سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

جایگاه هستی و زمان در تفکر هایدگر


جایگاه هستی و زمان در تفکر هایدگر

فلاسفه از دیرباز از وجود پرسش کردند, اما پاسخشان متضمن پاسخ به هستنده چیست بوده است همواره هستنده­ای مثل اراده به سوی قدرت یا اراده معطوف به قدرت و چیزی به نام علت العلل موجود است آب, عدد, اراده, نفس, روح و غیره که خود موجود و هستنده است آخرین خط و غایتی که در پاسخ پرسش از هستی داده­شده است

متن پیش رو حاصل نوشتاری سخنرانی سیاوش جمادی محقق و مترجم فلسفه و ادبیات با عنوان: "جایگاه هستی و زمان در تفکر هایدگر" است که سه شنبه ۱۳ شهریور ۸۶ در شهر کتاب مرکزی ایراد شد. بخش نخست این سخنرانی تقدیم می گردد.

● پرسش از هستی؛پرسشی شور انگیز

سخنرانی کردنچند مشکل دارد. اولین آن یک سویه بودن آن است. زیرا به مخاطب کمتر مجال می­دهد تا وارد سخن شود. تا جایی که عمیقترین مسئله در متافیزیک مدرن و پست مدرن غرب بحث گفت وگو است. مسئله دیگر که شخصا همیشه در سخنرانی­ها با آن مشکل داشتم، نحوه ارجاع به مراجع است. در سخنرانی بر خلاف نوشتار و تألیف که می­توان نقل قول­های خود را شرافتمندانه به منابع ارجاع داد، چنین امکانی وجود ندارد. مگر اینکه حافظه قوی داشته باشیم.

من حتی الامکان سعی می­کنم سخرانی امروزم به زبان ساده و خلاصه باشد.

اساساً بحث هایدگر پرسش از هستی است. این پرسش تازه­ای نبوده و از زمان ارسطو از مباحث اصلی فلسفه و هستی­شناسی بوده است.

خدمت شما عرض خواهم کرد که چرا به قول مارتین هایدگر، بعد از ارسطو، همانطور که در بند اول کتاب هستی و زمان می­گوید، به یاری و مدد پرسش از هستی پژوهش افلاطون و ارسطو هنوز زنده مانده است.

برای ترجمه این عبارت با بسیاری افراد مشورت کردم. موقتاً این عبارت را ترجمه می­کنم به:

"به مدد پرسش هستی، پژوهش افلاطون و ارسطو زنده مانده است.( از نفس نیفتاده است)

پرسش از هستی به عنوان پرسشی تماتیک و موضوعی که جداً موضوع اصلی پژوهش باشد، دقیقاً پس از افلاطون و ارسطو به خاموشی سپرده شده است.

بعد از این هر وقت از هستی پرسش شده، پرسش از هستنده بوده است. فلاسفه از ارسطو تا نیچه، هستنده یا موجود را با هستی یا وجود خلط کرده، دانسته یا ندانسته، خواسته یا ناخواسته در هم آمیختند.

فلاسفه از دیرباز از وجود پرسش کردند، اما پاسخشان متضمن پاسخ به هستنده چیست؟ بوده است. همواره هستنده­ای مثل اراده به سوی قدرت یا اراده معطوف به قدرت و چیزی به نام علت العلل موجود است: آب، عدد، اراده، نفس، روح و غیره که خود موجود و هستنده است. آخرین خط و غایتی که در پاسخ پرسش از هستی داده­شده است.

حال این امر به گفت وگوی ما چه ربطی دارد؟ هایدگر در تمام کارنامه فکری­اش روز به روز بیشتر به این نتیجه می­رسید که هستی، مفهوم و بازنمود نیست. هستی چیزی نیست که در حیطه فاهمه و عقل ما بگنجد. هستی چیزی نیست که ذهن ما بر آن محیط شود و به عنوان یک تصور ذهنی به ذهن ما تن در دهد.

اما این به این مفهوم نیست که امکان هر گونه ارتباط هستنده به ویژه هستنده­ای به نام انسان با هستی منتفی است. از زمان افلاطون به بعد، تصور و بازنمود، مشخصه عمده متافیزیک مغرب زمین بوده است. چرا؟ زیرا اساس متافیزیک مغرب زمین همواره بر "من" بوده است. دیگری نبوده است. به زبان ساده­تر همواره به سوژه اصالت داده نه به ماسوای سوژه. همواره چیزی به نام "اگو" یا "من" جهان را ساخته و شناخته و جهان را به عنوان دیگری فرض کرده است. این عمق تفکر هایدگر است که بعداً توسط امانوئل لویناس، مطرح شده است. مسئله گفت وگو و مسئله دیگری در تمام متافیزیک غرب، محل بحث بوده است. تمام فلسفه امانوئل لویناس که از شاگردان هایدگر و از مخالفان او هم هست و کتابی به نام "فراسوی هستی" دارد، نشان دادن این نکته است که تاریخ متافیزیک غرب همواره دیگری را سرکوب کرده و به آن مجال گفت و گو نداده است.

هایدگر در دوره اول تفکرش که به هستی و زمان ۱۹۲۷ ختم می­شود و در آن کمال پیدا می­کند، مسئله هستی را از منظر من یا سوبژکتیویته مورد بررسی قرار می­دهد.

اما هایدگر معتقد است سوبژکتیویته­ای که می­گوید، سوبژکتیویته­ای نیست که جدا از جهان باشد. این سوبژکتیویته و من که اسم آن را "دازاین" می­گذارد، سوبژکتیویته­ای نیست که در طرف مقابل جهان خارج قرار گیرد و بین این دو دیواری فاصله انداخته باشد. به طوریکه جهان خارج اُبژه یا برابر ایستای ذهن من قرار گیرد.

هستی یا سوژه انسان، در هستی و زمان سوژه­ای است که پیشاپیش و از زمانی که ابتدای دیگری بر او فرض نیست، خود در جهان است. این مضمون اصلی هستی و زمان است. هستی و زمان کتابی است که تقلا می­کند تا از این سوبژکتیویته و از من انگاری که در تاریخ ۲۵۰۰ ساله تفکر غرب سلطه داشته است، نجات پیدا کند.

دوره دوم تفکر هایدگر که پس از هستی و زمان است، دوره­ای است که او آن را دوره گشت یا چرخش فکری هایدگر می نامد. مقصود از این عبارت نوعی تغییر کیش مثل تولستوی یا ویتگنشتاین نیست که دفعتاً بگوید هر چه تا الآن گفتم باطل است و حرف خود را پس گرفتم و آغاز گاه دیگری شروع کند. بلکه نوعی تغییر جهت است.

اما همواره پرسش اساسی هایدگر، پرسش از هستی است. او این پرسش را در هستی و زمان از رهگذر و معبر هستنده­ای که ما باشیم آغاز می­کند.

بعد از هستی و زمان به تدریح به غلط یا درست، کم­کم از مبدأیت سوژه یا من فاصله می­گیرد و کم­کم به این اعتقاد می­رسد که اساساً تفکر و هستی نیرویی است که خود از جانب خود، ما را مخاطب قرار می­دهد. تفکر نه آنی است که ما بر آن احاطه داشته باشیم. تفکر ما را دنبال می­کند، می­گیرد و فرا می­خواند.

پس از جنگ جهانی دوم و پیش آمدن مسائل سیاسی در جنگ، فلاسفه متوجه شدند که چگونه در کنار مدنیت و پیشرفت غرب، شرارتی بی­سابقه و وحشتناک بروز کرده که تکنیکی شده است. امانوئل لویناس خود یکی از قربانیان اردوگاه­های هیتلری بود.

شرایط پس از جنگ، او و بسیاری از متفکران و فلاسفه را به این اندیشه واداشت که چگونه انسان می­تواند شرارت را به آن حد برساند؟ این من چگونه به آن حد گسترش پیدا می­کند که تمام جهان و مافی­ها را همچون آلت و وسیله­ای موم­وار در اختیارش بگیرد، آنگونه که هیتلر و موسولینی فکر می­کردند؟

این مسائل روی انستیتو پژوهش­های اجتماعی در آلمان یعنی مکتب فرانکفورت تأثیر گذاشت. از سوی دیگر فلاسفه قاره­ای که نمایندگانش سارتر، مرلوپونتی و تا حدی امانوئل لویناس، کامو و بسیاری دیگر بودند، مسائل بعد از جنگ برایشان پرسش­هایی را تازه کرد. نمی­شود گفت این پرسش­ها به علت جنگ بوجود آمد. این پرسش­ها از عهد ایوب و عهد عتیق مطرح شده اند. در عهد عتیق آنجا که کتاب ایوب نام گرفته، درامی واقعی از طغیان و اعتراض انسان نسبت به محدودیت­ها، مظالم و شرارت­هایی دیده می شود که فلاسفه­ای مثل هگل، لایب نیتس و فلاسفه دوران مدرنیته گوشه­ای از فلسفه خود را به مبحث تئودیسه اختصاص داده و آن را زیر سؤال می­برند.

نهایتاً آنها معتقدند تاریخ متافیزیک غرب، تاریخی من انگار و سوژه انگار بوده و سوژه را محیط همه چیز کرده است. دکارت را آغازگر این راه می­دانند ولی آغازگر این راه ارسطوست.

معضل اساسی این نیست که هایدگر یا امانوئل لویناس یا یاسپرس به طور تئوریک دنبال این هستند که هستیی که از آن مفهومی نداریم و صرفاً برایمان لفظ است چه نوع تعریف آکادمیکی می­پذیرد؟ این بحثی ملا لغتی و مدرسی نیست.

والتر بینر از شاگردان نزدیک هایدگر و دوست هانا آرنت است. او می­نویسد شهرت مارتین هایدگر قبل از هستی و زمان شروع شد.

علت آن این است که فلسفه آلمان مرده بود. فلسفه آلمان در فیلسوفان نوکانتی و بحث­های مدرسی و به طور کلی در مباحث پیرانه و فسیل شده در حال احتضار بود. ناگهان در محیط دانشگاهی آلمان یک نفر پیدا شد که روش تدریس و بیان سخنانش چنان بود که دوباره تفکر را برمی­انگیزد؛ نه به عنوان چیزی جدا از عمل، بلکه تفکر به عنوان یک شور، خود تفکر به عنوان امری شورانگیز و امری که عین عمل و رخداد است، معرفی می شود.

بنابراین وقتی مسئله هستی در فلسفه هایدگر مطرح شد، صرفا به عنوان مسئله ای الهیات تعلیمی و ملا لغتی که عده­ای بی­ارتباط به مسائل زمان و تاریخ در کنج عافیت نشسته باشند، نیست.

هانا آرنت و والتر بینر شهادت می­دهند هایدگر تفکر را به شور تبدیل کرد. یعنی تفکری که دانشجویان تصور می­کردند از زندگی جداست. در آن هنگام فلسفه­ای به نام فلسفه حیات به نمایندگی دیلتای اقبال خوبی یافته بود. این فلسفه به حیات اصالت می­داد. پیروان آن در اصل دنباله­رو افکار نیچه بودند که به حیات و زندگی اصالت می­داد.

بنابراین در آن هنگام تفکر به عنوان امری پوسیده و درام تصور می­شد.

سخنران: سیاوش - جمادی

خبرنگار: سعید - بابایی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.