چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

دیکتاتورها عاشق نمی شوند


دیکتاتورها عاشق نمی شوند

نگاهی به رمان زنگبار یا دلیل آخر

«من حالا به ماهی می مانم. یک ماهی جلو قلاب. آزادم که به آن گاز بزنم یا نزنم. ماهی آزاد است؟ می تواند تصمیم بگیرد؟»

از متن کتاب «زنگبار یا دلیل آخر» به تصویر کشیدن برهه هایی تلخ و نفرت انگیز از تاریخ که شاید تلخی و یأس و پوچی آن در ذهن بشر با یک دوران تداعی شود، فقط از راه استدلال نه نمی تواند صورت عینی به خود بگیرد و نه در ذهن سیالیت پیدا می کند بلکه فقط می تواند در حد یک شعار بخشی از زبان را به خود اختصاص دهد.

اگر هنرمند بخواهد به کمک هنرش سبعیت و جنگ افروزی و ستیز کور و غافلانه و کشتار انسان و تخریب طبیعت را در دوران قدرت دیکتاتورها در جنگ جهانی دوم و بعد از آن به تصویر درآورد و نفرت زبان انسانی را نسبت به آن عریان کند راهی بهتر و شیوه یی تاثیرگذارتر به چالش درآوردن شخصیت ها در عرصه رمان با درون خودشان و ایجاد ستیز میان وجوه شخصیت هر فرد با خودش و با دیگران باقی نمی ماند. در این چالش وجوه شخصیت آدم ها در کوره یی رخدادها و حوادث خشونت بار پلیدی دیکتاتوری و نفی آن را حسی و برجسته می کند در عین حال لایه های هستی شناسی آدم ها نیز در کوران این رخدادها واکاوی می شود. آلفرد آندرش که خود زخم تیغ این دیکتاتوری توتالیتاریستی را به تلخی چشیده یعنی از سال ۱۹۳۳ تا سال ۱۹۴۵ به اشکال گوناگون و منقطع در اسارتگاه های آلمان، ایتالیا و امریکا به سر برده، بعد از جنگ به زادگاهش آلمان برگشته و در پدید آوردن ادبیات دموکراتیک آلمان سهم بسزایی داشته است. او در رمان حاضر که به همه زبان های بزرگ دنیا ترجمه شده شیوه یی این چنین پیش گرفته است. این رمان در ظرف زمانی فقط یک شبانه روز اتفاق می افتد. آن طور که در خود رمان به صراحت و بدون هیچ پیچشی آدرس داده می شود. محدوده تاریخی سال ۱۹۳۷ در یک بندر کوچک که فقط کشتی های باری یا ماهیگیری در آن رفت و آمد می کنند، اتفاق می افتد.

پنج سرنوشت را به شکل موازی با خواننده همراه می کند، پنج نفر که هر کدام نماینده یک قشر یا حتی یک ایدئولوژی خاص و در تعارض با دیگران است. و در نهایت در یک جا سرنوشت همه آنها را به هم گره می زند.

در آلمان بعد از جنگ در شرایطی که اوضاع آرام شده و فعالیت حزب کمونیست هم به تدریج رو به افول است «رفقای دیگر زودتر فهمیده و خود را از قید حزب خلاص کرده بودند. الیاس بی رودربایستی در روی او گفته بود ببین، با من دیگر صحبت حزب و مزب نکن.» (ص ۱۸)

آندرش پنج نفر را که به نوعی نماینده گروه های سیاسی، اجتماعی هستند یعنی کلیسا، کمونیست ها و یهودیان باقی مانده از جنگ که به دین خود اقرار دارند، به صحنه می آورد. از سوی دیگر نیروهای قهریه از قبیل پلیس، کمیته مرکزی حزب کمونیست و از همه بدتر «دیگران» را که یادآور «گشتاپو» در دوران جنگ است در تقابل با آن قرار می دهد.

او برای ساختن این تقابل و درونی کردن ستیز انسان با سبعیت و وحشیگری از عوامل طبیعی، اًلمان های خاص شهری، ویژگی های مذهبی، محیطی و حتی رنگ ها به خوبی استفاده می کند.

برجسته ترین نشانه در ساختن ظرف مکانی قصه برای پیشبرد هدف غایی خودش همانا تقابل درونی همین آدم ها است که با همه اختلافات در برابر دشمنی واحد ایستاده اند.

نقطه تلافی آنها را کلیسا انتخاب کرده است. محل ملاقات دو عضو حزب کمونیست یعنی «گرگور» که از طرف کمیته مرکزی آمده و «کندسون» (نماینده حزب در این بندر) در تنها کلیسای شهر تعیین می شود؛ دو کمونیست که هیچ اعتقادی به کلیسا ندارند. از سوی دیگر کشیش «هلاندر» است که به وسیله «دیگران» مجسمه «جوان کتابخوان» کلیسایش مورد تهدید است که ربوده شود و کشیش حاضر است از جانش بگذرد تا این مجسمه چوبین را به آن سوی آب یعنی سوئد فراری دهد. اگرچه انتخاب مجسمه «کتابخوان جوان» یک «نماد» خیلی ساده و به اصطلاح «رو» است اما درآمیختن آن با مضمون نهایی کارکرد خودش را پیدا می کند. از یک سو آندرش با طرح و توطئه خاص این دو گروه که تضاد درونی دارند یعنی کلیسا و مجسمه اش دو کمونیست کهنه کار یعنی «گرگور» و «کندسون» را در یک لحظه تاریخی در کنار هم و به وحدتی درونی سوق می دهد.

دو شخصیت دیگر داستان، یعنی دختر جوان و زیبارویی که از چنگ «دیگران» گریخته، و باید از طریق این بندر از مرز بگذرد، در حالی که هیچ پناهگاه و یاریگری ندارد. ملاقات دو کمونیست در کلیسا یک رابطه یکسویه نیست بلکه تنها نقطه اتکای کشیش برای رسیدن به هدفش نیز همین دو نفر هستند. دو کمونیست که از حزب بریده اند و تنها راهشان برای فرار از دست «دیگران» گریختن از این بندر است.

در نهایت چند اتفاق مهم در این داستان رخ می دهد. ستیز درونی این دو و در پایان پیروزی نیروی خیر در درون آنها به صورت از خودگذشتگی و نجات غیرخودهایی که برحقند و نجات آن اشخاص نشانه پایمردی در راه آرمان های درونی آنها است که در این شرایط دیگر از نیروهای مافوق حزبی دستور نمی گیرد بلکه با اراده خودشان و به فرمان وجدان شان صورت می گیرد.

کندسون، دختر یهودی و مجسمه کتابخوان کلیسا را نجات می دهد و به آن سوی مرز می رساند. در حالی که گرگور به خاطر نجات آن دو که عاشق شان است حاضر می شود در جنگ دشمن از بندر بماند و رویارویی با دشمن را بپذیرد؛ نکته یی که شاید از دیدگاه ادبیات امروز قابل تامل و تجدیدنظر است. پایان بندی تا حدودی ملودرام داستان است که با جانبازی کشیش و ازخودگذشتگی «گرگور» و عمل قهرمانانه کندسون تمام می شود. این همه پیروزی خیر بر شر بدون هیچ اتفاق تلخی در یک رمان مدرن شاید سوال برانگیز باشد. اگرچه آندرش محور این رمان را هیچ کدام از این شخصیت ها نمی داند بلکه جوان ۱۵ ساله یی که در این جمع است و در سودای فرار از این بندر کوچک لحظه شماری می کند اما با دیدن عمل تراژیک این قهرمان خسته و درمانده یعنی «کندسون» از تمامی آرزویش که رفتن به زنگبار است و اکنون به آن دست یافته است، می گذرد و در کنار او باقی می ماند زیرا با آن سفر او به چیزهای دیگری دست یافته و اًلمان های برجسته یی در ساختن فضا و حرکت اجسام و اشیا در این رمان نقش داشته اند؛ دریا، آب، کشتی، اسکله بندر و کلیسا، برج هایی که بلندند و از درون آنها تمامی بندر دیده می شود و از همه مهم تر «سفر». تمامی این رمان در طول یک سفر شروع می شود و پایان می یابد همان طور که زندگی خود یک «سفر» است.

طلا نژادحسن



همچنین مشاهده کنید