جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

آیا با روحانی میتوان آینده ای روشن داشت


آیا با روحانی میتوان آینده ای روشن داشت

سیاست بیش از هر چیزی و به طور خلاصه رسیدن به قدرت و تلاش برای حفظ آن تعریف می شود و قبل از هر چیزی پیوند تنگاتنگی با قدرت دارد قدرت نیز, تحمیل اراده کسی بر دیگران است عشق و علاقه به قدرت, در طول تاریخ دیده می شود و ریشه بسیاری از جنگ ها, خون ریزی ها, کشورگشایی ها و را می توان در همین عشق و علاقه پایان ناپذیر انسان به قدرت جست وجو کرد که سعدی به خوبی آن را بیان کرده است هفت اقلیم ار بگیرد پادشاه همچنان در بند اقلیمی دگر

1- عشق به قدرت در همه سیاست مداران خشونت گرای دیروز همچون لنین، استالین، هیتلر و... تا امروز که چهره هایی شبیه به آنها در جهان سیاست سلطه دارند، نمایان است. آنان با سردادن شعرها و شعارهای عوام فریبانه، در حقیقت به قدرت چشم دوخته و رسیدن به آن را مساوی با پایان دادن به همه مسائل و گرفتاری ها می دانستند و تاریخ نشان می دهد آنچه پدید آوردند، ویرانگری ها و گرفتاری هایی بود که جان و جهان انسان ها را نابود می کرد. روی کارآمدن حکومت های فاشیستی و کمونیستی در قرن بیستم، جهان را با جنگ و بدبختی و فلاکت مواجه کرد و ازاین رو در مقابله با آنها، موضوع هایی مانند آزادی، حقوق بشر و دموکراسی جای خود را در عرصه سیاست گشودند تا قدرت های ویرانگر مهار شوند. برای همین در دموکراسی موضوع هایی مانند چرخش قدرت (انتخابات)، تقسیم قدرت (تفکیک قوا)، نظارت بر قدرت (مطبوعات آزاد) و... بسیار اهمیت دارند و بر آنها تکیه می شود. اما آیا راه رهایی به همین سادگی هموار خواهد شد؟ آیا در جهان آزاد و در نظام های دموکراتیک، همه مسائل حل شده و دیگر مجالی برای برآمدنِ چهره ها و جریان های دیگرستیز وجود ندارد؟ به قدرت رسیدن ترامپ در آمریکا نشانه چیست؟ سربرآوردن نیروهای راست افراطی در اروپا نشانه چیست؟ قدرتِ تزاری ولادیمیر پوتین در قرن بیست ویکم بر چه اساسی شکل گرفته است؟ سیاستِ ناب (سیاستِ محض که کاری به کار اخلاق ندارد و تعریف آن می شود: رسیدن به قدرت و تلاش برای حفظ آن) در جهان کنونی که با بحران ها و تنش های فراوانی مواجه است، چه پیامدهایی داشته و خواهد داشت؟ بیرون راندن اخلاق از عرصه سیاست با این بهانه که اینها دو مقوله جدا از هم هستند، چه معنایی دارد؟ مگر نه اینکه سیاست، با هر تعریفی، با انسان و زندگی انسان ها سروکار دارد؟ در جهان کنونی اخراج اخلاق از عرصه سیاسی، چه در سطح جهانی و چه در سطح ملی، آن هم درحالی که روابط انسانی بیش از هر زمانی در تاریخ، تشدید و تنگاتنگ شده، فقط وفقط جنگ، خشونت ورزی، فقر، بی عدالتی و... را در کشورها و جهان ایجاد کرده است. چنان که مصطفی ملکیان، به درستی این نکته را بیان کرده است، روابط انسان ها همواره با اخلاق مداری به صلح می انجامد و روابط میان ملت ها و تنظیم روابط سیاسی هم منهای چنین ضرورتی (یعنی اخلاق مداری) به صلح نخواهد انجامید. در سیاست، تشخیص منافع ملی و سپس حرکت در جهت تأمین آن اهمیت بسیاری دارد و تردیدی هم وجود ندارد که اگر منافع ملی هر کشوری دقیق و هوشمندانه پیگیری شود، دستاوردهای فراوانی برای آن کشور خواهد داشت. اما اگر در تلاش برای رسیدن به منافع ملی، هر اقدام و هر حرکتی مجاز شمرده شود و به بهای منفعت بیشتر، آسیب و خسارتی به دیگران وارد شود یا به بهای دفاع از منافع ملی یا امنیت ملی، سیاست هایی منهای اخلاق تعریف و اجرا شوند، چه رخ می دهد؟ برای نمونه، مدتی است که کشور سوریه دچار جنگ و فلاکت شده و انسان های زیادی کشته، آواره و بیچاره شده و می شوند. از سویی، قدرت های جهانی (به ویژه روسیه و آمریکا) و برخی قدرت های منطقه ای، همگی با شعار دفاع از منافع ملی و امنیت ملی خودشان، پا به این صحنه گذاشته و وضعیت ناگواری را پدید آورده اند و به جای کمک کردن برای پایان دادن به جنگ، گاهی به نظر می رسد در جهت تشدید بحران هم با همدیگر رقابت می کنند! زمانی برای اقدام قاطع بر ضد داعش هماهنگی نداشتند و امروز که داعش روبه زوال است، در چانه زنی ها و دعواهای لفظی و عملی (درباره فردای سوریه) روزها را سپری می کنند. به جای اینکه ابتدا مسئله داعش را تمام کنند، به دعواهای مربوط به منافع ملی خودشان مشغول هستند و روزانه برای یکدیگر خط ونشان می کشند. در بحران سوریه، چهره زشت و سیاهی که «سیاست منهای اخلاق» می تواند شکل دهد، در برابر جهانیان قرار گرفته است. اگر بیشتر بیندیشیم به نظر می آید نیروهای درگیر در سوریه همه فکرشان معطوف به خودشان است نه مردم سوریه! نگرش ها و روش های مختلف و برآمده از آن سو و این سوی جهان سیاست که در سوریه به کار افتاده و بیش از هر چیزی هم با تکیه بر نظامی گری به اجرا درآمده، سیاست های غیراخلاقی موجود در جهان را عریان کرده است. آیا امنیت ملی (قدرت های در صحنه) و امنیت جهانی، براساس این روش ها و نگرش ها تأمین شده و خواهد شد؟ پشت کردن به اخلاق در سیاست، چه نتیجه هایی داشته جز اینکه برآمده از خودخواهی ها و زیاده خواهی های قدرتمندان بوده و هست. در حقیقت، آنهایی که اخلاق را از سیاست جدا می کنند، دنیا را همچون جنگلی می انگارند که هرکس زور بیشتری دارد موفق تر است (بخوانید: بیشتر می تواند زور بگوید) و نتیجه چنین نگرش هایی، تباهی انسانیت در روزگار ماست. هنگامی که مقصود نهایی، رسیدن به قدرت و حفظ آن باشد، گاهی برای تزیین صحنه سیاست از سخن ها و ژست های اخلاقی هم بهره برداری می شود اما براساس تعریفی که ارائه شد، زیرپاگذاشتن اصول اخلاقی بیشتر امکان می یابد.

٢ تاریخ قرن بیستم، از یک سو، صحنه جنگ و جدال و زورگویی بود، صحنه ای با شکل گیری دو جنگ جهانی ویرانگر، برآمدنِ چهره های ستمگری همچون هیتلر، موسولینی، استالین (و قتلگاه هایی همچون آشویتس، داخائو، گولاگ و...)، سلطه حکومت های آزادی ستیز و عدالت ستیز کمونیستی، جنگ ویتنام و... و از سویی دیگر، صحنه و سرآغاز تاریخ صلح بود؛ گاندی در هند، مارتین لوترکینگ در آمریکا، الکساندر دوبچک و واسلاو هاول در چکسلواکی و نلسون ماندلا در آفریقای جنوبی، چه در مبارزه و چه در قدرت، قبل از هر چیزی انسان هایی اخلاق گرا و صلح دوست بودند و با تکیه بر خشونت پرهیزی راه پیمودند و مبارزه برای «انسان بودن» را معنا بخشیدند. گاندی سرآغاز فصلی تازه در عرصه مبارزه و سیاست بود. او با تکیه بر اندیشه عدم خشونت و مدارا و بدون اینکه برای استقلال کشورش وارد جنگ و خون ریزی شود، کار خود را به پایان رساند هرچند زمان زیادی طول کشید. مگر نه اینکه مبارزه برای انسان بودن، دشوارترین و نفس گیرترین مبارزه است؟ لویی فیشر، در کتاب «گاندی و استالین» می نویسد: از دیدگاه استالین، کسب قدرت و حفظ آن، هدف نهایی بود و برای رسیدن به هدف، هر وسیله ای را توجیه می کرد اما گاندی باور داشت که بین وسیله و هدف ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. ارتباطی چنان نزدیک که هرگز نمی توان با توسل به وسیله ای ناپاک به هدفی پاک دست یافت. از دیدگاه گاندی، وسیله همه چیز بود و باور داشت ماهیت وسیله هرچه باشد، ماهیت هدف، از آن جداشدنی نخواهد بود. اندیشه عدم خشونت در ظاهر ساده است اما بیش از هر مبارزه ای نیازمند کار آموزشی است زیرا به تغییر در باورها نظر دارد و چنین تغییری به سادگی رخ نمی دهد. سخن های گاندی درباره دموکراسی در کتاب «ماهاتما گاندی و مارتین لوترکینگ و قدرت مبارزه عاری از خشونت» اثر مری کینگ، بسیار خواندنی است.

بنا بر باور گاندی: «آنچه دموکراسی حقیقتا برای حفظ کارایی خود نیاز دارد، اطلاع مردم از واقعیت ها نیست، بلکه آموزش صحیح است. عملکرد حقیقی مطبوعات نیز باید آموزش افکار عمومی باشد، نه تزریق تصورات و احساسات ضروری و غیرضروری به ذهن مردم».گاندی که اهمیت فراوانی برای آموزش وپرورش قائل است، در این کتاب می افزاید: «اگر خواهان رسیدن به صلحی واقعی در این جهانیم و اگر می خواهیم جنگی واقعی را علیه جنگ در پیش بگیریم، باید کار خود را از کودکان آغاز کنیم». براساس اندیشه های گاندی به نظر می رسد آشناسازی کودکان، نوجوانان و جوانان با تاریخ صلح و آموزه های اخلاقی در فکر و عمل آموزگاران اندیشه عدم خشونت نخستین گام است. برای تغییر جهان، از همین جا باید آغاز کرد و با تکیه بر کارهای آموزشی و گنجاندن درس هایی برای شناساندنِ تاریخ صلح در کتاب های درسی، فرهنگ صلح را گسترش داد. پژوهش درباره ریشه های شکل گیری خشونت ورزی و تروریسم، آشناسازی مردم (به ویژه کودکان و نوجوانان) با آموزه های اخلاقی موجود در ادبیات کهن سال فارسی و ادبیات جهان، بازبینی کتاب های درسی برای آشناسازی دانش آموزان با درس های زندگی (چنان که مصطفی ملکیان در این سال ها در نوشته ها و گفت وگوهای خود نسبت به غیبت چنین درس هایی هشدار داده و می دهد) و... گام ها و کارهایی سودمند هستند که اگر جدی گرفته شوند، بسیاری از گرفتاری های اخلاقی و رفتاری ما رفع خواهند شد، در غیر این صورت، با هیچ معجزه و حرکت آنی و یک شبه ای نمی توان به زیستن در جهانی بهتر امیدوار بود.

٣ یکی از موضوع های مهمی که چندان به آن پرداخته نشده و پیگیری آن چه در داخل و چه در عرصه جهانی بسیار ضروری است، پیشنهاد رئیس جمهور ایران مبنی بر «جهان علیه خشونت و افراطی گری» یا مشهور به قطع نامه WAVE (World Against Violence and Extremism) است که در دسامبر سال ٢٠١٣ با رأی قاطع نماینده های کشورهای جهان در سازمان ملل متحد به تصویب رسید. پیشنهاد دکتر روحانی که برآمده از ارزش های انسانی و اخلاقی است چندان که باید پیگیری نشده است درحالی که در وضعیت جهان و وضعیت منطقه ما با بحران های مختلفی و به ویژه بحران تروریسم مواجه است، پرداختن به چنین موضوعی بسیار اهمیت دارد. با برچیدنِ دیوار برلین و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به تعبیری جنگ سرد پایان یافت و در پی آن، هنگامی که دگرگونی های درونی در چین نیز شکل گرفت و چین هم خود را در بیرون از نظم نوین جهانی تعریف نکرد، به نظر می رسید جهان از وضعیت دوقطبی (رقابت تسلیحاتی و سایه شوم جنگ) خارج شده است. نظریه جهانی شدن نیز پس از آن مطرح شد که در روابط جهانی، فاصله گرفتن از خشونت ورزی برای آغاز سرفصلی تازه (با تکیه بر همزیستی مسالمت آمیز) ضروری جلوه می کرد اما در ابتدای قرن بیست ویکم، تهاجم وحشیانه به آمریکا (برج های مرکز تجارت جهانی و پنتاگون) جهان را با توفانی تازه مواجه کرد. توفان تروریسم، از یک سو آغاز شد و در سویی دیگر، جنگ محدود برای نابودی پدیده شوم تروریسم اوج گرفت و بار دیگر، جنگ طلبی و جنگ افروزی با قدرت بیشتری خودنمایی کرد. اکنون موجی از تروریسم سراسر خاورمیانه، غرب آسیا و شمال آفریقا را دربر گرفته و بخشی از آن نیز تا خاک اروپا و آمریکا پیش رفته است. در چنین فضایی، ترامپ هم در آمریکا قدرت را در دست گرفته و در عرصه جهانی با تکیه بر تهدید و فشار بر دیگران راه می پیماید. ترامپ، چنان که تاکنون و در عمل نشان داده، ابتدا با زبان تهدید سخن می گوید و درحالی که به نظر می آید از جنگ افروزی نیز پرهیز ندارد ولی با توجه به اینکه یک تاجر به شمار می آید اگر بتواند وارد معامله شود و دیگران را وادار به معامله کند، این راه را برمی گزیند. او با تکیه بر نظامی گری و خشونت ورزی هم می خواهد برتری قدرت آمریکا در جهان را ثابت نگه دارد و هم اینکه بر روابط تجاری و مالی در جهان نظارت کامل داشته باشد. راهی که اکنون ترامپ و برخی از قدرت های جهانی در پیش گرفته اند راهی است در مقابله با «جهان عاری از خشونت» که جهان را در بیم و هراسی میان «جنگ و صلح» و در وضعیتی برزخی گرفتار کرده است. این در حالی است که رقابت قدرت های جهانی (آمریکا، روسیه و چین) در دو منطقه می تواند بحران های بزرگی را شکل دهد. نخست در شرق آسیا که کره شمالی مشکل ایجاد کرده و سه قدرت اقتصادی جهان یعنی چین، ژاپن و کره جنوبی، نیز با خطر مواجه هستند و دوم، در حساس ترین مرکز انرژی جهان (خاورمیانه و خلیج فارس) و با توجه به آنچه پیش ِروی ماست، تنش و درگیری در هر دو منطقه، جدی به نظر می رسد.

امروز با دو جریان کلی و دو جهت گیری کلی در عرصه سیاست جهانی مواجه هستیم که در تقابل با هم قرار دارند. یک جهت گیری به جنگ افروزی نظر دارد و یک جهت گیری به مقابله با جنگ افروزی و خشونت گرایی. تردیدی وجود ندارد که شعار «جهان علیه خشونت و افراطی گری» که دکتر حسن روحانی، رئیس دولت یازدهم، برآن تکیه دارد، فراخوانی به صلح و دوستی و تحکیم روابط دوستانه و محترمانه میان ملت های جهان است. پشتیبانی از چنین رویکرد و نگرشی که براساس «نه»گفتن به خشونت شکل گرفته، پشتیبانی از جبهه امید و زندگی است. سیاست ورزی منهای اخلاق گرایی، همواره آسیب ها و خسارت هایی به بار آورده است اما در عرصه سیاست و با جهت گیری عاقلانه شهروندان در انتخاب هایی که پیش رو دارند، ترمیم آسیب های واردشده و بازگشت به عقلانیت، ممکن و شدنی است. دکتر روحانی با شعارهایی همچون «جهان عاری از خشونت» و تأکید بر «حقوق شهروندی»، کار خود را آغاز کرده و تداوم چنین نگرشی در وضعیت کنونی، یک ضرورت است. در وضعیت کنونی، پشتیبانی از جهت گیری های عاقلانه دکتر روحانی، یعنی حرکت به سوی آینده ای بهتر و جهانی امن تر.

محمد صادقی