چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

چند پرسش از داریوش آشوری ـ توسط علی قلی پور


چند پرسش از داریوش آشوری ـ توسط علی قلی پور

کتاب «زبان باز» برای بسیاری از خوانندگان یادآور کتاب «زبان پاک» احمد کسروی است و همانند آن کتاب تلاشی برای یافتن سرچشمه های بحرانً زبان فارسی است. حال بیراه نیست اگر بگوئیم که …

کتاب «زبان باز» برای بسیاری از خوانندگان یادآور کتاب «زبان پاک» احمد کسروی است و همانند آن کتاب تلاشی برای یافتن سرچشمه های بحرانً زبان فارسی است. حال بیراه نیست اگر بگوئیم که ما حول یک دایره می چرخیم، گوئی که از روزگار کسروی تاکنون به زبانی ناپاک و بسته نوشتیم و خواندیم و با وجود کسروی و آشوری و دیگران باز به همان زبان ناپاک و بسته، می نویسیم و می خوانیم. این یک گفت وگو نیست، از آنجا که هر پرسش با استقلال از پرسش پیشین خود طرح شده و نمی توان در کل این نوشته که پیش روی شماست موضوعی یکپارچه یافت. اما همه پرسش ها به بهانه انتشار «زبان باز» داریوش آشوری و تجدید چاپ زودهنگام آن پس از گذشت دو ماه از چاپ نخست است.

- هسته بحث کتاب شما برای نوشتن درباره ی بحران زبان فارسی، برخورد سنٌت و مدرنیت است. این هسته در پوسته ای بسیار چشمگیر از نمونه ها و اشاره های شما به جزئیات و نکات زبان شناسانه درباره زبان فارسی، در قیاس با دیگر زبان های جهان و رابطه ی آن با سیاست و هویت ایرانی قرار گرفته است. اما آنچه کتاب و یا، به بیانی بهتر، دیدگاه شما را بکر می کند، نه بررسی بحران زبان فارسی با مبنا قرار دادن برخورد سنت و مدرنیت، بلکه همان پوسته ای است که از آن گفتیم. بحث سنٌت و مدرنیت در ایران بسیار دراز دامن بوده و فکر روشنفکران ایران از مشروطه تاکنون درگیر دوگانه ی سنت و مدرنیت است. نسلی از روشنفکران در پی نفی مدرنیت بود، نسلی به آن ایمان آورد و نسلی دیگر راه چاره را در بازگشت به خویش جست و هر روشنفکری که بحرانی در هویت ایرانی می یافت بی درنگ آن را از رویاروئی با مدرنیت می دانست. اما به نظر می رسد که نسل حاضر می تواند با یکی ندانستن مدرنیت و منطقه ای جغرافیائی به نام «مغرب زمین» از این دوگانه فراتر رفته و به جای گم شدن در برخورد ایران و مدرنیت، مسأله را در افق دیگری ببیند. اما کتاب شما در تحلیل بحران زبان فارسی به خوبی بیانگر این نکته است که هنوز هم در ایران روشنفکری نیست که بتواند بحران هویت، یا بحران فرهنگی و سیاسی را جز با مبنا قرار دادن رویاروئی ایران و مدرنیت شرح دهد و یا راه حلی برای عبور از بحران پیش نهد. حال پرسش ام این است که اگر دوگانه ی ایران و مدرنیت- که در کتاب شما مدرنیت و غرب یکی هستند- از بحث شما حذف شود، آیا راهی برای نوشتن از بحران زبان فارسی باقی می ماند؟ به اعتقاد برخی از متفکران ایرانی، هر سرزمینی مدرنیت بومی خود را دارد، آیا می توان با اتکا به آرای آنها مدرنیت و غرب را از هم جدا کرده و به بحث رویاروئی ایران و مدرنیت پایان داد؟

درست است که مدرنیت، دست کم در ساحت تکنولوژیک، دیگر یک مسأله ی جهانی ست و هر مردمی و کشوری از راهی به آن نزدیک می شود و پذیرای آن می شود. ولی، به همین دلیل، در هر کشوری، بنا به زمینه ی تاریخی و فرهنگی آن، یک مسأله ی بومی می شود. در مورد مسأله ی زبان، به هر حال، هر کسی که بخواهد درگیر آن از دیدگاه توسعه ی آن شود، ناگزیر با مساله ی زبان بومی یا ملی خود رو به روست و باید بتواند مسأله را در این زیرمتن طرح کند و راه گشایی های فنی و واژگانی را نیز با توجه به تاریخً زبان خود، ساختارً زبان شناختی آن، و فضای فرهنگی خود و پیشینه ی فرهنگی و زبانی جامعه ی خود در رابطه با مدرنیت انجام دهد. اگرچه در زمینه های توسعه ی اقتصادی و تکنولوژیک امروز مدل های آسیایی نیز برای الگوبرداری هستند، اما در زمینه ی زبان همچنان یک زبان غربی، یعنی زبان انگلیسی ست که پرچمدار توسعه ی زبان در سطح جهان است و مایه ها ی واژگانی و الگوهای آن را عرضه می کند. دست کم، در حوزه ی زبان و اندیشه مدرنیت و غرب همچنان یکی ست.

-در بخشی از پاسخ خود به «مجلس نقد کتاب زبان باز» نوشتید؛ «حق شناس گفته است که من راه حلی برای مسائل زبان فارسی پیشنهاد نکرده ام. اما هدف این کتاب در مرحله ی نخست کند- و- کاو در چه گونگی شکل گیری واژگانً علمی در زبان های مدرن است. زیرا من بر آن ام که اگر این نکته به درستی طرح و فهم شود، از این کورمال رفتن در زمینه ی زبان نجات پیدا می کنیم. بر این اساس می توان به مسائل زبان فارسی در رابطه با مدرنیت اندیشید. با این همه، من در مقاله های کتاب بازاندیشی زبان فارسی و همچنین پیش گفتار پنجاه صفحه ای فرهنگ علوم انسانی به راه حل ها در زمینه ی علوم انسانی پرداخته ام. در متن آن فرهنگ هم نشان داده ام که برای توسعه ی واژگان علمی فارسی، با توجٌه به روحیه و فرهنگ حاکم بر آن، چه کارها می توان کرد. بحث گسترده تر در این باره را در ویرایش دوم این کتاب خواهم کرد.» با توجه به این گفته شما، پرسش ام این است که کدام رسالت روشنفکرانه برای بیرون آمدن از بحران برای شما اهمیت بیشتری دارد؛ نوشتن از بحران و بررسی آن در عرصه بحث و نظر، یا نوشتن کتاب هائی مانند فرهنگ علوم انسانی که راه حلی درخشان برای مشکل ترم شناسی در زبان فارسی است؟

برای من، چنان که می دانید، هر دو جنبه ی مسأله مطرح است، هم نظری و هم عملی. اما من از راه تجربه ی عملی برای بررسی واژگان علوم انسانی و چاره جویی برای کم -و- کاستی های زبان فارسی در این زمینه بود که هر چه بیش تر متوجه جنبه ی نظری مسأله و اندیشیدن به آن شدم. یعنی اندیشیدن به این که، زبان های مدرن اروپایی بر چه بنیادی توسعه یافته و مایه ی بی شمار واژگانی برای زبانمایه ی علمی و فلسفی و همه ی زمینه های عملی و نظری زندگانی مدرن فراهم می کنند. به عبارت دیگر، نسبت زبان و مدرنیت چی ست. و آنگاه گرفتاری ها و تنگناهای زبانی مانند فارسی، چه از دیدگاه زبان شناختی چه فرهنگ شناختی، در این رابطه چی ست. باری، این تکلیف و برنامه ای بوده است که من گام به گام به آن رسیده ام و به گردن گرفته ام. اما دیگران، بر حسب نیاز یا توان خود، می توانند تنها به یک جنبه از آن -بپردازند.

-شما در آغاز کتاب درباره اهمیت کار آقای غلامحسین مصاحب نوشتید. شخصیتی که نسل جوان ما شناخت چندانی درباره ایشان ندارد. کمی درباره روش ایشان در کار ترم شناسی و تدوین دانشنامه بگوئید. دیگر این که چرا دیگران راه ایشان را که به قول شما «انقلابی» و «نوآورانه» بود، ادامه ندادند؟

برای شناخت مصاحب و پهناوری دامنه ی دانشوری او و نوآوری های او باید با دقت و حوصله به دایره المعارف فارسی و همچنین کتاب های او در زمینه های منطق و ریاضیات نگاه کرد. او پایه گذار سبک علمی مدرنً دانشنامه نویسی به فارسی ست. مصاحب روح علمی مدرن و زبان آن را به درستی دریافته بود. او نه تنها به چند- و- چون سبک مقاله نویسی مدرن اندیشید و آن را به فضای زبان فارسی آورد، که به اهمیت اساسی دستگاه های ترم شناسی، به عنوان ابزار ضروری اندیشه ی علمی، برای همه ی زمینه های شناخت پی برده بود و برای آن چاره اندیشی روشمندانه کرد. او در دایره المعارف فارسی نه تنها برای فیزیک و شیمی و زمین شناسی، که برای علوم انسانی و هنرشناسی و زندگی نامه نویسی هم دستگاهی یکدست و گسترده از مفهوم ها و واژگان فراهم آورد. و این کاری عظیم و انقلابی در زبان فارسی بود. از جمله روش های واژه سازی سیستمانه برای ساختن واژگان علمی را وارد زبان فارسی کرد که هنوز هم پذیرفته نشده است. در دنیای ما بیشینه ی اهل دانش اهل ذوق اند و با فلسفه و ادبیات، یا یکی از این دو، سر-و-کار دارند و بس. اما مصاحب اهمیت بنیادی علم و زبان علمی را برای دنیای مدرن درک کرده بود و با همتی شگفت این کار را برای زبان فارسی پی ریزی و دنباله گیری کرد. اگرچه، شاید جز همان چند تنی که از نزدیک با او کار می کردند کسی معنا و اهمیت کار و روش او را درنمی یافت. از جمله، در همان مؤسسه ی انتشارات فرانکلین، که پروژه ی دایره المعارف هم در آن اجرا می شد، دستگاهً ویراستاری آن- که پایه ی این فن را در ایران گذاشت- هرگز به این فکر نیفتاد که از نظر روش و زبان ، و از جمله روش نگارش نام ها در زبان های گوناگون- که از نوآوری های مصاحب بود- از کار بنیادین او پیروی کند.

مصاحب به خیلی چیزهای جزئی و کلی برای پایه گذاری دانشنامه نویسی مدرن به فارسی اندیشیده بود. از جمله، برای مثال، به چه گونگی نوشتن عدد صفر و فرق آن با درجه ی دما، و همچنین فرق آن با نقطه. برای دایره المعارف حروف تازه ای طراحی کرد که با دقت تمام فاصله ی کلمه ها را نشان می دهد. دایره المعارف فارسی در آن زمان که هنوز با حروف چینی دستی کار می شد، هنوز هم چه بسا یک اثر یکتا در رعایت فاصله گذاری کلمه ها ست. برای آن که فرق های بنیادی کار مصاحب را با شیوه ی «سنٌتی» این گونه کار دریابید، جلد یکم دایره المعارف را بگذارید، برای مثال، کنار یکی از دفترهای لغت نامه ی دهخدا یا آنچه تا آن زمان به نام دایره المعارف منتشر شده است. آیا می دانستید که «حروف ایرانیک» در تکنولوژی چاپ هم از ابتکارهای مصاحب است؟ و نام آن هم- به قیاس «ایتالیک» در حروف لاتینی- نهاده ی اوست؟

من در میان علموران یا اهل علم ایرانی که شناخته ام، هیچ کس را به باریک بینی و نیز کوشایی و وجدان علمی او ندیده ام. مصاحب تجسم کامل فضیلت ها و نیز هنرهای اهل علم مدرن بود. اگر نسل جوان ما، به گفته ی شما، شناختی از مصاحب ندارد، جای شگفتی نیست، زیرا نسل پیر ما هم چندان از او خبر ندارد. دلیل آن هم این است که ما هنوز به فهم بنیادی از علم مدرن نرسیده ایم و جایگاه آن را در دنیای مدرن نمی شناسیم. از جمله توجه نداریم که فلسفه و ادبیات مدرن هم- که دنیای روشنفکرانه ی ما بسیار به آن دل بسته است و با آن «وîر» می رود- بر دوش باریک سنجی، سخت کوشی در شناخت، بر بنیاد مشاهده و سنجش منطقی و روشمندی بنا شده، که دست آورد علم مدرن است. انقلابی که علم مدرن در نگرش به جهان پدید آورد، زمینه ساز انقلاب در فلسفه و ادبیات و هنر، و تمامی جنبه های مادٌی و معنوی زندگانی انسانی شد. جهان مدرن جهانی ست نخست بر دوش کوپرنیک و کپلر و گالیله و نیوتون و داروین. اما ما هنوز به دفترهای شعرمان چسبیده ایم و همگی، اگر شعر هم نگوییم، شاعرایم و هیچ حال -و - حوصله و جدیت باریک اندیشی علمی را نداریم. بنا بر این، مصاحب باید در جهان ما چهره ای ناشناخته باشد. پس، در وصف او، در جهان صوفیانه ی ما، تنها راه این است که چرخی بزنیم و حق- هویی بکشیم و بگوییم؛ «یک دهن خواهم به پهنای فلک / تا بگویم وصف آن رشک ملک».

این پرسش ام از کنجکاوی شخصی است؛ نوشتید که «کار علمی و پژوهشی به عنوان شغل و حرفه و «ممرًٌ عایدی» نه تنها برای من کششی نداشته که از آن بیزار نیز بوده ام.» اما فکر می کنم تا کار علمی در خدمت معاش پژوهشگر نباشد، به سختی توانائی تولید علم داریم. آیا یکی از مشکلات ما برای حل سازمان یافته مشکلات همین نیست؟

در زمینه های بکر داستان این است که، نخست کسانی باید به کلٌه شان بزند که این جا مسأله ای هست که باید به آن اندیشید و گرهی هست که باید باز کرد. چنین پیشگامی هایی، که راه آن را چه بسا می باید به پای همت و با رنج بسیار و تاب آوردن سختی های دور- و - دراز پیمود، در نظر دیگران، تا به جایی نرسیده، می تواند بی معنا و جنون آمیز بیاید یا، چه بسا، حاصل مگالومانیا و دیگر برچسب های آسیب شناسی روانی. به ویژه در جامعه ای که در آن کمتر کسانی تربیت شده اند، یا خود را تربیت کرده اند، که به چیزی بنیادی و نظری و پژوهشگرانه بیندیشند و کاری را، بی چشمداشت مزد و پاداش، سال های دراز دنبال کنند. بنا براین، چنین کسانی باید «فداکاری» کنند یا، بهتر است بگوییم، به «جنون» خود وفادار بمانند تا با گذشت زمان شاید دیگران را هم «سرً عقل» بیاورند (پارادوکس را که متوجه می شوید؟) و حالی کنند که این جا چنین یا چنان مسأله ای هست تا شاید آن ها، چنان که شما می گویید، به فکر سازمان دهی و چاره گری جمعی بیفتند. باری، راهی که من رفته ام ناچار جز این نبوده است.

منبع ـ وب سایت نوای بی نان

مهر نیوز