یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

کتاب کهنه به ز رفیق شفیق


کتاب کهنه به ز رفیق شفیق

هر كتابی كه صرفاً كهنه شده باشد و كاغذهایش زرد و كهنه شده باشند و موقع تورق, ورقه ورقه شوند و گوشه های كاغذش خشك و شكننده شده باشند كه ارزش ندارد

«كافه كتاب». اسم این صفحه را كافه كتاب می‌شود گذاشت. «كتابخانه شرق» هم پیشنهاد بدی نیست. این اسم‌ها را به علاوه شش هفت اسم دیگر بالای مطلبم نوشته‌ام تا سردبیر هركدام را كه می‌خواهد انتخاب كند. پیدا كردن اسم صفحه وظیفه من نیست و فرقی هم نمی‌كند كه بالای صفحه چه بنویسند.

چیزی كه مهم است، این است كه من باید درباره كتاب بنویسم و به‌اصطلاح باب گفت‌و‌گو درباره كتاب را با خوانندگان كافه شرق باز كنم. یعنی درباره كتاب‌هایی كه خوانده‌ام و می‌خوانم‌، چیزهایی بنویسم كه اگر – احیاناً- نخوانده‌اید، ترغیب شوید و كتاب‌ها را پیدا كنید و بخوانید و اگر هم خوانده‌اید كه یقیناً خوانده‌اید، شما را یادآوری كنم و به‌اصطلاح یك‌بار دیگر در لذتی كه از خواندن كتاب‌ها برده‌اید، با شما شریك شوم. اما من باب مقدمه چند سطری را درباره «كتاب» باید بنویسم و به قول معروف گفتنی‌های اول كار را خدمتتان بگویم.

می‌گویند سه‌ چیز، هرچه كهنه‌تر باشند مرغوب‌تر و قیمتی‌ترند. یكی «دوست» است كه اگر دوست قدیمی داشته باشید و همچنان رشته دوستی‌تان در بالا و پایین شدن‌ها و سختی‌ها و مصیبت‌ها نگسسته باشد، فی‌الفور حرف مرا تایید می‌كنید كه «دوست قدیمی» لاتحد و لاتحصی ارزشمند و قیمتی است.

البته وقتی می‌گویم دوستی، منظورم دوستی همه‌جانبه است كه حكم كیمیا دارد وگرنه اینكه آدم سی ‌سال با یكی همسایه باشد یا همكار و یا هم‌خانه- گرچه ناگزیر به صمیمیت و آشنایی هم منجر می‌شود مع‌ذلك- به‌ این رابطه‌ها دوستی نمی‌گویند. دوستی یك ارتباط و یك پیوند خاص است و عجیب آنكه با هركه دوست می‌شوی همه اتفاقات جهان، همه حرف‌ها و همه ماجراها در جهت آن است كه سوء‌‌‌‌تفاهمی پیش آید و رشته دوستی از هم بگسلد.

در این میان اگر دو نفر پیدا شدند كه از دوستی‌شان مراقبت كردند و نگذاشتند كه مادیات و حرف و حدیث‌ها موجب شود كه از چشم هم بیفتند، اتفاق نادری است كه باید قدرش را بدانند. به همین جهت است كه می‌گویم دوستی مزمن و كهنسال ارج و منزلتی دارد كه با هیچ ‌چیز قابل قیاس نیست مگر با كتاب كهنه. آن هم نه هر كتابی.

هر كتابی كه صرفاً كهنه شده باشد و كاغذهایش زرد و كهنه شده باشند و موقع تورق، ورقه‌ورقه شوند و گوشه‌های كاغذش خشك و شكننده شده باشند كه ارزش ندارد. اگرچه عتیقه‌فروش‌ها قدر همین كهنگی را می‌فهمند و بابت این كتاب‌ها پول فراوان می‌دهند، اما منظور ما از كتاب، كتابی است كه می‌شود با آن رفاقت كرد و روی رفاقتش حساب خاصی باز كرد. بیخود نیست كه گفته‌اند كتاب یار مهربان است.

اگر مثال بخواهم بزنم كه بدانید منظورم از «یار مهربان» چیست، باید دیوان خواجه را نام ببرم. رفیق شفیقی كه همیشه حال و روز دوستش را رعایت می‌كند و مناسب حال او نه ملامت و نصیحت بی‌جا، كه همدردی و هم‌سخنی می‌كند. اگر بنا بود حافظ هم مثل آدم‌های دور و برمان مدام اشتباهاتمان را به رخمان بكشد و اگر بنا بود مدام از خودش تعریف كند و ما را به باد سرزنش بگیرد و هی بگوید «اگر به حرف من گوش داده بودی...»

اگر بنا بود حافظ هم پشت سرمان صفحه بگذارد و خلاصه همین رفتاری را داشته باشد كه آدم‌های دور و برمان دارند، طبیعی است كه در طول تاریخ این همه عزیز نمی‌شد و دم‌به‌دم، در خوشی و ناخوشی به سراغش نمی‌رفتند و با تفأل به كتابش او را شریك خوشی‌ها و ناخوشی‌هایشان نمی‌كردند. كتاب در اصل رفیق بی‌خللی است كه هرچه كهنه‌تر شود، تازه‌تر و باطراوت‌تر می‌شود. لابد این بیت خواجه را به یاد دارید كه فرمود «در این زمانه رفیقی كه خالی از خلل است/ صراحی می ناب و سفینه غزل است».

این سفینه غزل البته اختصاص به شعر ندارد و همه كتاب‌های خوب عالم را در بر می‌گیرد و یادتان باشد كه این بیت در همان غزلی است كه خواجه، ما را به «تنهایی» و عزلت‌نشینی پند می‌دهد و درواقع فرموده مسیح(ع) را تكرار می‌كند كه: «جریده رو كه گذرگاه عافیت تنگ است» از این منظر كتاب كهنه حتی از رفیق كهنه‌ هم فضیلت بیشتری دارد چرا كه رفیق در هر شكل و نوعش ناچار حریم تنهایی را می‌شكند و كتاب نه. تازه با كتاب تنهاتر می‌شویم و با كتاب راحت‌تر می‌توانیم مفهوم «تجرد» را تجربه كنیم. قطعاً نیازی به تاكید نیست كه منظور از كتاب، كتاب خوب و خواندنی و به‌دردبخور است...

اما در این صفحه كه قرار است درباره كتاب بنویسیم، سعی می‌كنیم كه در حد عقل و شعور و سوادمان كتاب‌های خوب را – چه آنها كه بوی كهنگی می‌دهند و چه آنها كه داغ‌داغ تازه از تنور درآمده‌اند _ معرفی كنیم. متواضعانه از شما هم خواهش می‌كنیم كه ما را كمك كنید تا خیلی زود، در كنج كافه شرق به كتابخانه‌ای بی‌نظیر و بی‌بدیل دست یابیم. كتابخانه‌ای كه حسرت هر كتابخوانی است كه بهترین اوقات خود را در بین قفسه‌های آنجا سپری كند و از خواندن مدام لذتی ببرد كه با هیچ لذتی قابل مقایسه نیست. اگر رفیق همدل مایی بگو ان‌شاءالله كه زودتر این كتابخانه راه بیفتد.

خوش به حال آنها كه «شاهنامه» حكیم توس را پیش استادان بی‌بدیلی كه مدت‌هاست جایشان خالی است، زانوی تلمذ به زمین زدند و از ابتدا تا انتهای آن را حداقل یك دور خواندند و راه به باطن قصه‌های اساطیری و تاریخی آن بردند. تنهایی شاهنامه خواندن یك‌‌قدری سخت است، مخصوصاً اینكه در قصه‌های حكیم‌ توس ظرایف و دقایقی نهفته است كه اینها را فقط بعضی اساتید می‌دانند و در گفتنش نیز زیاد دست و دلباز نیستند.

باید اول بپذیرند كه شاگردشان اهلیت دارد، بعد سر ذوق بیایند و بگویند. آنها كه شاهنامه را در محضر استاد بی‌بدیلی مثل سیدمحمدجعفر محجوب خوانده‌اند، حرف مرا تایید می‌كنند و یا دوستانی كه شاگرد جناب دكتر مظاهر مصفا بوده‌اند و هستند، از شاهنامه دریافتی دارند كه قابل مقایسه با ما كه چنین سعادتی نداشته‌ایم، نیست.

دو سه سال پیش گزیده‌ای از نوارهای كلاس درس محمدجعفر محجوب با همین عنوان شاهنامه به دستم رسید كه پس از گوش كردن چندباره آن، تازه فهمیدم شاهنامه را چگونه باید خواند و چگونه باید قصه‌هایش را درك كرد. تازه این نوارها چیزی از تاویل و تفسیر ادبیات در خود نداشت و صرفاً یك بحث كلاسی منظم بود. سال‌ها پیش هم جمع كوچكی شده بودیم و با شاعر دل‌آگاه و اهل حكمت تاویلی روزگارمان- یوسفعلی میرشكاك- قرار و مدار گذاشته بودیم كه او برایمان شاهنامه را بخواند و حكمت‌هایش را بگوید كه متاسفانه عمر جلسه‌مان به بیش از ده، دوازده ساعت قد نداد و مشكلات روزگار این توفیق را از ما گرفت.

این را به این جهت گفتم كه تاكید كرده باشم «شاهنامه» را بی‌ استاد نمی‌توان خواند و متاسفانه حسرت چنین كلاسی و درك محضر اساتیدی چون نام‌هایی كه برشمردم، بر دلمان مانده و ناچاریم كه به سی‌دی‌ها و نوارهای درس بسنده كنیم. اما به هر حال چه با استاد و چه بی ‌استاد شاهنامه را باید خواند و گوش جان به فرمایش فردوسی سپرد. اما شاهنامه‌های موجود همه در قد و قواره‌ای هستند كه خواننده را از خود فراری می‌دهند و سخت می‌شود آنها را دست گرفت و بیت به بیت خواند. راستش را بخواهید اغلب كتاب‌های قطع رحلی برای نخواندن چاپ می‌شوند و صرفاً برای تفاخر و تزیین كتابخانه هستند.

البته این حرف پر از اشكال است و توجیه خوبی برای نخواندن كتاب نیست اما قبول كنید كه خواننده سخت بتواند با كتاب رحلی كنار بیاید. كتاب رحلی آداب دارد و مثل شیء لوكس، جنبه تزیینی‌اش بر دیگر جنبه‌هایش می‌چربد. از این نظر باید دنبال شاهنامه‌ای بود كه سال‌ها پیش شركت سهامی كتاب‌های جیبی با همكاری موسسه امیركبیر – اگر اشتباه نكنم از روی نسخه مسكو- چاپ كرده است.

شاهنامه در قطع جیبی در هفت جلد شاهكاری است كه ما را با این كتاب آشتی می‌دهد. این كتاب را خیلی راحت می‌شود به دست گرفت و در اتوبوس یا در رختخواب و خلاصه در هر كجا به خواندنش مشغول شد. این كتاب فونت بسیار زیبا و خوانایی هم دارد و امكان ندارد كسی این كتاب را به دست بگیرد و ترغیب نشود كه فی‌المجلس چند صفحه‌ای بخواند. البته اخیراً نشر هرمس هم كل شاهنامه را در قطع كوچك و در دو جلد- آن هم از روی نسخه مسكو- چاپ كرده، اما داستان كتاب‌های جیبی داستان دیگری است. كاغذهای زردش، قطع مناسبش، جلد ساده‌اش، جزو نمونه‌های بی‌بدیل كار كتاب‌سازی در ایران است.

چندی پیش یادداشتی از رفیقی خواندم كه نوشته بود زنده باد كتاب‌های جیبی و یك صفحه تمام تعریف و تمجید كرده بود از كتاب‌های جیبی كه به هر دلیلی نسل آن رو به انقراض است. وقتی آن تعریف و تمجیدها را خواندم، فی‌الفور یاد همین شاهنامه افتادم كه می‌دانم خواهان فراوان دارد و نمی‌دانم چرا تجدید چاپ نمی‌شود. به هر روی اولین كتابی كه برای كتابخانه شرق، از زیر سنگ هم شده پیدا می‌كنیم و توی قفسه می‌گذاریم تا سر فرصت و با دقت آن را بخوانیم، شاهنامه فردوسی است چاپ شركت سهامی كتاب‌های جیبی.

این نكته را هم بگویم و زحمت را كم كنم. سعدی برای فراهم كردن گلستان و بوستان، رفیقی داشته كه اصرار كرده و سر ذوقش آورده و مسبب شده تا این دو اثر تالیف شود. شرح ماجرا را در دیباچه گلستان لابد خوانده‌اید.

حافظ هم رفیق شفیقی داشته به نام گلندام كه او هم در فراهم آوردن دیوان خواجه، سهم مهمی داشته و اینطور كه می‌گویند به بركت همت او این غزلیات تدوین شده است. احتمالاً اگر در دواوین دیگر دقیق شویم، حضور رفیق شفیقی از این دست را خواهیم دید.

در شاهنامه هم ابیاتی هست كه نشان می‌دهد كه مهربان دوستی بوده كه حكیم توس را در بنیاد نهادن كتاب شاهنامه ترغیب كرده كه امروز باید مدیونش باشیم و با اینكه نمی‌شناسیمش، بر روح بلند و بزرگوارش درود بفرستیم. فردوسی در گفتارهای آغازین شاهنامه به این دوست اشاره می‌كند كه «به شهرم یكی مهربان دوست بود/ تو گفتی كه با من یكی پوست بود/ مرا گفت خوب آمد این رای تو/ به نیكی گراید همی پای تو/ نبشته من این نامه پهلوی/ به پیش تو آرم مگر نغنوی... والخ.»

امیر رازی



همچنین مشاهده کنید