دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

فضایل اخلاقی مهارتهای عقلانی, احساسی و اجتماعی پیچیده


فضایل اخلاقی مهارتهای عقلانی, احساسی و اجتماعی پیچیده

نگاهی به نوآوریهای ارسطو در فلسفه اخلاق

بی تردید فلسفه اخلاق ارسطو از آموزه های استاد وی افلاطون بسیار تأثیر پذیرفته است. با این همه، ارسطو در این عرصه هم مانند عرصه های دیگر و بخصوص مابعدالطبیعه، از افلاطون انتقادهایی می کند و هویت فلسفه اخلاق ارسطو با توجه به این انتقادهاست که شکل می گیرد. مطلب حاضر به مراوده فکری افلاطون با ارسطو در زمینه اخلاق و همچنین به نکاتی در مورد تفاوتهای اخلاق ارسطویی با اخلاق رواقی، خواهد پرداخت. مکالمه این سه اخلاق یعنی اخلاق افلاطونی، اخلاق ارسطویی و اخلاق رواقی، شکل دهنده یکی از قوی ترین سنتهای اخلاقی کل تاریخ بشری است. این سنت، سنت «فضیلت گرایی» نام دارد که در برابر دو سنت دیگر اخلاقی جهان جدید یعنی «فایده گرایی» و «تکلیف گرایی» قرار می گیرد. برخی از جدی ترین فیلسوفان اخلاق معتقدند، سنتز این سه سنت اخلاقی، جهان اخلاقی ما را سامان داده است.

● فضیلت چیست؟

ارسطو در کتاب اخلاق «نیکوماخوست» شخصیت فضیلتمند را حالتی در نظر می گیرد که معطوف به انتخاب و گزینش است. این گزینش هم از سوی عقل و به روشی صورت می گیرد که در آن، انسان خردمند آن را برمی گزیند. در این راستا، هر فضیلتی حد وسط میان دو شر است.

هنگامی که ارسطو فضیلت شخصیت را یک حالت در نظر می گیرد، بدین نکته توجه دارد که این فضیلت یک احساس و یا ظرفیت و تمایل برای رفتار به روشی خاص نیست. با این همه، ارسطو تصریح می کند که این موقعیت، موقعیتی ریاضی وار و قطعی نیست و مبتنی بر موقعیت تغییر می کند. هنگامی که او به فضایل مختلفی توجه می کند، به همین موقعیت توجه می دهد. هر فضیلت را به احساس و عمل خاصی ارجاع می دهد. فضیلت ملایمت و نرمی با توجه به خشم تعریف می شود. ارسطو می پندارد که حتی انسان ملایم و نرم برخی مواقع باید عصبانی شود. به طور مثال، هنگامی که بی عدالتی را می بیند. عصبانی نشدن در این لحظات به نظر ارسطو، گونه ای خلل و بیفضیلتی شمرده می شود.

اینکه پاسخهای رفتاری فرد فضیلتمند به موقعیت بستگی دارد، نشان می دهد پاسخهای احساسی وی با عقلانیت وی، در این خصوص که چه کند، سازگار است. ارسطو تصدیق می کند بخش غیرعقلانی از نفس فرد فضیلتمند هم به همین نکته اشاره می کند. بدین جهت، ما شاهد گونه ای هماهنگی در نفس هستیم.

دو مؤلفه ای که با آن می توانیم شخصیت فضیلتمند را بشناسیم، یکی «توازن و تعادل و هماهنگی» است که در این فرد وجود دارد و دیگری، لذتی است که وی از انجام عمل می برد. نظرات ارسطو در خصوص آموزش و کارکرد انسانی نیز قابل توجه است. از آنجا که ارسطو تصور می کند فضیلت، حالتی واحد و منسجم است، در این حالت، بخشهای احساسی و عقلانی با هم هماهنگ هستند و به نظر وی، تعلیم و تربیت در عرصه احساسات، نقشی مؤثر در این هماهنگیها دارد.

برای تبیین اینکه لذات فرد فضیلتمند کدامها هستند، ارسطو به این ایده بر می گردد که فضیلت یک حالت خیرمحور شخص است که فرد را خوب و او را مهیای کارهای خیر می کند. به نظر وی، هنگامی که فعالیت خوبی را انجام می دهیم، انسانهای خوبی هستیم و زندگی خوبی خواهیم داشت. با این همه، در این مورد که کدام فعالیت مدنظر ارسطوست، بین پژوهشگران اختلاف نظر وجود دارد. عده ای معتقدند، مدنظر ارسطو، فعالیتهای نظری است و دیگران فعالیتهای عملی و کاربردی را مورد توجه وی می دانند.

در این میان، ارسطو نیز مانند دیگر فیلسوفان یونان باستان، شرط اساسی هرگونه فضیلت را محیط انسانی و جایی به نام «شهر» می داند. به نظر وی، ما حداقل به یک گروهی که نیازها و اهدافمان را با آن گروه تقسیم کنیم، نیاز داریم.

خلاصه آنکه افلاطون و ارسطو موافق این نکته هستند که شخصیت خیر با چیزی بیش از معرفت گره می خورد. آنها تصور می کنند فضیلت نیازمند هماهنگی میان دو بخش شناختی و احساسی فرد است. ارسطو تلاش می کند با بررسی مبانی روانشناختی شخصیت انسانی، مؤلفه های این هماهنگی را مشخص کند.

● رواقیان و بحث فضیلت

همان گونه که ارسطو اشاره کرده، خیر انسانی باید باثبات باشد و همچنین در کنترل ما قرار گیرد. رواقیان بر این نظر بودند که خیر انسانی بر فعالیت عقلانی متکی است و فرد فضیلتمند، خردمندی است که بر طبق دانش خیر عمل می کند. رواقیان مانند سقراط بر حالت شناختی انسان دست می گذاشتند؛ یعنی دانش انسان فضیلتمند منطبق بر نظم جهانی است و خواست وی هم با این نظم هماهنگی دارد و همین دو امر، عمل وی را به وجود می آورند.

بدین جهت، برای فضیلتمند بودن لازم نیست بخشی دیگر غیر از جزء عقلانی وجود آدمی پرورش یابد. رواقیان با این دیدگاه در مقابل ارسطو و افلاطون قرار می گرفتند. با این همه، آنها وجود احساساتی چون: ترس، خشم، و ... را به رسمیت می شناختند.

به نظر رواقیان، احساسات احکامی اشتباه در باب خیر روا می دارند و چون فرد فضیلتمند خردمند است، نباید به احساسات خود پروبال دهد. البته این ایده، ایده مناقشه برانگیز رواقیان است که هم در باب مقدور بودنش یعنی اینکه بی تفاوتی احساسی وجود داشته باشد و هم در باب مطلوب بودنش، حرف و حدیثهای فراونی وجود دارد.

از سوی دیگر، رواقیان برخلاف ارسطو و افلاطون، قایل به این نکته نبودند که برای فرد فضیلتمند، جامعه ای مورد نیاز است؛ یعنی بخش اصیل شخصیت انسانی به جمع بستگی ندارد. هنگامی که فرد کاملاً بر اساس عقل رفتار می کند، با نظم جهانی هماهنگ می شود و احساسی نسبت به حوادث روزمره و زندگی اجتماعی نخواهد داشت. آنها خوشبختی را فراتر از هرگونه جمع و اجتماعی در نظر می گرفتند.

● فضایل اخلاقی؛ مهارتهای عقلانی

ارسطو مانند افلاطون فضایل اخلاقی (عدالت، شجاعت، تعادل و ...) را به عنوان مهارتهای عقلانی احساسی و اجتماعی پیچیده مدنظر می گیرد. با این همه، وی این دیدگاه افلاطون را که ممارست در علوم و مابعدالطبیعه، شروط لازم برای فهم درست خیرهای ما هستند، رد می کند. به نظر افلاطون، آنچه ما نیاز داریم تا با آنها خوب زندگی کنیم، فهم درست از شیوه ای است که با آن، چنین خیرهایی چون دوستی، لذت، فضیلت، افتخار و ثروت با هم جمع می شوند و یک کل را تشکیل می دهند. اما به نظر ارسطو، برای اعمال آن فهم کلی به موارد ویژه، ما باید از طریق تربیت و عادتهای مناسب در هر موقعیت، دریابیم که کدام عمل به بهترین نوع از سوی دلایل تأیید می شود.

بنابراین به نظر ارسطو، حکمت عملی نمی تواند صرفاً با آموختن قواعد عام و کلی به دست آید. ما همچنین باید از طریق فعالیت، آن مهارتهای ژرف، احساسی و اجتماعی را به کار ببریم که این مهارتها ما را قادر می سازند فهم کاملی از خوشبختی در عمل داشته باشیم و این کار را هم از طریقی صورت دهیم که مناسب هر وضعیتی باشد.

● نگاهی به ۲ اثر اخلاقی

ارسطو دو کتاب در باب اخلاق دارد؛ یکی «اخلاق نیکوماخوست» است و دیگری اخلاق «ادموس».البته خود او هیچ یک از این عناوین را به کار نبرده است، هرچند در کتاب «سیاست» به یکی از اینها - احتمالاً اخلاق «ادمون» با عنوان «تااتیکا» - اشاره کرده که نظراتش در باب شخصیت را در بر می گیرد.

عناوین «ادمون» و «نیکوماخوست» بعداً اضافه شدند. شاید واژه «ادمون» از سوی دوستش ادموس اضافه شده باشد و واژه دیگر یعنی «نیکوماخوست» از سوی فرزندش «نیکوماخوست». در هر صورت، این دو واژه کم و بیش یک محور و مبنا را پوشش می دهند. آنها با بحث از سعادت و خوشبختی آغاز می کنند و به بررسی سرشت فضیلت یا خیر می رسند. ویژگیهای شخصیتی هم که انسانها نیاز دارند به بهترین نوع با آن زیست کنند، در این گستره بررسی می شوند.

هر دو رساله شرایطی را بررسی می کنند که در آنها تشویق یا تقبیح مناسبند و بررسی سرشت لذت و دوستیرا در انتهای هر دو اثر شاهدیم. ما همچنین بحث مجملی از نسبت درست موجودات انسانی با امر مقدس را مشاهده می کنیم.

با این همه، نکته کلی ارائه شده در هر دو اثر مشابه است؛ هرچند تفاوتهای ریزی را در ساختار و محتوا می بینیم، آشکار است که یکی تکرار کار دیگر است. هرچند مشخص نیست که نظم زمانی میان آنها چیست، این گونه مفروض گرفته می شود که «اخلاق نیکوماخوست» بعد از «اخلاق ادمون» نگاشته شده و تکمیل شده آن است. شاید مهمترین نشانه ای که این نظم را توجیه می کند، مثالهای زیادی در «اخلاق نیکوماخوست» باشند که به مضمونی می پردازند که کتاب اخلاق ادمون در باب آن ساکت و صامت است. تنها در اخلاق نیکوماخوست است که رابطه ای نزدیک میان پژوهش اخلاقی و علم سیاست را شاهد هستیم و تنها در این کتاب است که این مضمون مورد توجه قرار می گیرد که هیچ انسانی را تا زمانی که زنده است، نباید خوشبخت به شمار آورد. همچنین، تنها در این کتاب است که مجموعه ای از استدلالها برای برتری زندگی فلسفی نسبت به زندگی سیاسی ارائه می شوند. به همین دلیل است که سعی می کنیم بیشترین تأکید را بر کتاب اخلاق نیکوماخوست داشته باشیم.

ارسطو کاملاً مدیون فلسفه اخلاق افلاطون است - بخصوص این آموزه محوری افلاطون که تفکر اخلاقی باید با احساسات و تمایلات ما هماهنگ باشد - و مانند افلاطون معتقد است، آمادگی برای چنین وحدت شخصیتی، باید از آموزش زمان کودکی شروع شود. با این همه، بحث مدون ارسطو در این زمینه ها، ابتکار قابل توجهی به شمار می آید.

قبل از ارسطو، فردی کتابی در زمینه اخلاق ننگاشته بود. مثلاً «جمهوری» افلاطون، اخلاق را به عنوان موضوعی مجزا مورد بررسی قرار نمی دهد و تحلیلی مدون برای سرشت خوشبختی، فضیلت، اختیار، لذت و دوستی ندارد. یقیناً ما در آثار افلاطون در باب این مضامین بحثهای مهمی را پیدا می کنیم، اما آنها به صورت مدون و متحد، آن گونه که در آثار ارسطو نمود می یابند، بروز نمی کنند.

حسین فرزانه