چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

از کریسمس تا کریسمس


از کریسمس تا کریسمس

نگاهی به فوتبال ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۸

● استیو مک کلارن

وقتی دوربین های موذی شبکه های تلویزیونی جزیره روی چهره اش زوم کردند، می خواست مانند شوالیه های نسل گذشته نشان دهد یک مرد ممکن است بمیرد اما تسلیم موانع دست و پا گیر نخواهد شد. بیچاره، در شرایطی که آسمان هم برایش دلسوزی می کرد، ترجیح داد زیر چتر رنگارنگ از رگبار انتقادات مصون بماند اما باید می رفت چون در این دنیا جایی برای جبران اشتباهات وجود ندارد. بیچاره ناکام ترین آدم سال بود چرا که گناه ناراحت کردن دیوانه های سرزمین فوتبال را مرتکب شده بود. دیوانه؟ همان هایی که روزی برای بیچاره فرش قرمز پهن کردند، در روز مبادا با تخم مرغ و گوجه فرنگی وی را مورد هدف قرار دادند. دیوانه، تعادل روانی ندارد. بیچاره چه خوب این موضوع را درک کرد و حرکات دشمنانش را به دل نگرفت. بیچاره سر خود را بالا گرفت و رفت. او بزرگترین اتفاق سال ۲۰۰۷ یعنی حذف شگفت انگیز شیرهای سپید از برترین فستیوال اروپا را رقم زد. اهالی فوتبال، شیر بی یال و دم را ندیده بودند که بیچاره آنها را با چنین موجودی هم آشنا کرد!

● آنتونیو پوئرتا

مرگ از پنجره نمی آید، از در وارد می شود اما قربانی راهی متفاوت را برگزید. او وقتی دید در حضور بزرگان امکان شکستن تابوهای نشکستنی را نمی یابد، تصمیم گرفت با زحمت و سختکوشی از پنجره فوتبال به دنیای محبوبیت بپرد. قربانی خیلی خوب چنین کار سختی را به انجام رساند اماهنگام ابراز شادی کاملاً بی تعادل روی زمین افتاد و چندی بعد رفت.

بله! مرگ به همین راحتی قربانی گرفت و حتی به وی اجازه انجام یک رقابت شطرنج را نداد. چه کسی دوست ندارد همان گونه که زندگی کرده، بمیرد؟ قربانی، عمری توپ زد و لحظه ای به توپ عمر لگد زد. همسرش یک آنتونیو پوئرتای دیگری را به دنیا آورد؛ به یاد آن قربانی که در زمین فوتبال و کنار دروازه تقدیر، فرصت زندگی را به دست مرگ سپرد. قربانی، دراماتیک ترین اتفاق سال را رقم زد. اکنون او از روزنه کدام پنجره برای فوتبالیست ها دست تکان می دهد؟

● کاکا

ژان پل سارتر، نویسنده بزرگ اعتقاد داشت از پشت عینک طلا، دیدگان درخشش ندارند و کمپل اعتقاد دارد انسان کامل دوست داشتنی نیست. برنده بر طبق تعاریف فوق لایق این همه تعریف و تمجید نیست. او در کودکی زندگی کاملاً مجللی داشت و ظاهراً با عینک طلا به سایرین می نگریست. برنده همچنین در جوانی هم کاملاً کامل نشان می دهد، پس چرا هنوز هواداران مرد برتر فوتبال این سیاره را دوست دارند؟ زیرا مانند خودشان شکستنی است و یک جای کارش می لنگد. برنده، یک مبلغ مذهبی بزرگ هم تلقی می شود و اعتقادات و آن نوشته خاص زیر پیراهن را هم همراه خود می کشد. شکنندگی وی آنجا رخ می نماید که بدانیم برنده روی دست تبلیغات اوج گرفت و در سایه این ابراز برنده هر آنچه نداشت را به دست فراموشی سپرد. چه چیزهایی نداشت؟ لبخند پدری که دلشوره پول را با تمام وجود احساس می کرد، دست مهربان مادری که هیچ گاه خستگی را از تن وی خارج نکرد و لبخند یک همبازی که وی را از پیله توپ چرمی خارج کند. برنده، مانند همه ما، مثل دیه گو آرماندو مارادونای بزرگ و شبیه همه شکستنی ها با کمبودهایش به یاد آورده می شود، نه با عناوین رنگارنگ و نه باکت و شلوار خاص مرد سال اروپا و جهان.

● فابیو کاپلو

آقای عصبانی از روزگار نامرد یک سیلی محکم دریافت کرد اما به روی خود نیاورد و خیلی موقرانه سرجای خود در انتظار یک یا چند نگاه مهربان، بغض خود را فرو خورد. می گویند به روی خود نیاوردن و اخم نکردن یک فضیلت بزرگ محسوب می شود؛ بخصوص برای جوان ها. آقای عصبانی خیلی وقت است پیر شده، پس تحمل ضربات روزگار برای او یک امتیاز به شمار نمی رود. آقای عصبانی وقتی رسید، رفت و به خاطر این «گودبای پارتی» خاص در زمره خبرسازان سال قرار گرفت. اخم ها و فریادهای وی آن قدر تأثیرگذار شده که اکنون مسئولیت هدایت رام کردن شیرها و التیام زخم های آنان را برعهده او گذاشته اند. پیرمرد عینکی یک روز خواست در آرامش کاپوچینو نوش جان کند؛ غافل از اینکه «پاپاراتزی» دست از وی برنمی دارند و جواب «بله» وی در پاسخ به سؤال «آیا مجدداً کاپوچینو میل می کنی» را اجابت درخواست سران رئیس شیرها تلقی می کنند! هنوز تیتر یک روزنامه با مضمون «بله» را از یاد نبرده ایم. آقای عصبانی هنگام صرف کاپوچینو «هورت» کشید، به سبک ایتالیایی ها دست هایش را تکان داد و موقرانه پالتوی خود را مرتب کرد.

او قدم اول را برداشته و امیدوار است برخلاف سال گذشته می خواهد تا انتهای راه باشد؛ البته اگر رؤسای بد اخلاق، گره اخم های آقای عصبانی را کورتر نکنند.خوش تیپ ایتالیایی بی نهایت خبرساز بود و در عرصه مربیگری خواه و ناخواه حرف اول را به زبان آورد.

● میشل پلاتینی

«زورو» بدون نقاب وارد میدان مغناطیسی فوتبال شد و از قلع و قمع بزرگان زورگو ( کدامشان؟) گفت. ایده های مسخره او، نشان داد «زورو»های جدید مدل احمق تر نسل گذشته خود هستند. ظاهراً روی گروهبان گارسیای «فربه» کم شده چون تا هنگامی که این «زورو» در صف اول اصلاحات فوتبال قرار دارد، دیگر حماقت های گاه و بیگاه گارسیا به چشم نمی آید. «زورو» سال گذشته، هرچند ماه یکبار بیانیه «کوچک ها ۲تا، بزرگ ها یکی» را فریاد می زد؛ گویی مسئول آگهی های انحصار وراثت است!مرد بی نقاب با تمام این قیل و قال ها در سایه قرار داشت اما به هر حال... کنار او روزگار خوشی سپری شد.

● میلان

دکتر جکیل و مسترهاید. اگر رابرت لوئی استیونس اندکی اطلاعات فوتبالی داشت، از ستارگان میلان به عنوان شخصیت های اصلی داستان خود استفاده می کرد و شاید اصلاً لوگوی این باشگاه را به عنوان طرح روی جلد شاهکار ادبی خود برمی گزید! دکتر جکیل و مسترهاید، در سال گذشته مصداق بارز تناقض بود. چطور می توانید مقابل بچه محل های خود کم بیاورید و در جدال با بزرگترین رقبا قاره ای پیروز شوید؟ فقط آقای دکتر جکیل و مسترهاید می توانند چنین شاهکار جاودانه ای رقم بزنند. البته غلظت بدی و خوبی میلان نسبت به خیر و شر نهفته در داستان استیونس کمتر بود. آنها در روزهای بد آرام اشک می ریختند تا شادی ناامید نشود و در ایام شیرین هم به گونه ای می خندیدند که غم از خواب بر نخیزد.

● دیوید بکهام

خوش تیپ، دست بچه هایش را گرفت و این بار برخلاف وداع قبلی، بدون آنکه اشک بریزد بار یک سفر دیگر را بست. هرچه بود او از یک موضوع اطمینان داشت؛ آب و هوای نه چندان متغیر ینگه دنیا مدل موهایش را به هم نخواهد زد. او از طرفی می تواند زیر نگاه های از سر لطف آمریکایی ها بیش از توپ، جدیدترین محصولات «ژیلت» را لمس کند و کمی تا قسمتی سرمایه به چنگ بیاورد. روزهای اول حضور خوش تیپ در لس آنجلس بسیار زیبا و باشکوه سپری شد. درست مانند دقایق آغازین بازی برای رئال مادرید اما همه چیز خیلی زود دستخوش تغییر شد. با وجود نوشته های روشنفکرانه آمریکایی های شاغل در سایت «یاهو» خوش تیپ نیامده بود ضربات ایستگاهی معرکه خود را به رخ آمریکایی ها بکشد بلکه قصد داشت ( دارد) مارک تجاری خود را که این روزها به صد کمپانی رنگارنگ برتری دارد، نشان داده و در این بین سرمایه ای در حد تناول نان و بوقلمون به دست بیاورد. خوش تیپ به سیاق یک دهه پیش خبرساز شد، با این حال شاید امسال دیگر توان حاشیه سازی نداشته باشد. خب! از یک طرف کم کم به دوران پایانی فوتبال خود نزدیک می شود و از آنجا که روزگار بهتر از هر استادی اسب های سرکش را رام می کند، دیگر حال و حوصله حضور متمادی کنار آینه را ندارد چون یاد گرفته چیزهای مهمتری هم در زندگی به چشم می خورد. خوش تیپ همچنان می تازد. خاطرات سال گذشته وی را به یاد می آوریم؛ از آن قهر وآشتی ها با کاپلو تا این ثبات نسبی در آمریکا. او در سال های اخیر از پدر «تد» جدا شده و به همین دلیل آموخته مانند یک مرد به تنهایی حق خود را از روزگار بگیرد. خوش تیپ به جای ناراحتی بابت کنار گذاشته شدن از ترکیب تیم، آن قدر تلاش کرد که کاپلوی مغرور مجبور شد از موضع خود کوتاه بیاید. نتیجه؟ رئال با بکهام قهرمان شد. داستان خوش تیپ رو به پایان است...



همچنین مشاهده کنید