جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

مداخله موعودگرایانه در فرآیند تمدن


خاستگاه حلقه فیلسوفان و متفکران علوم اجتماعی ای که امروزه به عنوان مکتب فرانکفورت نامبرده شده دهه ۱۹۲۰ است یعنی زمانی که تعدادی از منتقدان و روشنفکران درصدد برآمدند مارکسیسم را با اقتضائات نظری و سیاسی عصر منطبق سازند ویژگی بارز رویکردی که توسط فرانکفورتی ها ارائه گردید, بیشتر در به کار بستن رشته های مختلف علوم اجتماعی در پروژه نظریه انتقادی جامعه است تا درج هت گیری نظری آن

خاستگاه حلقه فیلسوفان و متفکران علوم اجتماعی‌ای که امروزه به‌عنوان مکتب فرانکفورت نامبرده شده دهه ۱۹۲۰ است؛ یعنی زمانی که تعدادی از منتقدان و روشنفکران درصدد برآمدند مارکسیسم را با اقتضائات نظری و سیاسی عصر منطبق سازند. ویژگی بارز رویکردی که توسط فرانکفورتی‌ها ارائه گردید، بیشتر در به‌کار بستن رشته‌های مختلف علوم اجتماعی در پروژه نظریه انتقادی جامعه است تا درج هت‌گیری نظری آن. اهداف این ابتکار نظری، در مقابل تمام رویکردهای مارکسیستی سنتی توسط ماکس هورکهایمر و مقالات متعددی که طی دهه‌های ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ نوشت، مدون گردید. نقد او بر فلسفه نوایدئالیستی و تجربه‌گرای معاصر، در پی آن بود که فلسفه تاریخی را صورت‌بندی کند که تکامل خرد انسانی را در بر داشته باشد؛ در چنین طرحی وی تحقیق تجربی را نیز به خدمت گرفت. بنابراین انستیتو تحقیقات اجتماعی در سال ۱۹۲۹، وسیله‌ای بود برای تحقیق این پروژه. هورکهایمر در آثارش، از اقتصاد، روانشناسی و نظریه فرهنگی استفاده کرده است. او به دنبال آن بود که از چشم‌اندازی تاریخی، چگونگی قابل حصول بودن سازماندهی عقلانی جامعه را به تحلیل درآورد. با وجود این، پس از اینکه ناسیونال سوسیالیسم به قدرت رسید و مؤسسه را به تبعید فرستاد. خوش‌بینی فلسفی ـ تاریخی به بدبینی فرهنگی ـ انتقادی راه برد. زین پس هورکهایمر و آدورنو کارکرد نظریه انتقادی جامعه را در ان می‌دیدند که با بازگشت به تاریخ تمدن، دلایل ظهور فاشیسم و استالینیسم را روشن سازند. دیالکتیک روشنگری آنها که شباهت‌هائی نیز با تفکر هایدگر دارد، به طرز تحسین‌برانگیزی به این تغییر جهت‌گیری دلالت می‌کند؛ کتاب دیالکتیک روشنفکر حتی این سؤال را مطرح می‌کند که ”چرا توتالیتاریسم ظهور کرد؟“ و چشم‌اندازی شناختی و عملی از جهان به‌دست می‌دهد که به سبب تعلق آن به کنترل تکنیکی اشیاء و اشخاص، فقط به یک عقلانیت ابزاری اجازه رشد و نما می‌دهد. اما با این ”نقد خرد“ که تمایل دارد توتالیتاریسم را به‌عنوان پیامد چرخه گریزناپذیر خرد ابزاری و کنترل اجتماعی ببیند، مخالفت‌هائی نیز شده است. مفهوم شی‌ء‌شدگی تام، توسط تعدادی اعضاء حاشیه‌ای مؤسسه که زیر نظر آدورنو و هورکهایمر کار می‌کردند، مورد تردید قرار گرفت. اینان بسیار مشتاق بودند که بدانند آیا تحت سیطره وضعیت توتالیتر، می‌توان بقایای نوعی همبستگی ارتباطی را تعیین کرد؟ فیلسوف دیگر، والتر بنیامین، تحلیل رابطه متقابل قدرت و تخیل را صورت‌بندی می‌کند. فرانس نیومن و اتوکیرکهامیر، فرهنگ توافق قانونی و کنترل اجتماعی را بررسی کردند.در حالی‌که اریک فروم یک تحقیق روان تحلیل‌گرایانه از نیازهای ارتباطی و توان بالقوه این ارتباط برای بقا و تداوم به‌دست داده است.پس از اینکه اعضاء اصلی مکتب از تبعید بازگشتند مؤسسه کارهای خود را دوباره در فرانکفورت از سر گرفت و پروژه‌های تجربی پهن دامنه را در دستور کار خود قرار داد. از همان ابتدا، فاصله قابل توجهی بین تحقیقات تجربی‌ای که بر کارگاه صنعتی تأکید داشت و افراط‌گرائی فلسفی در مورد ”سلبیت“ که آدورنو و هورکهایمر با تلقی‌های متعدد و متمایز درباره‌اش کار کرده بودند، وجود داشت.این فراق و فاصله، تنها زمانی برطرف شد که هابرماس شروع کرد مبانی نظام‌مند نظریه انتقادی را به چالش بکشد و مفاهیم فلسفی بنیادین و جهت‌های تحقیق اجتماعی تجربی آن را بازنگرد. اندیشه محوری‌ای که هابرماس با آن در تاریخچه حلقه فرانکفورت فصل جدیدی را گشود، فهم او از شکلی از عقلانیت است که به‌جای کنترل ابزاری اشیاء، توافق ارتباطی بین سوژه‌ها را تبیین می‌کند. از همین‌رو مفهوم عقلانیت ارتباطی که از این نگاه برخاسته است، مبنائی را برای زمینه‌های اخلاقی و کاربرد دموکراتیک نظریه انتقادی حاصل می‌آورد.

بنیان‌ها و اهداف نظریه انتقادی: هورکهایمر و مارکوزه

نظریه انتقادی، میان دو جنگ‌جهانی، از کوشش‌های متعدد برای توسعه یک مدل فرآورنده از مارکسیسم، سربرآورد. این رویکرد از جریان‌های مشابه دیگر، اساساً از نظر اهداف روش‌شناختی متمایز است تا اصول نظری‌اش، این اهداف همگی از تصدیق تردیدناپذیر و ضابطه‌مند علم ناشی می‌وشد. هدف بنیادین نظریه انتقادی این بود که تمام رشته‌های علم اجتماعی را در پروژه نظریه ماتریالیستی جامعه در برگیرد. از این طریق، نظریه انتقادی جامعه، بر ناب‌گرائی نظری، که سالیانی دراز در ماتریالیسم تاریخی ادامه حیات داده بود، غلبه کرده و بستری را برای ادغام پرثمر و نتیجه‌بخش علوم اجتماعی آکادمیک و نظریه مارکسیستی ایجاد نمود.این وجه روش‌شناختی، به‌ طرز بسیار ماهرانه‌ای توسط ماکس هورکهایمر که پروژه مارکسیسم میان‌رشته‌ای را در دهه بیست بنا نهاد، ارائه گردید.زمانی‌که هورکهایمر در گرونبرگ به سمت ریاست مؤسسه تحقیقات اجتماعی در دهه ۱۹۳۰ رسید، فرصت مناسبی برایش دست داده بود تا این طرح را عملی سازد. وی برای اولین‌بار، برنامه‌نظری یک نظریه انتقادی جامعه را در سخنرانی افتتاحیه خود به ظهور رساند. او در مجله تحقیقات اجتماعی که از ۱۹۳۲ تا ۱۹۴۱ منتشر و تبدیل به کانون فکری آثار مؤسسه شده بود، با همکاری هربرت مارکوزه این رویکرد را گسترش داد. ایده برطرف کردن شکاف علمی و تاریخی موجود میان تحقیق علمی و فلسفه، یک چارچوب روش‌شناختی پدید آورد. به پیروی از یک مدل هگلی تاریخ، هر دو شاخه دانش باید که دوباره در صورت واحدی از تأمل متمرکز شود تا آن اندازه که تحلیل تجربی واقعیت، بتواند با تعیین فلسفی خرد متقارن و هماوا شود. برای نائل شدن به چنین مقصودی، به نظریه تاریخی نیاز هست که استعداد تعیین توانائی‌های خرد را آنگونه که در طی فرآیند به‌عمل آورده است داشته باشد. اگر چه رویکردهای تأویلی هورکهایمر و مارکوزه با هم تفاوت دارند، با وجود این‌چنین مفاهیم بنیادین فلسفی ـ تاریخی را هر دو از سنت مارکسیستی به ارث برده‌اند.در دهه ۱۹۳۰ هورکهایمر و مارکوزه، همچنان بر نظریه تاریخ مارکسیستی کلاسیک راسخ بودند. مطابق این دیدگاه، ساز و کار اصلی پیشرفت اجتماعی در توسعه نیروهای تولید مکتوم است و از آنجا که سلطه طبیعت، از طریق مراحل تکنیکی فزاینده تداوم می‌یابد، مراحل جدید روابط تولید را نیز تعیین می‌کند. نظریه انتقادی ـ همان‌گونه که در مورد علوم تجربی دیده می‌شود ـ صرفاً به‌عنوان یک نمونه معرفتی از فرایند کار، وارد این توسعه تاریخی نشده بود؛ بلکه این نظریه یک الگوی انتقادی درباره خودآگاهی جامعه است. مطابق نظریه هورکهایمر و مارکوزه، فقط با توسعه نظریه انتقادی است که از توانائی‌ها و امکاناتی که تاکنون در یک وضعیت تاریخی، در حال رشد بوده است آگاهی می‌یابیم. با وجود این، اینان به هیچ‌وجه معتقد نیستند که عقلانیت هما‌ن‌گونه که در نیروهای تولیدی معاصر تجسم یافته است، همزمان در آگاهی انقلابی پرولتاریا نماد و تجلی می‌یابد. آنان از همان ابتدا، مطلع بودند که نظریه مارکسیستی به‌علت ادغام فزاینده طبقات کارگر در سیستم اجتماعی سرمایه‌داری، ربط و مناسبت اجتماعی خود را از دست داده است. از این‌رو تحلیل‌های تجربی، که به‌عنوان بخش دایمی نظریه جامعه در حال تکامل بود، باید به طرز موشکافانه‌ای سازوکارهای اجتماعی و روانی را که به وسیله آنها نیروهای بالقوه مقاومت اجتماعی، منسجم شده است تشریح کند.تأملات فلسفیه اولیه هورکهایمر و مارکوزه، علی‌رغم اندیشه‌های لوکاچ و کُرش، در امتداد سیر عمومی فلسفه تاریخ تولیدگرا تداوم یافت و بازبودن روش‌شناسی آنها بر روی تحقیقات تجربی اجتماعی، آنها را قادر ساخت تا طرحی نو دراندازند. ایده در برگرفتن تمام شاخه‌های علوم اجتماعی در ترکیب یک نظریه انتقادی اجتماعی، همان‌گونه که در موضوعات پژوهش‌های تجربی‌شان دیده می‌شود، آنها را به فراسوی تلاش‌های معاصرشان برای احیاء مارکسیسم برد. به‌عنوان یک نمونه تحقیقی کامل در مؤسسه، هورکهایمر در صدد بود که این مسئله را بکاود که سازوکار روانی، چگونه می‌تواند از پیدایش تضاد بین طبقات اجتماعی که در اصل می‌تواند ناشی از تنش‌ها و تفاوت‌های اقتصادی باشد، جلوگیری کند. این سئوال یک تحول تجربی هوشیارانه را در مسئله فاعل انقلابی ایجاد می‌کند که تا این زمان، همواره محل معضلات تاریخی و فلسفی بوده است. گرانیگاه تحقیقات میان رشته‌ای مؤسسه در دهه ۱۹۳۰، اکنون کاملاً واضح است و پروژه‌ای که هر یک از اعضاء دانش تخصصی خود را در آن به‌کار انداخته‌اند، صورت خاصی از انسجام اجتماعی را که سرمایه‌داری به‌نحوی نظام‌مند در مرحله پسا لیبرالی‌اش ساخته و پرداخته کرده، شرح و بسط داد.افتخار تشریح و تبیین شکل و محتوای نظریه انتقادی جامعه، متعلق به هورکهایمر است. وی از موقعیت خود به‌عنوان رئیس مؤسسه استفاده کرد تا متخصصان را برای وظایف پهن دامنه طرح‌های تحقیقاتی میان رشته‌ای در یک‌جا مجتمع کند.این برنامه انستیتو، از ارتباط متقابل سه رشته به ظهور رسید. از نظر هورکهایمر، تحقیق اساساً باید مبتنی بر تحلیل اقتصادی مرحله پسالیبرالی سرمایه‌داری باشد. وی این وظیفه را به‌عهده دوست خود فردریک پولوک نهاد و او به دنبال این پرش کار خود را آغاز کرد که آیا نظام سرمایه‌داری متفاوتی از آنچه اقتصاد برنامه‌ای جدید در پی آن بود در حال پدیدار شدن است؟ مرحله بعدی تحقیق، نشانگر مطالعات روانشناختی در مورد همبستگی افراد در جامعه بود. اریک فروم که در این موقع سخنگوی چپ فرویدی بود و از ادغام ماتریالیسم تاریخی با روان‌تحلیل‌گری دفاع می‌کرد، انجام این پروژه را به‌عهده داشت. او کارهای خود را با این قضیه آغاز کرد که ادغام شدن افراد در نظام سلطه اجتماعی سرمایه‌داری به موازات شکل‌گیری و اجتماعی‌شدن بُعد روانی ـ جنسی شخصیت آنها وقوع می‌یابد. از این‌رو وی تحقیق در مورد تأثیرات دگرگونی ساخته نظام سرمایه‌داری به اجتماعی شدن افراد در خانواده و شکل‌گیری شخصیت فردی طی این فرایند را وجهه همت خود قرار داد.نظریه فرهنگی و تحلیل او از عملکرد فرهنگ توده‌ای برنامه تحقیق میان‌رشته‌ای مؤسسه را تکمیل کرد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.