جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

خود نوشتن یا بعدش


خود نوشتن یا بعدش

درباره تاثیر جایزه های ادبی بر روند خلاقیت نویسندگان

فرض کنید نویسنده پشت کامپیوتر یا میز کارش نشسته و قبل از پیاده کردن طرح قصه اش و فکر در مورد چند و چونی ماجرا یا نوع پرداخت شخصیت ها، پیش از اینکه حتی از طریق شهود حس خاصی را دریافت کند، خودش را بر سکوی افتخار مجسم می کند. این تجسم او را به امر نوشتن ترغیب می کند. بله... نوشتن می تواند او را به آرزویش برساند. در این حالت نوشتن داستان دستاویزی برای رسیدن به یک چیز دیگر می شود مثلاً دریافت جایزه نوبل و البته چند جایزه کشوری و جهانی دیگر، سیل مصاحبه ها، عکس های چاپ شده در نشریات و شهرت و...

واقعاً گمان می کنید این داستان از نویسنده فرضی، ارزش ورق زدن را هم دارد؟

با این نظر گاه نویسنده شبیه خواننده یی می شود که قصدش از خواندن تنها، الصاق عکس هایش بر پشت شیشه نوارفروشی ها است یا هنرپیشه یی که جز تصویرش بر سردر سینما فکر دیگری در سر ندارد یا مثال ملموس تر این قضیه را در امر ازدواج های نادرست می توانیم ببینیم که مثلاً برای رسیدن به شرایط و امتیازات و درآمد بهتر و بیشتر تصمیم به مشارکت در زندگی می گیرند... معنای واقعی خواندن برای مردم چیست؟ یک هنرپیشه واقعاً چکار باید انجام دهد؟ ازدواج یعنی تغییر شرایط یا معنای مهم دیگری دارد که شاید البته خیلی ها ندانند؟

شاید بسیاری چنین نظریاتی را البته در خفا داشته باشند و لزومی برای ایجاد نوع تفکر دیگری در خود حس نکنند و با خود بگویند به هر حال باید به جایی رسید، باید کاری کرد و سری توی سرها درآورد و هدف و اخلاق و تعهد همه لابد کشک است و دنیا همین است، حالا بگذار به آرزوهایمان برسیم بعد...

بله، البته می توان این طور هم فکر کرد... در این موارد خود کار هنری یا هر کار دیگری هدف نیست. تبدیل شده است به وسیله یی برای دستیابی به یک چیز دیگر.

اما واقعاً نوشتن وسیله است؟ نوشتن غلبه افکار جاه طلبانه بر نوشتن یک داستان است یا خود عمل خلاقه نوشتن؟

پاسخ به این سوال نباید خیلی سخت باشد. کسی که می نویسد و واقعاً می نویسد به هیچ چیز جز نوشتن فکر نمی کند. خود لحظه های خلاقه برای او اهمیتی بی چون و چرا دارد. خود نوشتن برای او مهم است و لذتی که پس از هر نگارش حس می کند باارزشمندترین جوایز قابل قیاس نیست. البته نمی توان دو کار را همزمان انجام داد، هم نوشت هم خود را در حال دریافت جایزه نوبل در خیال مجسم کرد. شاید این دو از پی هم بیایند و نتیجه منطقی هم باشند؟ داستانی خوب خلق شده است و جایزه نوبل را به خود اختصاص می دهد.

اما نویسنده یی که به چشم ابزار به نوشتن نگاه کند چه داستانی خلق خواهد کرد؟ نیت او کارش را خراب نخواهد کرد؟ آیا با این کار، شأن و منزلت نگارش را تقلیل نمی دهد؟

انگار نوشتن تبدیل به یک وسیله ناچیز برای ارضای خواسته های نادرست و البته به زعم خودش درست او می شود. اما نوشتن اینقدر سقوط کرده است؟

نویسنده باید اطمینان داشته باشد که وقتی خوب نوشت، جایزه هم خواهد گرفت هرچند این جایزه ممکن است تندیس یا وجه نقدی یا مصاحبه و... نباشد. نوشته راه خود را باز می کند، نه افکار خیال پردازانه نگارنده. برخی نویسندگان بعد از نوشتن، نگران وضعیت اثر، بیم نظر منتقدان یا دغدغه دریافت جایزه می شوند اما این نگرانی تا حدی بی مورد است چرا که او دیگر کاره یی نیست. داستان است که باید جوابگوی همه تبعات بعدی باشد. نویسنده در دفاع از اثرش حرفی برای بیان کردن ندارد و اگر این کار را کند بهتر است خودش را ضمیمه کتابش کند، نویسنده کار خودش را انجام داده است و باید شجاعت مواجه شدن با تبعات اثرش را داشته باشد، اما بدون دفاع یا توجیه یا دلیل تراشی... داستان داستان است، نه سکوی پرش و البته به کجا؟ واقعاً می ارزد؟

خوب است نقل قولی از خردمندی هندی در کتاب خلاقیت داشته باشم که به نکته جالبی اشاره کرده است (به شکل خلاصه شده)؛ «ژان پل سارتر از دریافت جایزه نوبل چشم پوشید و گفت من هنگام خلق اثر پاداش کافی دریافت کرده ام و جایزه نوبل نمی تواند چیزی به آن بیفزاید. برعکس مرا پایین می کشد. این جایزه برای آماتورهایی خوب است که به دنبال آوازه و شهرتند.» نویسنده در ادامه می گوید که البته تعداد کسانی که در دنیا درست فکر می کنند بسیار اندکند. من هم جمله او را ادامه می دهم که اندک بودن آنها دلیل بر درست بودن نوع فکر اکثریت دیگر نیست. این روزها هم بازار جوایز ادبی، البته برای قشر محدود و کوچک کتابخوان داغ است. این جوایز در دوره یی خاص موجب رونق ادبیات و خلق آثاری ارزشمند شد و آرزو می کنم به مسیرهای انشعابی بن بست و فرمالیته نیفتند و زحمت داوران ناچیز شمرده نشود. اما وقتی در میان نویسندگان جوان التهاب و شور دریافت جایزه یی نه برای خود اثر بلکه برای اینکه بتواند عمر ادبی شان را تضمین کند گاه گاه می بینم و این را حتی در میان نویسندگان جدی تر هم دیده ام که شاید درصدد احیای خود و اثبات نوشتن به خودشان بوده اند و نه خود داستان هایشان... نمی دانم... شاید تاسف کلمه مناسبی باشد. یعنی آدم ها اینقدر سقوط کرده اند؟

چنین اشخاصی شاید دلسرد شوند و بعد از نگرفتن جایزه نوشتن را برای همیشه ببوسند و کنار بگذارند چون وسیله مناسبی برای رساندن آنها به خواسته شان نبوده است. شاید حتی بعد از گرفتن جایزه دیگر نتوانند اثر درخور خلق کنند و همان جایزه برایشان اوج شکست تلقی شود. نمی دانم چرا زمین خالی فوتبال بعد از هیاهوی فوتبالیست ها و تماشاچیان را به یاد می آورم. همه به زندگی عادی خود برگشته اند و همه چیز فقط یک بازی بوده است. حتی اگر کاپ از آن تیمی هم شده باشد... کاپ، ارزشی است که ما تعیین کرده ایم و برنده همیشه آن تیمی که استحقاقش را داشته نبوده است. اما بازی تمام شده است و ارزش های واقعی حالا در برابرمان است...

بهتر است با اضطراب و جنگ روانی به دست آوردن یا نیاوردن جایزه آن حس خیال انگیز نوشتن را خراب نکنیم. مطمئن باشیم اگر قدر لحظه های لذت بخش نوشتن را بدانیم، قبل از گرفتن هر جایزه یی، جایزه مان را گرفته ایم.

ناتاشا امیری