پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

وقتی آب می سوزد


وقتی آب می سوزد

نگاهی به «آب سوخته» نوشته کارلوس فوئنتس

نویسنده چیزهایی را می‌بیند که دیگران کمتر می‌ببینند. بازیافت بخش‌های کوچک و از نظر افتاده زندگی و تبدیل‌شان به چیزی جدید با تاثیری غریب نویسندگی است و این درست همان چیزی است که در کتاب «آب‌سوخته» تبیین می‌یابد، کتاب غریب است با اینکه چیزی نامتعارف در آن اتفاق نمی‌افتد.

در داستان «روز مادر» زنی حضور ندارد زن‌های داستان همه رفته یا مرده‌اند.

راوی داستان نوه ژنرال است که در کشش دراماتیک میان او و پدر و پدر بزرگش رابطه‌ای طولی شکل می‌گیرد. سایه ژنرال بر پدر و نوه‌اش احاطه و اشراف دارد هرچند وجودش در آن دو کاملا امتداد نیافته است. پسرش شبیه او نیست و نوه که می‌خواهد چون او باشد و تکانی به تاریخ دهد به خاطر گذر زمان انقلاب‌ها و تغییر شرایط مکزیک دیگر نمی‌تواند چون رفتاری مشخص در موقعیت و زمانی مشخص معنی می‌یابد و عصر تاریخ‌سازی گذشته و انتخاب کم هزینه‌تر ثمره دوره‌های یکنواختی است. مواجهه جد بزرگ در تضاد میان دو عصر بعد خود با انعطاف‌پذیری همراه است چون جهش از قلمرو جبر به قلمرو آزادی را پشت سر گذاشته است. حضور او یادآور قهرمانان سرکش و طغیان قصه‌های قدیمی است اما حکایت داستان، گذر از مراحل مختلف تاریخ و تفاوت میان نسل‌هاست.

ارتباط درون خانواده در خلال رویدادهای مختلف موشکافی می‌شود و مضمون نهایی این است: «همان را به دست می‌آوری که لایق آن باشی.» این داستان با داستان بعدی «اینها کاخ بودند» همپوشانی محتوایی و شخصیتی دارد. ژنرال سالخورده داستان اول برا ی اینکه خاطرات همسرش را به یاد نیاورد، خدمتکار پیر را اخراج می‌کند که در داستان دوم مشخص می‌شود دخترش را سال‌ها روی صندلی چرخ‌دار نگه داشته بود تا از آسیب‌های احتمالی حفظش کند. داستان انعکاسی از واقعیت اجتماعی پس از تحولات مکزیک است. زاغه‌نشینان جایگزین ثروتمندان شده‌اند. در این میان سوال‌هایی در مورد زندگی زن خدمتکار شکل می‌گیرد اما ابهام تنها دستاورد آن است؛ نوع ارتباطش با پسر افلیج، رابطه پسر افلیج با مادرش و... در داستان «سپیده دم» شخصیت اصلی تبدیل به گزاره‌ای بی‌ارتباط با جامعه شده است. فردی کنده شده از جامعه و مستقل از کنش داستانی و رها از تعین‌های روانی. در رخوت زندگی منجمد می‌شود و در شب‌ها سپیده دم را می‌جوید. زندگی انزوا‌جویانه و آشفته و در سرگردانی و خیالپردازی است.

شخصیت اصلی قصه نمی‌خواهد از دنیای خصوصی خود به سوی جهان بزرگتر جامعه انسانی حرکت کند اما باید در فرضیات خود تجدید نظر کند با ترسیم موقعیت‌های مختلف و رویکرد محتوایی آنها، برای همین نامه‌هایی از روایت‌های احتمالی و مختلف مرگ خود می‌نویسد و به جاهای مختلف می‌فرستد، هرچند در آخر تمام آن چیز‌هایی که به زندگی‌اش معنا می‌بخشید را به دست مشتی اوباش از دست می‌دهد. درک این موضوع که چگونه پدیده‌ای ظاهرا عادی مشکلاتی جدی فراهم می‌آورد، مستلزم تلاشی عقلانی است اما نویسنده نه نتیجه‌گیری می‌کند و نه قضاوت. در «پسرآندرس اپاریسیو» شخصیت اصلی در محله‌ای که اسم ندارد، تحت کفالت دایی‌هایش مراحل رشد را طی می‌کند و از ضوابط اجتماعی خاص تبعیت نمی‌کند. وقتی واقعیت را در مورد رییس‌اش می‌فهمد و فریب کسی را می‌خورد که پیشتر پدرش فریب او را خورده بود نمی‌تواند از صدماتش در امان باشد و بر وضعیت‌اش فایق آید و این مضمون نهایی داستان است: «عده‌ای می‌ترسند زیر حفاظت کسی زندگی کنند و عده‌ای می‌ترسند بدون محافظ زندگی کنند.»اما کل کتاب قبل از این که داستان شخصیت‌ها باشد داستان یک کشور است، مکزیک. روایت هر داستان خط سیر محکمی دارد نه تنها یک فرض که تلویحا فرض‌های دیگر را هم لحاظ و ترکیبی چند لایه ایجاد کرده است.

از رویدادهای تاریخی، زندگی شخصی با ترکیبی از روانشناختی و جامعه شناختی که مجموعه همه آنها فرهنگ مکزیک را می‌سازد، هرچند از پرداختن به موضوع اصلی سرباز می‌زند شاید چون موضع اصلی وجود ندارد. پیامد حوادث مبهم است و حادثه اصلی نمودی برجسته در متن ندارد. نویسنده حواشی زندگی را در چارچوب متن زمانمند می‌کند. روایت آب سوخته با صورت‌بندی‌های مختلف و گونه‌ای بازسازی مقول‌های به نام تاریخ همراه است. پیام هر داستان و خود شخصیت‌ها با سرنوشت یک کشور گره خورده‌اند، در جغرافیای فرهنگی و ساخت و بافت اجتماعی یکسان. تاریخ بر جزییات زندگی هر روزه سایه انداخته با اوج‌ها و فرودها، حماسه رویداد‌های انقلابی با آرمان‌ها و آرزو‌های بزرگ وقایع سیاسی پرآشوب سرشار از پاسخ‌های متناقض و متفاوت و کشمکش و پشتوانه‌ای از سنت و مذهب... . کارلوس فوئنتس تاریخ را با زندگینامه شخصی تلفیق می‌کند و به دنبال گردآوری و تجسد بخشیدن به وضعیت‌هایی تمامیت ساز است از سیاست، تخیل، جنسیت، ناخودآگاه و اراده و حتی عشق در بستر شهری تب‌آلود و پر تشنج و فروپاشی، تقدیر محتوم که علیه آن جنگ و خونریزی‌ها صورت گرفته اما مدینه فاضله‌ای در کار نیست و فروپاشی زندگی شخصیت‌های کتاب به گونه‌ای تبعیت از این قانون است که هیچ چیز در جهان ثابت نیست، چیزی به دست می‌آوری اما بعد همان را از دست می‌دهی.

شخصیت‌ها عروسک‌های خیمه شب بازی وار ناچارند نقش خود را بازی و نتوانند موضوعات زندگی‌شان را عینی بازنگری کنند چرا که چشم‌اندازهای آینده با حالت سایه روشن مبهم بازتاب می‌یابند. شخصیت‌های داستان جزو آن دسته انسان‌هایی نیستند که می‌خواهند از مرزی که برایشان تصور شده، قدرت، اختیار و امکاناتی که در دسترس دارد؛ پا فراتر بگذارد اگر هم بخواهند شرایطش فراهم نیست. بیشتر بر مبنای آنچه هستند شکل می‌گیرند نه آنچه باید باشند. برخی شخصیت‌های داستان‌ها در سایه می‌مانند و مبهم‌اند. پروسه تحول و پیگیری همه‌سویه آنها مدنظر نویسنده نیست اما تاکید روی برخی حواشی ظاهرا بی‌اهمیت، مایه‌های معنایی و موقعیت‌های خاص می‌آفریند که ساختار متعارف کلاسیک را از داستان می‌گیرد و آن را به داستان‌های مدرن نزدیک می‌کند. در این میان این زبان نظام ویژه‌ای داستان است که زیر فشار تمهیدات نویسنده در بزرگ نمایی و برجسته‌سازی حوادث ساده، تقویت، موجز، گزیده و غریب می‌شود و به تبع آن دنیای مالوف، ناآشنا می‌شود. بدیهیات زندگی یکنواخت که رخوت ایجاد می‌کند، تکان می‌خورد و چیزی فراتر از توصیف صرف وجود دارد که ماجراها را به شبه ماجرا تبدیل می‌کند.

زبانی معطوف به خود و نه صرفا ابزاری، زبانی سرشار از اندیشه و بینش نویسنده که در قالب کلمات تجلی می‌یابد. تاکید نویسنده بر شیوه توصیف به جای واقعیت آنچه که توصیف می‌شود، دریافت خواننده را مهیج می‌کند چون زبان او را به کسب آگاهی کامل‌تر و نزدیکتری از تجربه نویسنده سوق می‌دهد، زبانی که درباره خود زبان صحبت می‌کند و حتی مهم‌تر از داستان می‌شود در صفحه ۹۹ کتاب می‌خوانیم: «آیا آن زن سالخورده با آن خنده‌اش که به شیهه مادیان می‌مانست متوجه منظور فدریکو میشد؟ با آن دندان‌های دراز، غرق در نور چراغ لالیکه که از بالا می‌تابید، منور، چنان بی‌رحمانه که تنها می‌توانست خوشایند مارلین دیتریش باشد، سایه‌هایی پررنگ، پیچ و خم‌هایی حزن‌انگیز، رازی وهم انگیز. سرهایی بریده از تیغ نور.»دیالوگ‌ها و گاه صدای شخصیت‌ها بدون نقطه‌گذاری‌های مالوف و بدون واسطه به میان متن نفوذ می‌کند. جملات با نحو شکسته بدون مشخص شدن گوینده پشت سر هم می‌آیند: «با تعجب به ما نگاه می‌کردند یک پیرمرد پرحرف همراه جوانکی باپیژامه و چه نقش‌های دارید؟ فقط می‌خواستن سر نیزه هاشون رو تو شکم اسب هامون فرو کنن، سر نیزه‌ها رو همون جور محکم نگه داشتن تا دل و روده اسب‌ها پاره‌پاره بشه. ص۳۴»در داستان «اینها کاخ بودند» دیدگاه اصلی روایت میان پیرزن خدمتکار و پسر فلج تقسیم شده است.

رد پای نویسنده پاک شده هر چند حضور یک راوی دانای کل در قالب زبان حس می‌شود که گاه در بخش‌هایی از داستان مهار روایت را بر دست می‌گیرد، بدون اینکه اثری از خود به‌جا بگذارد. کتاب آب سوخته واکنشی به مکزیک است و از نیمه تاریک زندگی در این شهر پرده بر می‌دارد. دستاورد جامعه‌شناختی که به بررسی سطوح مختلف‌اش می‌پردازد و پاره‌هایی از زندگی را تصویر می‌کند. نوشته‌ای را زیبا می‌خوانند که توجه خواننده را به خود جلب ‌کند و «آب سوخته» قطعا این کار را می‌کند.

ناتاشا امیری