جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

فیض عقل


فیض عقل

فیض, محدثی اخباری بوده و بعد اخبارگرایانه اش بر بعد عقل گرایانه اش غلبه داشته است به اعتقاد او «احكام شرعیه و عقاید دینیه را جز از پیامبر یا وصی او نمی توان گرفت» و «احكام شرعیه و مسائل دینیه را نداند و حكم میان مردمان نتواند مگر خلیفه الله»

●شخصیت دینی و علمی فیض و نظریه های ضد و نقیض درباره او

درباره فیض، نظریه هایی گوناگون ابراز شده است. برخی چون علامه مجلسی، سید نعمه الله جزائری و میرزامحمد باقر موسوی خوانساری وی را بسیار ستوده و برخی دیگر تا حد تكفیر بر او تاخته اند. شیخ یوسف بن احمد بحرانی، در «لولوء المرجان» او را صوفی و معتقد به وحدت وجود و پیرو ابن عربی زندیق دانسته و گفته است كه خود رساله ای از او دیده است كه در آن از وحدت وجود دفاع كرده است. از مخالفان دیگر او، شیخ علی، نواده شهید ثانی است كه سخنان منكری بدو نسبت داده و به تقبیح او پرداخته است.

شیخ احمد احسائی نیز ملامحسن را «مسیء» لقب داده، چنان كه محی الدین بن عربی را «ممیت الدین» خوانده است. او آن جا كه درباره وحدت وجود سخن می راند، می گوید: «قال المسیء القاشانی تبعا لامامه ممیت الدین العربی...». مولی محمد طاهر قمی نیز به فیض سخت بدگمان بوده و وی را نكوهش می كرده است .

بی گمان، گرایش های صوفیانه فیض، در برانگیختن مخالفت ها و كینه ها علیه او بسی مهم بوده. لیك مخالفان فیض، تنها كسانی نبوده اند كه به عرفان و تصوف از دریچه بدگمانی و كفر و زندقه می نگریسته اند و علت مخالفت آنان تنها این گرایش ها نبوده است. بلكه گرایش های شدید اخباری او و انتقادها و خرده هایش بر اصحاب رای و قیاس نیز در این باره دخیل بوده است. علاوه بر این، روح آزادگی و استقلال فكری و بی پروایی در آشكار گفتن نظریه هایی كه خلاف اجماع علمای عصر بوده نیز كار را برای مخالفان آسان می كرده و آنان را به تخطئه و حتی تكفیر وی وا می داشته است.

نكته دیگری كه می تواند در این باره مهم باشد، ویژگی برجسته فیض در آشتی دادن شریعت شیعی با تصوف نظری است. از نظر برخی عالمان شیعی عصر فیض و پیش از او، فلسفه، عرفان و تصوف، با مبانی تشیع به هیچ روی سازگاری نداشته و كوشش او در برقرار ساختن آشتی میان آن دو و آمیختن معارف اهل بیت (ع) با آرای ابن عربی گونه ای «تلبیس» محسوب می شده و این خود گناهی نابخشودنی بوده است.

●گرایش های اخباری

فیض، محدثی اخباری بوده و بعد اخبارگرایانه اش بر بعد عقل گرایانه اش غلبه داشته است. به اعتقاد او «احكام شرعیه و عقاید دینیه را جز از پیامبر یا وصی او نمی توان گرفت» و «احكام شرعیه و مسائل دینیه را نداند و حكم میان مردمان نتواند مگر خلیفه الله» . البته او، اظهارنظر در امور دینی و افتاء را یكسره برای غیر معصوم ممنوع نمی دانسته، بلكه به اعتقاد او پس از پیامبر و وصی، آن كس كه دارای شرایط نیابت از آنان باشد نیز می تواند مردمان را در این مجال یاری و رهبری كند. فیض، چنین كسی را «نایب عام» می نامد: «و خلیفه حق را می رسد كه كسی را كه علم از او فرا گرفته باشد، به جای خود نصب كند... و این نایب عام باید كه صاحب فهم مستقیم باشد و از اغراض و امراض نفسانیه منزه و پیرو طریقه اهل بیت علیهم السلام به قدر وسع، تا عارف به احكام ایشان تواند بود و اهلیت نیابت و فتیا تواند داشت.

آراستگی به طریقه اهل بیت (ع) در ظاهر و باطن و گفتار و كردار، ویژگی ای است كه به اعتقاد فیض برای نیابت از پیامبر و وصی، در دستگیری مردمان بایسته است. لیك، نایب عام نیز تا آن جا مجال جولان دارد كه شرع اجازه دهد. او نباید از آنچه پیامبر و وصی اش مسكوت نهاده اند، سخنی گوید و از آنچه آنان مبهم گذاشته اند، پرده ابهام بردارد. نایب را نمی رسد كه با عقل خویش در چنین لغزشگاه هایی وارد شود و فتوایی دهد و به غیبش منسوب كند. او در چنین مواضعی باید سكوت پیشه سازد.

فیض، سبب اختلاف و درافتادن در آرا و گزاف را _ كه مردمان روزگارش بدان دچار بوده اند _ ارج ننهادن به همین اصل اصیل می دانسته و بر مجتهدان می تاخته كه چرا به عقل انسانی و اصول برساخته دست آدمی غره شده و از آنچه خدا سخنی از آن نگفته، سخن می گویند و برای مردمان، تكالیفی برمی سازند كه او نساخته است.

به اعتقاد فیض، فقاهت دینی و ره یافتن به گوهر دین و اركان ایمانی چیزی غیر آن است كه اصحاب قیاس گمان می كنند با به كار بردن عقل و دانش هایی چون« اصول فقه» بدان راه توانند یافت، چراكه این روش، نه در كلام خدا مشروع است و نه در گفتار و كردار معصومین سخنی از آن رفته است. آنچه نایب عام و عالمان دینی را رواست رجوع به احادیث اهل بیت است .چاره كار این است كه عالمان شیعی به همان روش صدر نخست بازآیند و از این بدعت كه اهل جماعت برنهاده اند، دست كشند. فیض در بیان چگونگی روش صدر نخستین شیعه می گوید كه چون امامان در میان مردم بودند، شیعیان با اطمینان خاطر، ظاهر و باطن دین خویش را از آنان می آموختند و هركس به قدر قابلیت و رتبت و منزلتش از آن چشمه سار معارف و حقایق غیبی سهمی برمی گرفت و سیراب می گشت و بدین سان شیعیان از حیرت و گمراهی و تقلید از آن كس كه شایسته آن نبود، در امان می ماندند. پس از این دوران، یعنی هنگامی كه از حضور ظاهری امامان معصوم در میان خویش محروم شدند، باز هم از آن اصل سود می جستند كه از همانان آموخته بودند.

●گرایش های عرفانی

فیض از معدود كسانی است كه ضمن برخورداری از گرایش های اخباری، دارای گرایش های عرفانی نیز بوده است. كوشش اصلی او یافتن راهی بوده كه به چنین توفیقی دست یابد. از آثار او به دست می آید كه در سراسر عمرش گرایش های اخباری بر گرایش های عرفانی اش غالب بوده اند. این حقیقت در سال های واپسین عمرش نمودی بیشتر یافت و سلطه گرایش های اخباری بر او تا جایی پیش رفت كه سرانجام به گونه ای، ظاهر را بر باطن رجحان داد .

با نگاهی به آثار او می توان دریافت كه از همان نخست، تاكیدی كمتر بر عنصر عقل داشته و بیش از هرچیز به وحی و عرفان می اندیشیده است.

مراد از این هماهنگ سازی، آن است كه او می كوشیده است تا از هماهنگی و سازگاری شان پرده بردارد ، نه این كه آن را بیافریند. چه در باور او و نیز استادش، ملاصدرا، در حقیقت امر این سه عنصر با یكدیگر بسی سازگار بوده اند اما اسباب و علل خارجی باعث شده است تا به ظاهر در تخالف و ناسازگاری افتند. یكی از این علل و اسباب، تحریفی است كه به اعتقاد آنان در اثر مرور زمان و ناشایستگی ناقلان و ناقابلی قابلان، به حكمت ره یافته است، وگرنه حكمت، عرفان و هر معرفت حقی، سرچشمه ای الهی دارد و موروث انبیاست و محال است كه با وحی از سر ناسازگاری درآید.

فیض برای آشكار ساختن این هماهنگی، بر آن شد تا حقایق عرفانی و باطنی ای كه آموخته بود از دل احادیث اهل بیت (ع) برون كشد. چه به اعتقاد او هیچ حقیقت دینی ای نبود كه در احادیث معصومین نتوان آن را بازیافت، مثلا او در باب عقل كلی چنین می اندیشید كه امامان معصوم درواقع با عقل كلی متحدند و آنان ،كه مظاهر نور محمدی اند ، عقول محض اند، به اعتقاد او تنها با اتحاد با آنان است كه انسان به معرفت نهایی می تواند دست یابد.« شریعت »كه فیض می خواهد سازگاری اش را با« طریقت »بنمایاند، شریعت شیعی است.

او در این راه برای مفاهیم عرفان نظری ابن عربی، مصادیق شیعی برمی نهد و رنگ و بویی شیعی بدان می بخشد. تأكید بسیار بر باورهای اخباری شیعی، او را به این وامی دارد تا هر آنچه از عرفان و تصوف را كه با باورهای شیعه سازگاری ندارد و بر آن میزان قابل تاویل و تفسیر نیست، برنتابد و به كنار نهد.

كوشش فیض در این باره، تنها معطوف بر حكمت و عرفان نظری نیست، بلكه بر تهذیب حكمت و عرفان عملی و زدودن تحریف ها و اعمال و رفتار بر ساخته نااهلان بی علم و عمل و صوفیان خانقاهی اسیر هوس و امل نیز همت گماشته است. در محجه البیضاء، بخشی مهم از كوشش خویش را بدین كار اختصاص داده است و از جمله بر ریاضت های جانسوز و روی گردانی صوفیان از لذت ها و تمتعات مباح دنیوی ؛كه در نظر غزالی در«احیاءالعلوم» پسندیده است ، به هیچ روی وقعی ننهاده و آن ها را ناروا شمرده است.

●مخالفت فیض با متصوفه

فیض، صوفی و پشمینه پوش نبود و مخالفت های متشرعین با وی نیز از این روی نبود. او حتی در آثارش بر صوفیان تاخته و چون شیخ اشراق و صدرالمتالهین و ملاعبدالرزاق لاهیجی به متصوفه عصر خویش با بدگمانی نگریسته است. نكته توجه برانگیز این است كه سه حكیم یاد شده، هریك در آثار خود بر متصوفه تاخته اند و ملاصدرا رساله« كسر اصنام الجاهلیه »را در این موضوع نگاشته است.

آنچه فیض را در جرگه صوفیان درآورده، اندیشه های عرفانی و علاقه اش به سلوك باطنی و گرایش اش به تاویل است. این باطن گرایی در بیشتر آثارش هویداست. او حتی فقه را نیز از این منظر می نگریسته است، چنان كه رساله ای فقهی از او بر جای مانده به نام«النخبه الفقهیه» كه نگرش باطنی و عرفانی اش به علم فقه را به خوبی برمی تاباند.

آنچه صوفیان را نزد فیض بی اجر و ارج جلوه می دهد و اعمالشان را واهی می نماید، چند چیز است: یكی بی ولایتی است و بی مهری شان به اهل بیت پیامبر (ع) كه در باور او، بدون استناد بدانان، هر كار و كوششی در رسیدن به حقیقت، آب در هاون ساییدن است و مشت با درفش زدن. دوم، بدعت هایی است كه صوفیان در دین نهاده و افراط و تفریط هایی است كه در آن لغزیده اند. سوم ادعاها و لاف های گزافی است كه صوفیان در رسیدن به حقیقت سر می دهند و قصه ها و افسانه هایی است كه درباره بزرگان و شیوخ خویش برهم می بافند.

برای تصویر سیمایی از چگونگی سلوك باطنی فیض و این كه او چگونه بدین انجام رسیده، مطالعه آثار واپسین او بس ارزشمند و ضروری است. او در رساله «الانصاف فی بیان الفرق بین الحق والاعتساف »ماجرای جست و جوی خویش را بازمی گوید و بیان می كند كه چگونه برای یافتن حقیقت، چندی طریق متفلسفان را می پیماید و چندی با متكلمان همداستان می شود. او در آن جا می گوید كه در این موضوعات كتاب نیز نگاشته است، ولی« من غیر تصدیق بكلها »و هرچه بدان علوم پرداخته و درباره آن قلم بر كاغذ آورده، برای تمرین بوده و از روی دانش اندوزی، نه آن كه بدان ها ایمان داشته. فیض در این رساله از این عذر می خواهد كه مدت ها بر مذاق فلاسفه و متصوفه بوده و در آن راه قلم زده است و سرانجام به صراحت می گوید كه من نه متكلمم و نه متفلسفم و نه متصوفم و متكلف، بلكه مقلد قرآن و حدیث و پیغمبر و اهل بیتم و بدین سان راهی را كه فیض با قرآن و عترت آغاز كرده بود، به همان می انجاماند و فرجامش را به همان سوی می برد و به سكون و آرامش ابدی می رساند.

ابراهیم احمدیان

منابع در دفتر روزنامه موجود می باشد.