یکشنبه, ۱۷ تیر, ۱۴۰۳ / 7 July, 2024
مجله ویستا

علت یاری نکردن ولی خدا


علت یاری نکردن ولی خدا

امام حسین(ع) در کلام مشهور خود که می فرماید: «هل من ناصر ینصرنی» چگونه است در آن زمان عده ای که حضرت را می شناختند و به حقانیت راه آن بزرگوار واقف بودند، دست از یاری برداشته و آن حضرت …

امام حسین(ع) در کلام مشهور خود که می فرماید: «هل من ناصر ینصرنی» چگونه است در آن زمان عده ای که حضرت را می شناختند و به حقانیت راه آن بزرگوار واقف بودند، دست از یاری برداشته و آن حضرت را تنها گذاشتند؟

نکته اساسی در پاسخ به این سوال این است که تا انسان خودش را از لحاظ شناخت و آگاهی و سلوکی و عمل برای همراهی با ولی خدا آماده نکرده باشد، نمی تواند پشت سر ولی خدا حرکت کند و پا جای پای آن بزرگوار بگذارد. امام حسین(ع) از ماهها قبل از شهادت اعلام موضع کرد و همه را به حقانیت و شفافیت راه خود آگاه ساخت. اما از آنجا که این آمادگی در میان یاران و مخاطبین حضرت وجود نداشت هر کدام به بهانه ای از یاری ولی خدا سرباز زدند و کنار کشیدند. نمونه بارز آن «طرماح» است که در راه با چند نفر دیگر در چند منزلی کوفه با حضرت روبرو شدند. حضرت پرسید: وضع کوفه چگونه است؟ او گزارش داد که وضع کوفه خوب نیست، قلوب مردم با شما، اما شمشیرهایشان برضد شما است. ما که از کوفه بیرون می آمدیم، در تخلیه، جمعیت انبوهی برای جنگ با شما جمع شده بودند که تاکنون لشکری به این عظمت و وسعت ندیده بودم. طرماح برای خانواده اش آذوقه می برد، آن گاه به حضرت عرض کرد: اجازه بدهید آذوقه ها را برسانم و برگردم. حضرت فرمود: «سعی کن زود بیایی». او رفت و زود هم برگشت، ولی وقتی به همین منزل رسید، خبر شهادت امام حسین(ع) را شنید. از ماهها قبل سیدالشهداء از مدینه خارج شده و اعلام موضع کرده بود و بعد از شش ماه، حالا که حضرت در محاصره دشمن قرار گرفته، تازه او برای زن و بچه اش آذوقه می برد. نقطه ضعف او بالاتر این است که حتی حضرت را نصیحت کرد (به این خیال که حضرت محتاج نصیحت اوست) و گفت: بیایید به یمن برویم، کوفیان وفادار نیستند. من برای شما در کوهستان های یمن، ۲۰هزار شمشیرزن آماده می کنم تا جنگ را از آنجا شروع کنید. بنابراین اگر با تمام وجود آماده نباشیم و دنبال آذوقه زن و بچه و نام و نشان باشیم، مسلم است که ولی خدا تنها می ماند.

چه کسانی به حضرت یاری نرساندند؟

آنهایی که به امام حسین(ع) کمک نکردند، چند دسته بودند. یک دسته کسانی بودند که در صف دشمن، رودرروی حضرت ایستادند و تا حد ریختن خون وی، اقدام کردند. دسته دیگر کسانی بودند که نشستند و حضرت را نصیحت کردند که به کوفه نروید، اگر بروید کشته می شوید و با کشته شدن شما زمین خالی از حجت می شود. بعضی هم مثل عبیدالله حر ّ جحفی بودند که از کوفه خارج شد تا در جریان نباشد. اما حضرت در راه با او روبه رو شد و فرمود: «عبیدالله! وضع تو به خاطر عثمانی بودن، خوب نیست، اگر به ما ملحق شوی، همه گذشته ات جبران می شود» او در جواب گفت: من از کوفه خارج شدم، تا خیالم راحت باشد، حالا دوباره خودم را گرفتار کنم. من نه با شما هستم و نه با ابن زیاد، ولی اسب تندرویی دارم که هر که سوار بر آن شود، دشمن نمی تواند او را بگیرد، آن را به شما می دهم که فرار کنید و از محاصره ابن زیاد بیرون بروید، غافل از اینکه حضرت آمده تا ابن زیاد را محاصره تاریخی کرده و شکست دهد. عده ای نیز مشغول طواف و تلاوت قرآن بودند و از امام حسین(ع) غافل شدند. حال آنکه وقتی ولی خدا حرکت کرد، در خانه خدا بودن و قران خواندن هم حاصلی ندارد. مساله اساسی، کمبود معرفت است، یعنی انسان نفهمد تنها راه نجات، راه ولی خداست. در مقابل این افراد، حضرت ابوالفضل سرآمد همه کسانی بود که از روی بصیرت و درایت، به ولی خدا پیوست. اگر همه مقاتل را بگردید، یک جا پیدا نمی کنید که مورخان نقل کرده باشند که حضرت ابوالفضل پیشنهادی به امام داده باشد که مثلا بروید یا نروید، جنگ کنید یا نکنید، زن و بچه را با خودتان ببرید یا نبرید، معرفت و بصیرت کامل دارد که امام حسین(ع) موعظه و پیشنهاد لازم ندارد.

عده ای هم برای یاری ولی خدا دیر آمدند. چند نفر از بزرگان بلخ، وقتی نامه حضرت به دستشان رسید، با سخنرانی های تند، دیگران را تحریک کرده، راه افتادند، ولی وقتی رسیدند که دیگر دیر شده بود و ماجرای کربلا تمام شده بود. بنابراین آماده نبودن انسان از لحاظ فکری و معرفتی و سلوکی و رفتاری، تاخیرها، سستی ها، کم معرفتی ها و تعلقات به دنیا را موجب می شود و طبیعی است که در چنین شرایطی یاری ولی خدا امکان پذیر نمی باشد.