پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
کار خوب امیر کوچولو
امیر کوچولو با مامان و باباش توی یک ده کوچک زندگی می کردن. اون ها زمینی داشتن که توی اون گندم و جو می کاشتن. مامان و بابای امیر کوچولو باید از صبح تا شب روی زمینشون کار می کردن و برای همین امیر بیشتر وقت ها تنها می موند. یک روز صبح که امیر کوچولو باز هم تنها بود، به حیاط رفت. خروس روی نرده های دور حیاط ایستاده بود و آواز می خوند: قوقولی قوقو، قوقولی قوقو امیر کوچولو از نرده ها بالا رفت و گفت: چه کار خوبی! من هم مثل تو قوقولی قوقو می کنم.خروس گفت: قوقولی قوقو. امیر کوچولو گفت: قوقولی قوقو. کمی گذشت امیر کوچولو خسته شد و گفت: من هر قدر هم خوب قوقولی بکنم نمی تونم مثل تو آواز بخونم.خروس گفت: شاید بتونی، باز هم بخون قوقولی قوقو. امیر کوچولو گفت: نه و از پیش آقا خروسه دور شد و چشمش به یک عنکبوت افتاد. عنکبوت از شاخه درخت آویزون شده بود و تاب می خورد. امیر کوچولو از شاخه درخت آویزون شد و گفت: چه کار خوبی من هم مثل تو تاب می خورم. کمی که گذشت خسته شد، شاخه درخت رو ول کرد و گفت: من هر قدر هم خوب تاب بخورم نمی تونم مثل تو تاب بخورم. عنکبوت گفت: شاید بتونی باز هم تاب بخوری این طوری ... امیر کوچولو گفت: نه و به راه افتاد و از خونه بیرون اومد. کنار جوی آب، قورباغه این طرف اون طرف جست می زد.
امیر کوچولو گفت: چه کار خوبی من هم مثل تو می پرم و جست می زنم، بعد، از این سنگ به اون سنگ جست زد اما کمی که گذشت خسته شد و گفت: من هر قدر هم خوب جست بزنم، نمی تونم مثل تو این کار رو بکنم و به راه افتاد.
روی بوته های گل، پروانه ای رو دید. پروانه پر می زد و از این بوته به اون بوته می پرید. بعد دستهاش رو تکون داد و مثل پروانه پر زد. اما تا اومد بپره، افتاد زمین و زانوهاش درد گرفت.سرش رو که بلند کرد چشمش به خرگوش افتاد که پشت یک سنگ نشسته بود. دردش رو فراموش کرد بلند شد و یواش یواش به خرگوش نزدیک شد خرگوش، امیر کوچولو رو دید اما ازجاش تکون نخورد. امیر کوچولو به گوش های خرگوش دست کشید اما باز هم خرگوش تکون نخورد.
امیر کوچولو خرگوش رو بلند کرد و دید پاش زخیمه با خودش گفت: بیچاره خرگوش! خرگوش رو بغل کرد و به خونه برد. کمی علف توی یک جعبه ریخت. پای خرگوش رو شست و با دستمال بست و اونو توی جعبه گذاشت.
کارش که تموم شد، خروس، عنکبوت، قورباغه و پروانه رو دید که پشت پنجره جمع شده بودن و اونو نگاه می کردن خروس قوقولی قوقویی کرد و گفت: آفرین امیر. ما هر قدر هم سعی می کردیم نمی تونستیم به خوبی تو این کار رو بکنیم. عنکبوت و قورباغه و پروانه گفتن: بله، خروس درست می گه. امیر کوچولو نگاهی به خرگوش کرد و خندید.
عابدیان
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران انتخابات سیدابراهیم رئیسی دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی روز دختر رافائل گروسی رئیس جمهور سید ابراهیم رئیسی رهبر انقلاب حجاب مجلس
قتل تهران پلیس هواشناسی شهرداری تهران وزارت بهداشت بارش باران آموزش و پرورش سیل فضای مجازی سلامت قوه قضاییه
گاز دولت مسکن خودرو قیمت دلار مالیات قیمت طلا قیمت خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو بازار خودرو بانک مرکزی
نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون ازدواج کتاب محمدمهدی اسماعیلی سینمای ایران سریال دفاع مقدس تئاتر موسیقی سینما
هواپیما دانشجویان دانش بنیان اینوتکس
رژیم صهیونیستی اسرائیل جنگ غزه فلسطین آمریکا رفح حماس روسیه حمله به رفح نوار غزه ترکیه مصر
رئال مادرید فوتبال استقلال پرسپولیس لیگ قهرمانان اروپا بایرن مونیخ لیگ برتر بازی باشگاه استقلال لیگ برتر ایران ذوب آهن نساجی
تبلیغات اینترنت اپل سامسونگ ناسا عیسی زارع پور آب گوگل مایکروسافت
سرطان هندوانه کنسرو بیماران خاص آسم سنگ کلیه بیمه سبزیجات اعتماد به نفس