چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

کافکا و آرزومندی معنا


کافکا و آرزومندی معنا

کافکا با معنای بیهوده و با نفی معنا مخالف است, نه با خود معنا

جهان کافکا بی‌شک جهانی بی‌امید و بن‌بست‌گونه است که اگرچه به نوری راه نمی‌گشاید؛ اما به تاریکی نیز فراخوان نیست.

کافکا وصیت می‌کند که بعد از مرگش هر آنچه نوشته، بسوزانند تا پس از او دیگر کسی، دست‌کم به توسط نوشته‌های او، با درد شک نزید: «وقتی کمکی از دستمان بر‌نمی‌آید، بهتر است خاموش بمانیم. هیچ پزشکی حق ندارد با یاس خود، وضع بیمار را وخیم‌تر کند. این است که اباطیل مرا باید نابود کرد. من نور نیستم. درمانده‌ای هستم که راهش را به میان خارها گم کرده است. من کوچه‌ای بن‌بستم.» (گفتگو با کافکا، گوستاو یانوش، ترجمه فرامرز بهزاد، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۲، ص ۱۹۸.)‌

وصیت کافکا را جامه عمل نمی‌پوشانند و حال ما با کافکایی مواجهیم که اگرچه خود آشکارا دعوت به سیاهی نمی‌نمود؛ اما آثارش از آن رو که بازتاب درون پرآشوب اوست، جهانی تیره و تار و غمگون در پیش چشمانمان تصویر می‌کند.

راست است که جهان کافکا بی‌امید است، چنانچه کامو هم در مصاحبه‌ای که گابریل دوبارد در هفته‌نامه خبرهای ادبی به تاریخ ۱۰ می ۱۹۵۱ با او انجام داده، در جواب دوبارد که می‌پرسد چرا کامو نقاش بزرگ مساله بیهودگی یعنی کافکا را جزو کسانی که بر اندیشه‌اش تاثیر گذاشته‌اند، نام نمی‌برد، می‌گوید: «من کافکا را داستانسرای بسیار بزرگی می‌دانم؛ اما اشتباه است اگر ادعا شود که بر من تاثیر داشته است. اگر در فلسفه بیهودگی که من در آثار ادبی‌ام بدان پرداخته‌ام، نقاشی بر من تاثیر گذاشته باشد، نویسنده آمریکایی ملویل است در کتاب موبی دیک... واقعا من نمی‌توانم به ادبیاتی کاملا بی‌امید وابسته باشم.» (تعهد کامو، ترجمه مصطفی رحیمی، تهران، آگاه، ۱۳۶۲، ص ۱۸۹.)‌

جهان کافکا بی‌امید است؛ اما بی‌معنا نیست. درباره یاس و ناامیدی و معماهای لاینحل است؛ اما پوچ و هرزه و دادا (سبک دادائیست‌های نیهیلیست) نیست. از همین روست که کاموی نیهیلیسم‌ستیز اگرچه منکر تاثیرپذیری از کافکاست، اما هرگز منکر بزرگی کافکا در داستانسرایی نیست و این هم صرفا تملقی تعارف‌گونه نمی‌تواند باشد؛ چراکه کامو از سختگیرترین‌ها در نقد ادبی است و چنان نیست که نامسوولانه به کسی برچسب بزرگی بزند و واقعا به گفته‌اش اعتقادی نداشته باشد.

کتاب «سیری در جهان کافکا» نوشته سیاوش جمادی، حقا تحقیقی منصفانه و کامل درباره کافکا و جهان‌اندیشگی او و آثارش است. تحقیقی از جنس همان حقیقت‌یابی‌های موشکافانه، حساس و دقیق خود کافکا که حاضر نیست دشواری شناخت حقیقی را با قضاوت شتابزده و جزمی برای خود آسان کند و نسخه حقیقت را با یک معاینه سرپایی و سطحی بپیچد.

جمادی در این کتاب با شناختی درخور از کافکا و در نتیجه با فهمی درست از شکل صحیح مواجهه با جهان او، به تحقیق درباره این نویسنده بنام ادبیات جهان پرداخته و همواره این اصل بنیادین پدیدارشناسانه را مدنظر داشته که می‌بایست بگذارد جهان کافکا، خود به‌تنهایی، خودش را به او بنمایاند، نه این‌که پیش‌فرض‌های ذهنی محقق یا دیگر منابع تحقیقی، جای حقیقتی که غرض منکشف شدن آن است، بنشیند. چه بسا از همین روست که جمادی سخن از همزیستی با جهان کافکا می‌راند و نگاشته‌هایش را صرفا شوق گفتگویی با کافکا و آثارش می‌خواند.

جمادی در پیشگفتار کتاب «سیری در جهان کافکا» بحث در باب جهان‌اندیشگی کافکا را با این سوالات نخستین می‌آغازد: «آیا کافکا براستی هنرمندی منحط، بیمار و مخرب است؟ اگر چنین است، پس‌ گیرایی و جاذبه ماندنی او در هنر و اندیشه کنونی از چه روست؟ آیا این همه را می‌توان به توطئه و دسیسه نسبت داد؟ آیا این هنرمندی که از تفاسیر آثارش می‌توان کتابخانه بزرگی فراهم آورد، ممکن است صرفا دستپخت مقاصد دولت یا حزبی خاص باشد؟ آیا کافکا ملحدی سزاوار لعن و نفرین است؟ آیا درد دین و خدا ترجیع‌بند آثار اوست؟...» جمادی بر آن است که نه‌تنها این پرسش‌ها در مورد کافکا مطرح است؛ بلکه هنوز هم که هنوز است پاسخی قانع‌کننده به آنها داده نشده است؛ اما او راه چاره را در صدور احکام کلی نمی‌داند و معتقد است چنین قضاوت‌های ساده‌اندیشانه‌ای، هیچ‌یک از مسائلی را که کافکا مطرح ساخته، حل نمی‌کند.

جمادی با برشمردن نام‌هایی همچون کی‌یرکگور، نیچه، سارتر و هایدگر در کنار نام کافکا و با یادآوری این مهم که آثار این افراد نیست که منفی و ویرانگر است، می‌نویسد:«آنچه خطرناک، منفی و مخرب است، تاثر انفعالی و تقلید کورکورانه از این غول‌های اندیشه زمانه است و چنین بلایی دامنگیر کسانی می‌شود که به جای رویارویی جدی و شناخت بی‌غرضانه و آزادمنشانه، مرعوب طنین صدا و ندای این اندیشمندان می‌گردند.»

به قلم جمادی، بی‌تردید در مقابل این مرعوبیت و فریفتگی مقلدانه، مخالفت‌های بی‌مایه و قشری هم که اغلب از زبان نخوانده‌ عالمان مطرح می‌شود، پاسخگوی عطش جویندگان جوانی که دیگر به آسانی دروغ و فریب را برنمی‌تابند، نیست.

محور بحث سیاوش جمادی در مورد کافکا، مساله امید و اراده است. این‌که گاه انسان به بهای فریب و توهم، امید و اراده می‌طلبد. جمادی در مقام تبیین این بحران بزرگ زمانه اضافه می‌کند که تجربه نشان داده هرجا متفکری برای گذر از این بحران نیست، انگارانه به تصمیم و اراده اعتماد کرده، وضع را بحرانی‌تر ساخته است. چنانچه بلندپروازی نیچه در بن‌بست جنون متوقف شده و ابرمرد او در هیتلر متعین گشته است و هایدگر هم که شاید جدی‌ترین تحلیلگر وضع وجودی انسان عصر حاضر باشد، به دام نازیسم افتاده است.

سپس جمادی درباره جایگاه کافکا در این جهان بحران‌زده، بی‌امید و معناباخته امروز که فیلسوفانش هم این‌گونه راه گم می‌کنند و به بیراهه می‌روند، می‌نویسد: «از دیدی کلی و تاریخی، کافکا نه‌تنها وارث آگاه و دردمند چنین بحرانی است؛ بلکه بعد از داستایفسکی اصیل‌ترین و صادق‌ترین منادی و راوی این بحران است. بدین اعتبار، او فیلسوف‌ترین هنرمند قرن بیستم است.» اما فیلسوف بودن، چنانچه در اشاره قبلی به نیچه و هایدگر بیان شد، لزوما به معنای بینا بودن نیست.

جمادی در جایی به دنبال بحث درباره بیماری جسمی کافکا، ابیاتی چند از حافظ را در ستایش بیماری و عافیت‌سوزی به عنوان شرط لازم طی طریق، مثال می‌آورد؛ اما بی‌درنگ می‌افزاید که فاصله جهان کافکا با عالم حافظ بس عظیم است و این‌دو به زحمت با هم قابل قیاس‌اند. تعبیر نابینایی برای کافکا، تعبیر خود جمادی است: «قیاس کافکا و حافظ، قیاس کور و بیناست. به زبان تمثیل، می‌توان گفت که این هر دو در راه پرمغیلان گام نهاده‌‌اند؛ اما یکی پیشاپیش یقین دارد که در انتهای راه کوی معشوق است و دیگری به هیچ چیز یقین ندارد و راه برای او گذرگاهی است از هزارتوی اوهام.»

با این همه به تصریح نگارنده کتاب «سیری در جهان کافکا»، «ادبیات کافکا، برخلاف نظر بسیاری از کسانی که حتی زحمت خواندن آثار او را به خود نداده‌اند، ادبیات یاس و پوچی نیست.» به بیان جمادی، می‌توان گفت که ادبیات کافکا ما را پریشان می‌کند، می‌توان گفت که پرده‌های وهم و فریب را از پیش دیدگان ما پس می‌زند. می‌توان از این ادبیات دریافت که امید به سراب، امید نیست و زندگی در سایه مرگ معنی می‌شود؛ اما تخطئه این ادبیات غیرمنصفانه است.

فروتنی و بی‌ادعایی از مهم‌ترین خصایص کافکاست. کافکا خودساخته است و فروتن و این ریشه در صداقت تحسین‌برانگیز او با خود و با جهان پیرامونش دارد. اگر متواضع و صادق نبود، آن‌گونه خود را راه‌گم‌کرده، بی‌نور، بن‌بست و یاس‌آفرین نمی‌خواند. اگر در مقابل ایمان، ادعای الحاد داشت، هیچ‌گاه در برابر شاعر جوانی همچون گوستاو یانوش درباره خدا و ایمان و اخلاق، آن‌گونه آرزومندانه و مثبت سخن نمی‌گفت که دستاویز دیگران شود، برای تفسیر ایمانی جهان کافکا. اگر ملحد بود، مدعیانه در ستایش الحاد و در ستیز با ایمان می‌نوشت (درست مثل همه کافکادوستان کافکانشناس امروز) نه اینچنین پرسشگرانه و فروتنانه درباره سرگردانی و حیرانی و مکشوفی حقیقت.

بنا به گفته جمادی، در آثار و یادداشت‌های کافکا، هیچ‌جا کلامی حاکی از گرایش او به جنبش‌های انقلابی ملحدانه مشاهده نمی‌شود؛ چراکه «بالیدن به الحاد و آزادی از ایمان قدیم در جهان کافکا خودپرستی ابلهانه‌ای بیش نیست.»

اینها جملات خود کافکاست درباره خدا و ایمان خطاب به گوستاو یانوش جوان: «امروز اشتیاق به خدا و ترس از گناه بشدت تضعیف شده است. ما در مرداب خودپسندی فرو‌رفته‌ایم. جنگ که [در طی آن] اعمال سراسر غیرانسانی، نیروهای اخلاقی بشر را ـ و همراه آن، وجود او را ـ سال‌های بسیار از فعالیت انداخت، این را به اثبات رساند... امروزه دیگر گناه وجود ندارد. اشتیاق به خدا هم وجود ندارد. هر چیزی زمینی است و یکسره مطابق با مقاصد زمینی. به این سبب، همه ما دچار انجماد وجدان هستیم...»

اعتقاد کافکا به التزام اجتماعی زبان و هنر و ترس او از این‌که مبادا نوشته‌هایش از حد من کوچکش فراتر نرفته باشد، تا اندازه‌ای است که با اباطیل خواندن نوشته‌های خود و این‌که نباید آنها را ارزشمند تلقی کرد، سعی دارد به نوعی از تاثیر سوءاحتمالی آثارش بر دیگران جلوگیری کند، حال آن که آثار کافکا اصلا آن‌طور که او خود گمان می‌کند یا آن‌طور که او از سر تواضع بیان می‌کند، خصوصی و بی‌ارزش یا از آن بدتر، مخرب و ویرانگر نیست.

«اباطیلی را که می‌نویسم،نباید جدی گرفت.استحقاقش را ندارند. اینها شبح کاملا خصوصی وحشت‌منند. اصولا نمی‌بایست چاپ می‌شدند. باید آنها را سوزاند و نابود کرد، حتی به یک پشیز نمی‌ارزند.» (گفتگو با کافکا، ص ۱۹۷.)‌

کافکا در جستجوی حقیقت بی‌فریب است. یعنی اولا جستجوگر است و پرسشگر نه این‌که از پیش به فرضیه‌ای مسلم و قطعی همچون الحاد یا پوچی و یاس معتقد باشد و ثانیا از فریب و دروغ گریزان است و حاضر نیست چشمش را به روی حقیقت ببندد یا کوری را به خاطر آرامش تحمل کند. کافکا اساسا با پوچی مخالف است.

هم با امید پوچ و هم با یاس پوچ. امید پوچ در نظرش، همان امیدهای فریب‌گونه و دروغین است که تعبیر «انتظار معجزه» را برای آن به کار می‌برد و یاس پوچ در نظرش همان یاس‌های جزمی و قطعی و غرورآلودند که کافکا با تعبیر «اعمال زور» از آنها یاد می‌کند. کافکا جستجوگری است در مسیر شدن، نه این‌که خود را از پیش شده فرض کند و هستی را معمای معلومی که به دست او حل‌ شده و تکلیفش روشن‌تر از آن است که نیاز به فهم و شناخت داشته باشد.

«معجزه و اعمال زور، دو قطب مختلف بی‌ایمانی هستند. یا زندگی را در انتظاری انفعالی برای رسیدن پیامی راهگشا که هرگز نخواهد رسید، به عبث می‌گذرانیم، چون درست با همین انتظار راه را بر پیام می‌بندیم یا ناشکیبا، هر انتظاری را نفی می‌کنیم و زندگی خود را در عشترکده جنایت‌بار آتش و خون غرق می‌کنیم؛ که هر دو غلط است.» (گفتگو با کافکا، ص ۱۵۰.)‌

‌ آزاد جعفری