دوشنبه, ۱۳ اسفند, ۱۴۰۳ / 3 March, 2025
مجله ویستا

جاده‌ی روولوشنری


جاده‌ی روولوشنری

▪ خانه‌ام ابری‌ست ...
▪ کارگردان: سام مندز
▪ فیلمنامه: جاستین هیت [بر اساس رمانی نوشته‌ی ریچارد یتس]
▪ مدیر فیلمبرداری: راجر دیکنز
▪ تدوین: تاریک آنوار
▪ موسیقی متن: توماس نیومن …

خانه‌ام ابری‌ست ...

کارگردان:

سام مندز

فیلمنامه:

جاستین هیت [بر اساس رمانی نوشته‌ی ریچارد یتس]

مدیر فیلمبرداری:

راجر دیکنز

تدوین:

تاریک آنوار

موسیقی متن:

توماس نیومن

بازیگران:

لئوناردو دی‌کاپریو، کیت وینسلت، مایکل شانون، کتی بیتس، کریستوفر فیتزجرالد، جی اُ. ساندرز

محصول: ۲۰۰۸، انگلستان، آمریکا

مدت زمان:

۱۱۹ دقیقه

گزیده‌ی جوایز:

نامزد جایزه‌ی گلدن گلاب برای بهترین فیلم درام، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول زن درام [کیت وینسلت] و بهترین بازیگر نقش اول مرد درام [لئوناردو دی‌کاپریو]

نامزد جایزه‌ی بهترین بازیگر نقش مکمل مرد [مایکل شانون] از انجمن منتقدین شیکاگو

نامزد جایزه‌ی بهترین بازیگر زن سال و بهترین بازیگر زن انگلیسی سال [کیت وینسلت] از انجمن منتقدین سینمایی لندن

خانه‌ام ابری‌ست ....

«جاده‌ی روولوشنری» چهارمین تجربه‌ی بلند سینمایی سام مندز در مقام کارگردان است، که پیش از این با آثاری چون «زیبای آمریکایی»، «جاده‌ای بسوی تباهی» و «جارهد» موقعیت خود را به عنوان فیلمسازی نواندیش و صاحب‌سبک تثبیت کرده بود. مندز در «جاده‌ی روولوشنری» با اقتباس از رمانی نوشته‌ی ریچارد یتس، بار دیگر پس از «زیبای آمریکایی» به سراغ روایتی جاری در بطن یکی از خانواده‌های ساکن در حومه‌ی شهر رفته و با عبور از ظاهر خوش زرق و برق آن به موشکافی مشکلات بعضاً لاینحلش پرداخته است. حومه‌ی شهرها از جمله مناطقی هستند که گرچه شاید در ظاهر به سبب داشتن شرایطی چون فضای زیبا و چشم‌نواز و همچنین آرامش و سکوت، مکانی رؤیایی و یا حتی افسانه‌ای به نظر برسند، اما اگر از این ظاهر فریبنده بگذریم و به درون زندگی‌ تک‌تک خانواده‌های ساکن در آنجا رسوخ کنیم، در موارد بسیاری شاهد زندگی‌های سرد و به بن‌بست رسیده‌ای خواهیم شد که تنها و تنها بوی نای و غم از آن به مشام می‌رسد. ده سال پیش، مندز در «زیبای آمریکایی»، با محور قرار دادن یکی از این خانواده‌ها، به تشریح تیرگی و سردی و همچنین گسست موجود در روابط بین اعضای این خانواده پرداخت که در ورای ظاهر خوش رنگ و لعابی خود را پنهان کرده بود. اکنون پس از گذشت ده سال از ساخته شدن این فیلم، مندز بار دیگر به ترسیم روایتی در جامعه‌ی حومه شهری پرداخته که داستان آن در سال ۱۹۵۵ و در ایالت کانتیکات می‌گذرد.

فرانک ویلر (با بازی لئوناردو دی‌کاپریو) و همسرش، آپریل (با بازی کیت وینسلت) زن و شوهری سی ساله و دارای دو فرزند هستند که پا به دوره‌ی تاریک و سیاهی از زندگی مشترک خود نهاده‌اند. در حالی که رابطه‌ی میان آندو خدشه‌دار گشته، فرانک اکثر وقت خود را با همکارانش به بطالت می گذراند. او از موقعیت شغلی خود به عنوان بازاریاب یک شرکت تجاری ساخت ماشین، راضی نیست و حتی از آن متنفر است، اما به دلیل نیاز مالی که جهت اداره آپریل و بچه‌هایش با آن مواجه است ناچار به ادامه‌ی کار است. تا اینکه در روز تولد فرانک، آپریل به عنوان هدیه‌ی تولد پیشنهادی را برای فرانک مطرح می‌کند، که بر مبنای آن، آندو خانه‌ی خود را که در خیابانی موسوم به جاده‌ی روولوشنری واقع است بفروشند و به پاریس نقل مکان کنند، تا بلکه در آنجا بتوانند با دست‌یابی به شرایط جدید، گذشته را فراموش کرده و زندگی تازه‌ای را از سر بگیرند. فرانک که تصور می‌کند، توانایی‌هایش بسیار فراتر از شغلی است که هم‌اکنون در آن مشغول به کار است، در ابتدا با تمایل و رضایت، از این پیشنهاد استقبال می‌کند و در پی آن به همراه آپریل رهسپار پاریس می‌شوند. اما در آنجا پس از گذشت مدتی در می‌یابند که تمام آنچه که پیش از عزیمت به عنوان رؤیایی تحقق‌یافتنی بدان می‌اندیشیده‌اند، خیال باطلی بیش نبوده و نه تنها باعث بهبود زندگی‌شان نشده، بلکه آنرا خراب‌تر از گذشته نیز کرده است.

مسئله‌ی مورد بحث در «جاده‌ی روولوشنری» در واقع همان چیزی است که مندز پیش از این در «زیبای آمریکایی» بدان پرداخته بود. تباه شدن یک زندگی در پی دروغ‌های پنهان در ورای آرامش ظاهری خانواده‌های حومه شهری، نکته مشترک ایندو اثر به شمار می‌آید. مندز در این فیلم بیان می‌کند که علت از هم پاشیده شدن رابطه‌ی میان زوجی چون فرانک و آپریل، نه فقط به سبب دلایلی چون خیانت، مشکلات مالی و یا عدم توانایی در برقراری ارتباط با یکدیگر، بلکه به دلیل افتادن آنها در دام روزمرگی است که دچار آن گشته‌اند و این در حالی است که هرچه برای فرار از آن تقلا می‌کنند و دست و پا می‌زنند، قادر به گریز نیستند، علیرغم اینکه همواره بر این باور بوده‌اند که توانایی‌شان بسیار فراتر از چیزی است که عرضه می‌کنند.

همچنین از سویی، مندز با ترسیم رابطه‌ی تیره و ابر گرفته‌ی میان فرانک و آپریل، به تعداد پرشماری از ازدواج‌هایی که از ابتدا دچار مشکلات ریشه‌ای هستند کنایه می‌زند. پیوندهایی که از سال ۱۹۵۵ تا کنون نمونه‌های فراوانی از آنرا دیده‌ایم که البته اغلب آنها نهایتاً به بن‌بست برخورده‌اند. ازدواج‌هایی که در ابتدا با امید و خوش‌بینی به آینده همراهند، اما در نهایت به روزمرگی می‌رسند و عاقبت از این ازدواج تنها حضور دو نفر در زیر یک سقف به جای می‌ماند. در این خصوص تنها تفاوت میان جامعه‌ی مدرن قرن بیست و یکمی و جامعه‌ی دهه‌ی پنجاه در این است که امروزه به دلیل عادی شدن مسئله‌ی طلاق، بسیاری از زوجین پس از رسیدن به بن‌بست، مشکل را با طلاق مرتفع می‌کنند و از یکدیگر جدا می‌شوند،در حالی که در پنجاه سال قبل که طلاق چندان مسئله‌ی رایجی نبوده، زن و شوهرها جهت یافتن راهی برای برقراری آرامشی هرچند موقتی، ناچار به بگو مگو و بحث هر روزه با یکدیگر بوده‌اند.

لئوناردو دی‌کاپریو و کیت وینسلت بار دیگر پس از فیلم باشکوه «تایتانیک» در مقابل یکدیگر قرار گرفته‌اند و هر دو به گونه‌ای ماهرانه و اثر گذار در قالب نقش خود فرو رفته‌اند و موفق به خلق تصویری واقعی و ملموس از زن و شوهری که به مرحله‌ی بحران رابطه در زندگی زناشویی خود رسیده‌اند، شده‌اند. از سوی دیگر موسیقی ساده و سحرانگیز توماس نیومن به القای فضای تیره و مه‌آلود حاکم بر زندگی فرانک و آپریل کمک شایانی می‌کند. در این میان نباید از کنار تصاویر زیبا و بدیع راجر دیکنز در مقام فیلمبردار به سادگی عبور کرد، که توانسته تصویری غم‌انگیز و تاریک را از مناطق زیبای حومه شهری ارائه کند.

www.salam۳۰nama.blogfa.com