شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

فوتبال مثل فندق اشکور


فوتبال مثل فندق اشکور

چند سالی است که اشکور دچار خشکسالی شده است و آب را سهمیه بندی کرده اند پدر دیگر به پای دخترهایش نمی رسید دخترها نیمی از دامنه کوه را جلوتر از پدر سیاهی می زدند حالا نوبت درددل مادر بود

به روستایی کهنسالی قول دادم که در اولین فرصت از مشکلاتی که برایم تعریف کرده است بنویسم. صد بار دعایم کرد که عاقبت به خیر شوم و من ایمان دارم که همین هم می شود. منطقه اشکور تشکیل شده است از اشکور سفلی و علیا که اشکور سفلی شامل ۳۰۰ قریه و علیای آن ۱۵۰ روستا که در مجموع ۴۵۰ آبادی را تشکیل می دهند. اشکور یکی از زیباترین مناطقی است که من در گذر از نیمی از دنیا دیده ام و بر این ادعا شاهدی دارم که یک چهارم دنیا بیشتر از من سفر کرده است.

اسم پیرمرد را نمی دانم چون او را پدرجان صدا می کردم. در این درددل که از سینه بیرون می آمد آقای رمضانی و عمومنصور و سید هم بودند که با سر تکان دادن هایشان حرف های پدرجان را تصدیق می کردند. دخترهای پدرجان که برای تعطیلات عید به دیدن او آمده بودند گالش هایشان را پوشیدند و به دنبال او راه افتادند.

چند سالی است که اشکور دچار خشکسالی شده است و آب را سهمیه بندی کرده اند. پدر دیگر به پای دخترهایش نمی رسید. دخترها نیمی از دامنه کوه را جلوتر از پدر سیاهی می زدند. حالا نوبت درددل مادر بود. از وقتی که کمرش درد گرفته است دیگر نمی تواند به کوه بزند و به درخت های فندق برسد و به همین دلیل دیگر گل گاوزبان هم نمی کارد چون با این درد کمر، دیگر کار دولا دولا نمی تواند انجام دهد. پدر زودتر از دخترها برگشت. چهارزانو نشست و به پشتی تکیه داد. قند درشتی در دهانش گذاشت و چای خوش رنگی را هورت کشید تا شهد شیرینی را با تمام وجودش حس کند.

آقای فروتن خسته شدم، خیلی خسته شدم، می دانم و حاضرم قسم بخورم که پیرمرد، بعد از ۶۰ سال کار متوالی و بدون وقفه برای اولین بار بود که شکایت می کرد و شکایتش را بر زبان می آورد چون می دانست که من غریبه ام و فردا آبادی را ترک می کنم و به این ترتیب هیچ کس خبردار نخواهد شد که او ضعف نشان داده و گفته خسته است. راستی فکر می کنید او چقدر خسته باشد؟ دخترها هم برگشتند. آن که در بیمارستان کار می کند کمی نک و نال کرد؛ وقتی در شهر مشغولی، دیگر نمی توانی مثل آن وقت ها کار کنی، کار شهر و ده خیلی با هم تفاوت دارند. پدر شاکی بود، اگر در روستا به خانه شوهر می رفتند هم دختر و هم داماد زیر بال او را می گرفتند ولی دیگر پسری در ده باقی نمانده که بخواهد زن ببرد.

تازه درست است که فندق شده کیلویی ۴ هزار تومان ولی آخر شهریور وقتی آنها را جمع می کنی، می بینی که چه خوب که دخترها در شهر به خانه شوهر رفته اند. آقای فروتن در این روستاها فقط پدرهای پیر و مادرهای پیر مانده اند. مادر گفت چایت را بخور، این بار او قند را پیش پیش جوید و دوتا هورت گنده هم از استکان کشید؛ خدا می داند که این شیرینی چقدر لذت بخش است. پسرها و دخترها همه رفته اند.

من دست تنها مانده ام. پدر ناامید بود چون می دانست که با این روال به زودی زود فندقی در کار نخواهد بود. البته در دنیای پسامدرن اگر آجیل فندق نداشته باشد عیبی ندارد. رسم و رسوم دست و پاگیر را بهتر است قیچی کنیم، جای خوشبختی است که «فست فود» درخت ندارد. پسرعمو منصور رفته ونک و در «فست فود» کار می کند و شب ها هم در «فست فود» می خوابد.

به نظر من «فست فود» یک نوع عقب افتادگی غربی است مثل آجیل ما با این تفاوت که آجیل ما از بین می رود چون درخت دارد. مادر آلبومی را جلوی من گذاشت و انگشت سبابه اش را روی عکس کشید؛ آقای هاشمی رفسنجانی در میان اهالی یکی از روستاهای اشکور. هر دو دامادهای رفسنجانی اشکوری هستند.

ایشان بعضی از تابستان ها سری به اشکور می زنند. پیش خودم فکر کردم کاشکی آقای هاشمی راه حلی برای این روستاییان کهنسال و درخت های فندق و گل گاوزبان شان پیدا می کرد چون واقعاً حیف است که اشکور از بین برود. یاد قدیم ها می افتم و امتحان های انشا. آنهایی که انشایشان خوب نبود همیشه سه چهار متن انشا از قبل جمع آوری می کردند و همراهشان سر جلسه امتحان می بردند مثلاً نوشته هایی راجع به پدر، مادر، علم، ثروت و...

آنها این نوشته ها را بنابر تیتر انشایی که می آمد انتخاب می کردند و در آخر آن با یک خط گریزی می زدند و سر و ته امتحان را هم می آوردند.

یک بار دبیر ادبیات یکی از این انواع دیدنی اش را نشانم داد؛ تیتر انشا بود «بهار را توصیف کنید» و دانش آموزی نوشته یی راجع به «پدر» را با این جمله تمام کرده بود؛ «پدر بهار را خیلی دوست دارد.» ساعت ۲ صبح روز شنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷ است. برای ستون «محوطه جریمه» صفحه ۱۶ روزنامه اعتماد باید یک مطلب ورزشی بنویسم.

هفته قبل در نسخه یکشنبه «روزهای سگی فوتبال» را در پی لیز خوردن پرسپولیس و استقلال نوشتم و حال این وقت شب که چشمانم از خواب به هم چسبیده است و صبح زود هم باید برای تمرین بچه های شموشک از خواب بیدار شوم مانند دانش آموزانی که انشایشان خوب نیست برای تیتر امتحانی «بهار را توصیف کنید» فقط می توانم بنویسم که امیدوارم فوتبال مان مانند فندق اشکور نشود.

بهمن فروتن



همچنین مشاهده کنید