جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

انتخاب یک لحظه


انتخاب یک لحظه

گفتگویی با پانته آ بهرام کارگردان نمایش «آواژیک»

«ما رؤیا می بافیم. ما روزهای زندگی را به هم می بافیم ...».

این نوشته، بخشی از دیالوگ پانته آ بهرام در نمایشی است که توانست در اولین تجربه کارگردانی اش در جشنواره بین المللی تئاتر«پراگ»، جایزه ویژه این جشنواره را از آن خود کند. بهرام متولد ۱۳۴۸ تهران است و تاکنون توانسته با کسب بیش از پنج جایزه از جشنواره های مختلف تئاتر خود را به عنوان یکی از بازیگران مطرح تئاتر، معرفی کند.

او درباره نمایش «آواژیک» و نحوه شکل گیری و اجرای آن می گوید: این نمایش، دو سال پیش در تالار اصلی شهر و فرهنگسرای نیاوران به روی صحنه رفت و خوشبختانه با اقبال تماشاگر رو به رو شد. مدتها بود که دوست داشتم عرصه کارگردانی را تجربه کنم و حتی متنی را هم بر اساس قطعه ای از شاهنامه نوشتم، ولی بنا به دلایلی، هیچ وقت امکان به روی صحنه بردنش را پیدا نکردم. ایده اصلی این کار هم، متعلق به همکار خوبم حمید سعیدی بود.

ایشان یک سری قطعات موسیقی به من دادند و قرار شد من روی این قطعات، تصویر سازی کنم. سال قبل از آن، ما برای اجرای نمایش «منطقه اشغال شده» به هانوفر رفته بودیم و من گمان کردم چه خوب می شد اگر ما هم می توانستیم یک چنین نمایشهایی را در ایران داشته باشیم و تمام تلاشم، معطوف به این شد که این نمایش را به آموخته ها و تجربه های خودم نزدیکتر کنم. ذهنیت اصلی کار، فرش بود.

همان طور که می دانید، فرش در کشور ما یک اتفاق کهن است و همه ما ایرانی ها نسبت به فرش یک حس نوستالژیک داریم و با چگونگی بافت آن آشناییم.

نمایش «آواژیک» روایت یک قصه نیست، انتخاب یک لحظه است. دوست داشتم در این نمایش، لحظات زیبا و ماندگاری را برای تماشاگر ایجاد کنم. این ایده اصلی ام بود.

همان طور که گفتم، فرش یک اتفاق کلاسیک است، ولی می خواستم اجرایم پست مدرن باشد. می دانید، اولین مؤلفه های پست مدرن، تمرکز زدایی است، پس باید تمرکز را از تماشاگر می گرفتم و تصاویر، یکی از ابزارهای کمک کننده من در این راه بود.

دوست داشتم تصاویری انتخاب کنم که با تصویر اصلی بیگانه باشد که البته گاهی هم عکس این اتفاق می افتاد. «آواژیک» یک اتفاق زیبای معمولی نیست؛ چون این موسیقی بود که بر مبنای آن تصویر سازی شد، درست بر عکس نمایشهای دیگر!

چون شما تئاتر «آواژیک» را ندیده اید، پس برایتان توضیح می دهم که در این نمایش، متنی شاعرانه در بین صحنه ها خوانده می شود که متن، با عناصر دیگر صحنه، چندان هماهنگی ندارد و همه اش هم برای این بود که می خواستم اتفاقی در صحنه ایجاد کنم. می خواستم لحظاتی را به وجود بیاورم که تماشاگر، دقیقه ای احساس کند که همه چیز نمایش هماهنگ است و دقیقه ای بعد، احساس کند که چیزهای روی صحنه اصلاً با هم هماهنگی ندارند!

اما اینکه چرا فرش؟ به نظر من، فرش، ذاتاً در خود، ریتم و هارمونی دارد. حتی شانه زدن ها و چاقوهای بافت فرش هم دارای ریتم است. بعداً متوجه شدم که بعضی فرشها، نقشهایی از جنگ و تیر و کمان هم دارند، پس می شود صحنه های نمایش، تفکر جنگ را هم به همراه داشته باشند.

برای همین بود که در جاهایی از متن، اشعار مولانا را اضافه کردم و با حذف و اضافه هایی مثل عروسک «مبارک»، سعی کردم یک اثر تکامل یافته خلق کنم. شاید یک نمایش تخته حوضی (که آن هم عنصر اصلی اش قالی است) و این طور بود که فرش جزو جدایی ناپذیر این نمایش شد.

موسیقی، جزو لاینفک این نمایش است و ماهیت موسیقی، جلوی این تکرار را می گیرد... هرچندکه، هنر قالیبافی، خود به خود پر از تکرار است و یک رج، ماه ها تکرار می شود.

من یک حرکت دارم که در اولین صحنه نمایش به طور کامل انجام می شود و در صحنه های دیگر نمایش، بخشهایی از آن تکرار شده و به نگاهی متفاوت می رسند.

تکتم بهاردوست