یکشنبه, ۵ اسفند, ۱۴۰۳ / 23 February, 2025
مجله ویستا

شوهر ایده آل


شوهر ایده آل

نویسندگان بزرگ یا شوهرند یا عاشق برخی نویسندگان فضیلت های موثر یك شوهر را به رخ می كشند قابل اعتماد بودن, معقول بودن, سخاوت, محجوبیت نویسندگان دیگری هستند كه خصلت های یك عاشق را برمی تابند, یعنی خصلت های خوی زاد تا فضیلت اخلاقی را

پرواضح است زنان رفتارهایی چون دمدمی مزاجی، خودخواهی، غیرقابل اعتماد بودن و سنگدلی را در یك عاشق تاب می آورند. در حالی كه همین زنان هرگز وقوع احساسات تند شوهر را حتی در ازای تهییج او هم برنمی تابند.همین طور خوانندگان با گیجی، وسواس، حقایق دردناك، دروغ ها و دستور زبان شلخته كنار می آیند. اگر در عوض نویسنده بتواند طعم هیجانات ناب و حس یافت های ناباب را به آنها بچشاند و همین طور در زندگی چون هنر، شوهران و عاشقان هر دو ضرورت می یابند. چقدر حیف است كه آدم مجبور به انتخاب یكی از آن دو باشد.باز در زندگی، همین طور در هنر عاشق معمولاً مجبور است جایگاه دیگری هم برگزیند. در ادوار پرشكوه ادبیات، شوهرها از عاشق ها بیشتر بوده اند. در همه آن ادوار پرشكوه به جز دوره خودمان اینگونه بوده است. هرزگی الهام بخش ادبیات مدرن است.امروز خانه قصه پردازی مملو از عاشقان مجنون است، متجاوزان به عنف مسرور، پسران اخته، ولی شوهران اندك اند. این شوهران وجدان درست و حسابی ندارند، همه اش می خواهند عاشق باشند. تازه نویسنده ای آن اندازه شوهرمآب و موقر همچون توماس مان از دمدمی بودنی كه به فضیلت اخلاقی نظر داشت، رنج می برد و همیشه كشمكش میان هنرمند و بورژوای درون او ادامه داشت. با این حال اكثر نویسندگان مدرن حتی مسئله مان را هم برنمی تافتند. هر نویسنده و هر جنبش ادبی با سلف خود با به نمایش گذاشتن خصلت هایی چون خوی زادی و وسوسه مندی در جنگ است. نمایش ارائه بی حد و حصر ادبیات مدرن با مجانین نابغه است. پس جای شگفتی نیست اینكه نویسنده ای بی اندازه باقریحه برمی خیزد كه استعدادهایش مطمئناً فارغ از نبوغش افول می كنند و جسورانه تعهدات درست اندیشی را به عهده می گیرد. او باید بیش از شایستگی های ادبی نابش مورد تجلیل قرار گیرد.

بدیهی است كه من از آلبر كامو صحبت می كنم. شوهر ایده آل نوشته های معاصر. معاصریت مجبور به دادوستد میان موضوعات دیوانگان است: خودكشی، بی عاطفگی، گناه و وحشت محض. با این حال رفتارش با آهنگی از خردمندی، اعتدال، آسان گیری، خوش اخلاقی و غیرشخصی توام بود كه او را در جایگاهی جدا از دیگران قرار می دهد، با مقدماتی از هیچ انگاری همه گیر، خواننده را _ به آرامی با نیروی صدا و لحن تسكین دهنده اش _ به سوی انسان باوری حركت می دهد و جالب اینكه نتایج انسان دوستانه اش به هیچ وجه در كنار مقدماتش قرار نمی گیرند. این پرش غیرمنطقی از ژرفنا به هیچ انگاری همان موهبتی است كه سپاس خوانندگان را برمی انگیزد. به این دلیل او شورمندی ها یا عواطف راستین را در قسمی از خوانندگانش برانگیخت. كافكا ترحم و ترس را بیدار می كند، جویس تحسین را، پروست و ژید احترام، اما فكر می كنم هیچ نویسنده مدرنی به جز كامو عشق را بیدار نكرده باشد. مرگش در سال ۱۹۶۰ فقدانی برای هر یك از ما بود و تمامیت جهان ادبیات آن را احساس كرد.هر گاه سخن از كامو به میان می آید، آمیزه ای از قضاوت های فردی، اخلاقی و ادبی مطرح می شود. هیچ بحثی در رابطه با كامو بدون ستایش گری از نیك خویی و جذابیت های او به عنوان یك انسان یا حداقل اشاره به این خصایص درست به نظر نمی رسد. نوشتن در مورد كامو عبارت است از تامل كردن بر آنچه میان تصویر یك نویسنده و كارش اتفاق می افتد كه به عبارتی این مسئله همان رابطه میان اخلاقیات و ادبیات است، چرا كه او خودش همیشه اصرار در طرح كردن مسئله اخلاق با خوانندگانش دارد. (تمام داستان ها، نمایشنامه ها و رمان هایش عرصه حضور احساس مسئولیت اند یا عدم آن.) این است كه كارش صرفاً به عنوان یك دست یافت ادبی آن قدر عمده نیست كه تاب بار تحسین را كه خوانندگان بخواهند نثارش كنند، داشته باشد. آدم دوست دارد كامو را نویسنده ای حقیقتاً بزرگ فرض كند، نه صرفاً یك نویسنده خیلی خوب. اما او نویسنده ای بزرگ نیست. شاید بد نباشد، اینجا مقایسه ای میان كامو و جورج اورول و جیمز بالدوین داشته باشیم، دو نویسنده شوهرمآب دیگری كه برای تلفیق نقش هنرمند با وجدان اجتماعی می كوشیدند. هر دو نویسنده -اورول و بالدوین- در مقالاتشان شخصیت های بهتری هستند تا در داستان هایشان. این موضوع در مورد كامو نویسنده ای به مراتب مهمتر صدق نمی كند. اما آنچه كه حقیقت دارد این است كه هنر كامو همیشه در خدمت مفاهیم روشنفكرانه مشخصی است كه به گونه ای كامل تر در مقالاتش بیان می شوند. قصه پردازی كامو روشنگر و حكیمانه است. این قصه ها آنقدر در مورد شخصیت هایش _ مرسو، كالیگولا، ژان كلمانس، دكتر ریو _ نیستند كه در مورد مسائلشان همچون بی گناهی و گناه مسئولیت و میان مایگی پوچ انگارانه هستند. سه رمان، داستان ها و نمایشنامه ها كه كم حجم و تا اندازه ای اسكلتی اند و اصولاً در رده ای كمتر از درجه یك قرار می گیرند، با بالاترین استانداردهای هنر معاصر ارزیابی می شوند. برخلاف كافكا كه روشن ترین و نمادین ترین داستان هایش در عین حال كنش های غیرارادی قوه خیال اند، داستان های كامو مدام خاستگاه شان را در یك اهتمام اندیشگی لو می دهند. آنچه از كامو به جا مانده، رساله ها، مقالات سیاسی، خطابه ها، نقد ادبی و روزنامه نگاری كارهای بسیار برجسته ای است. اما آیا كامو متفكری بانفوذ بود؟ جواب منفی است. هر چند یقین تهوع آور هواداران سیاسی سارتر خطاب به مستمعان انگلیسی زبان او است، با این حال فكر محكم و تازه ای برای تجزیه و تحلیل های فلسفی، روان شناسی و ادبی می آورد. اما كامو كاری در جهت جذب هواداران سیاسی اش انجام نمی دهد. رساله های مشهور او (افسانه های سیزیف و انسان طاغی) آثاری برخاسته از قریحه ای ناب اند. همین طور او منتقد ادبی و مورخ اندیشه ها است. كامو منتهای سعی اش را به كار می بندد تا خود را از زیر بار فرهنگ اگزیستانسیالیستی بیرون كشد (نیچه، كیركگارد، داستایوفسكی، هایدگر و كافكا) و از جانب خودش صحبت كند، این موضوع در یكی از مهمترین مقالاتش علیه مجازات اعدام با عنوان تاملاتی بر گیوتین و در نوشته های دیگرش مثل مقاله _ پرتره های الجزیره، اران و دیگر مكان های مدیترانه ای انعكاس می یابد.هنر و تفكر در بالاترین مراتبش را نمی توان در كامو سراغ گرفت. مخصوصاً آنچه در كارهای او جلب توجه می كند، زیبایی نظام فكری منحصر به فرد، زیبایی اخلاقی و یك ویژگی جست وجو نشده و نادیده توسط اكثر نویسندگان قرن بیستمی است. نویسندگان دیگر هرچه بیشتر متعهد بوده اند، اخلاقی تر برخورد كرده اند. اما هیچ كدام هرقدر هم زیباتر از كامو اما قانع كننده تر از وی در اعتراف به دلبستگی های اخلاقی ظاهر نشده اند. متاسفانه زیبایی اخلاقی در هنر _ همچون زیبایی فیزیكی در انسان _ شدیداً روال پذیر است. هیچ جایی به پایداری و پایندگی زیبایی هنری و فكری نیست. زیبایی اخلاقی خیلی سریع و زودرس و اغراق آمیز گرایش به زوال دارد. این موضوع با بسامد خاصی برای نویسنده رخ می دهد، همچون كامو كه فوراً تصویری از یك نسل توجهش را جلب می كند، تصویری از انسان در یك موقعیت تاریخی خاص. حال اینكه آیا او اندوخته فوق العاده ای از اصالت هنر دارد، احتمالاً پس از مرگش خود را نشان خواهد داد. كامو تا چندی در دوره ای از زندگی اش گرفتار این تباهی بود. سارتر در جدل مشهور خود با كامو كه به دوستی دیرینه شان پایان داد، بی رحمانه خاطرنشان كرد كه كامو «بنیان متحرك» را با خود می كشد. و سپس كه آن افتخار مهلك نصیبش شد؛ جایزه نوبل. و كمی قبل از مرگش منتقدی برای كامو همان سرنوشت آریستید را پیشگویی كرد: اینكه ما خسته شدیم از بس فریاد او را شنیدیم «عادل».شاید برای یك نویسنده برانگیختن حس سپاسگزاری در خوانندگانش همیشه خطرناك باشد، سپاسگزار بودن یكی از تندترین و در عین حال گذراترین احساسات است. اما كسی نباید به سادگی چنین ملاحظات غیرمنصفانه ای را تنها به خاطر خصومت با این حس نادیده بگیرد. اگر جدیت آموزه اخلاقی كامو هر از چند گاهی موقوف به اسیر شدن فرد در اخلاقیات و برهم زدن آسایش شخص می شد دلیلش وجود یك نقطه ضعف فكری خاصی بود. كسی كه به كامو اشعار یابد، همچون كسی كه به جیمز بالدوین اشعار می یابد، وجودی بالكل بی ریا و خالص، تاریخ مند و شورورز را می یابد. از این گذشته به نظر می رسد همانند بالدوین آن شورمندی ها به زبانی شیوا مبدل گشته، به خطابه ای خودماندگار و پویا. امور اخلاقی- عشق و اعتدال- برای سرگشتگی های تاریخی و متافیزیكی غیرقابل تحملی كه آنقدر انتزاعی و خالی از محتوا بودند تسكین دهنده شدند.كامو نویسنده ای است كه برای یك نسل از اهالی ادبیات، چهره قهرمانی از انسان بود كه زندگی اش در حالتی از طغیان دائم روحی می گذشت. همچنین او كسی بود كه از یك پارادوكس جانبداری می كرد: یك پوچ انگاری فرهیخته، طغیان محضی كه محدودیت ها را می شناسد و پارادوكس را به دستورالعملی برای یك شهروند خوب بودن مبدل می سازد. چه نیك خویی غریبی! در نوشته های كامو نیك خویی برای جست وجو در رفتار مناسب و دلیل موجه آن رفتار به طور همزمان تاكید می شود. چنین است طغیان در سال ۱۹۳۹ درگیر و دار واكنش ها نسبت به جنگی كه تازه آغاز شده بود، كاموی جوان خود را در «یادداشت ها»یش برای اظهارنظر كردن دچار تعلیق می بیند: «من در جست وجوی علت هایی برای طغیانم هستم كه تاكنون هیچ توجیهی نداشته است.» موضع رادیكالش بر دلایلی كه این موضع را توجیه می كرد پیشی گرفت.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.