازان (۱۹۵۱) بر اساس این نمایشنامه و به همین نام و فیلم اخیر وودی آلن (Blue Jasmine، ۲۰۱۳) هر کس ممکن است بپرسد کار آقای توکلی چه ویژگی یا امتیازهایی دارد؟ حتی اگر این سوال هم بیوجهه باشد، باز مقایسه شخصیتها و ماجراها و گفتارها و رفتارها با متن اصل نمایشنامه و آثار قبلی ناگزیر است و خواه ناخواه پیش میآید. اما اگر این ارجاعها را در نظر نگیرم (مگر میشود؟!) باید بگویم فیلم را دوست داشتم. گیرم کمی تلخ باشد، خب شاید واقعیتی که کارگردان روایت میکند تلخ است. فقر تلخ است، تنهایی تلخ است، بیکاری تلخ است، خودکشی ناشی از ناکامی تلخ است. شاید این مناسبات بیمار میان انسانهاست که تلخ است. شاید او اینها را جور دیگری نمیتواند روایت کند. مهم آنکه در فیلم جایی برای نفس کشیدن هم هست، وقتی که در برخی جاها موسیقی مخاطب را از فضای خفهکننده آپارتمان محقر کنار خط راه آهن دور میکند یا آنجا که نسرین بیخیال دنیا پوتینهایش را کناری میاندازد و روی لبه جوبی راه میرود.
در «قصه ها» اما ارجاعی به اثری هنری از کارگردان یا نویسندهیی دیگر ذهن را به تشویش نمیاندازد. بر عکس، تمام اشارههای این فیلم به دنیای فیلمسازی خود رخشان بنی اعتماد است، از «نوبر کردانی» (روسری آبی) و «طوبی خانم» (زیر پوست شهر) تا «نرگس» (نرگس) و «سارا» (خون بازی) همه اینها را نگاه دوربین یک عکاس یا فیلمبردار (حبیب رضایی) قرار است به هم پیوند دهد. اتفاقا به تعبیر رفقای اهل سینما، اینجا هم اگر مشکلی باشد، در همین ارجاعهاست. یعنی اگر کسی مجموعه آثار بنیاعتماد را نشناسد، نمیتواند با قصههای آنها ارتباط برقرار کند و شخصیتها برای او ناشناخته باقی میماند. شخصا برای تایید این نظر باید یک بار دیگر فیلم را ببینم، اینبار با تلاش در جهت آشنا ندیدن آنها و در نظر نگرفتن آنچه درباره شان از فیلمهای قبلی میبینم. کاری که نمیدانم شدنی است یا خیر. هر چه باشد خوشحال میشوم که سرانجام از «سرنوشت عباس» (زیر پوست شهر) سر در میآورم یا میفهمم که نوبر کردانی کارش به کجا رسیده یا پسر «ننه گیلانه» چه شد! اگرچه سرانجام این شخصیتها چندان هم خوشحالکننده نیست. اما مگر واقعیت جز این است؟!
اتفاقا این نکتهیی است که در هر دو فیلم مشترک است و با همین میخواهم این یادداشت طولانی و ملالانگیز را به پایان برسانم: فقر. پاتریک کائز در یادداشت کوتاه «اسطوره طبقه متوسط» میگوید که مفهوم طبقه متوسط در بیشتر موارد یک دلداری ریاکارانه برای فقیر نخواندن بخش عظیمی از جامعه است، تا احساس غرور و رضایتش را از دست ندهد. در سالهای اخیر هم بسیاری از فیلمسازان به بهانه اینکه فیلمهایشان درباره طبقه متوسط است یا نمیخواهند با تاکید بیجا بر احساسات مخاطب و نمایش فقر فیلم بسازند، بخش مهمی از جامعه را نادیده میگرفتند. همان بخشی که احتمالا طنین صدایش را تنها در اخراجیها مییافت. اما در هشت سال گذشته وضعیت به سمتی پیش رفت که هر چه بیشتر قلابی بودن این اصطلاح «طبقه متوسط» برملا شد. حالا در «بیگانه» و «قصهها» با آدمها و وضعیتهایی مواجه هستیم که چندان هم باسمهیی نیستند. از هرتآباد رخشان بنیاعتماد یا کارگاه سنگبری ورشکسته بهرام توکلی چیزی جز توزیع برابر فقر و بیاحترامی نباید انتظار داشت.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست