جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

آیا چین کشور پیشتاز قرن ۲۱ خواهد شد شاید نه


آیا چین کشور پیشتاز قرن ۲۱ خواهد شد شاید نه

رشد اقتصادی چین از زمانی که بخش کشاورزی از دستان سرکوبگر دولت آزاد شد, خیره کننده بوده است

● بکر

من و پوسنر معتقدیم که هر دوی ما باید تاکید بیشتری بر وقایع مورد توجه جامعه‌ بین‌المللی بکنیم. بنابراین از حالا به بعد غالبا در مورد موضوعات بین‌المللی بحث خواهیم کرد که با نوشته حاضر در مورد چین شروع می‌شود.

رشد اقتصادی چین از زمانی که بخش کشاورزی از دستان سرکوبگر دولت آزاد شد، خیره‌کننده بوده است. از سال ۱۹۸۰ به این سو، تولید ناخالص داخلی واقعی چین حتی با در نظر گرفتن مقداری بزرگ‌نمایی در آمارهای رسمی، به طور میانگین سالانه ۷ تا ۱۰ درصد رشد داشته است. چین یک مقصد عمده برای سرمایه‌گذاری خارجی و یکی از بزرگ‌ترین صادرکنندگان جهان شده است که در زمره‌ بزرگ‌ترین مصرف‌کنندگان نفت و دیگر منابع طبیعی قرار دارد. پس از بیدار شدن از خوابی که صدها سال به طول انجامید اینک به نظر می‌رسد این کشور پتانسیل بی‌حد و حصری دارد؛ به طوری که بسیاری در حال حاضر پیش‌بینی می‌کنند چین طی سده بیست و یکم قدرت اقتصادی پیشتاز خواهد شد و جای ایالات متحده را خواهد گرفت. شاید این پیش‌بینی‌ها درست باشد (جام جهان‌نمای من خیلی تیره و تار است) اما توضیحات هشداردهنده‌ای باید داده شود؛ زیرا ما این نوع سخن‌ها را پیش از این هم شنیده بودیم. معجزه‌ آلمان بعد از جنگ جهانی دوم آنچنان تاثیرگذار بود که بسیاری پیش‌بینی کردند؛ آلمان تقریبا با سرعت از ایالات متحده پیشی می‌گیرد. چرا که آلمان از قرار معلوم روش جدیدی برای سازماندهی جامعه‌ اقتصادی کشف کرده بود.

یک قرارداد اجتماعی بین کارگران و شرکت‌ها که آلمان را در مسیری پیش می‌برد تا از سرمایه‌داری عقب‌مانده‌ آمریکا جلو بزند، اما آلمان در دهه ۱۹۸۰ شروع به دست و پا زدن کرد و در دهه‌ ۱۹۹۰ وضعش بدتر شد؛ به طوری که مدتی این کشور را مرد بیمار اتحادیه‌ اروپا در نظر می‌گرفتند هر چند که به تازگی قدرت گرفته است. پیشگویی خروشچف در انتهای دهه ۱۹۵۰ که اتحاد جماهیر شوروی، ایالات‌ متحده را مدفون می‌کند در مورد پیروزی نظامی نبود، بلکه درباره برتری اقتصادی بود. وقتی که آمارهای رسمی جماهیر شوروی رشد بسیار سریع اقتصادی را نشان داد، این اتفاق افتاد. معجزه‌ آشکار رشد شوروی، به اقتصاددانان بزرگی مثل جوزف شومپیتر و ساموئلسون و بسیاری از دیگران تلقین کرد که برنامه‌ریزی مرکزی چه بسا از لحاظ اقتصادی بر سرمایه‌داری و عدم تمرکز قدرت اقتصادی برتری داشته باشد. تازه‌ترین مورد پیش از چین، ژاپن است که رشد اقتصادی بسیار زیادی را از ابتدای دهه ۱۹۵۰ تا اواخر دهه‌ ۱۹۸۰ تجربه کرد و ژاپن را به باشگاه سرآمدان ثروتمندترین قدرت‌های اقتصادی سوق داد. ژاپن نیز رویکرد جدیدی از سرمایه‌داری با نگاهی بلندمدت به کسب و کار کشف کرده بود که ظاهرا از گونه‌های سرمایه‌داری رقابتی آدام اسمیت برتر بود. این برتری ادعایی نظام ژاپنی در مجموعه‌ای از مقالات اقتصاددان بسیار خوب آلن بلیندر و در کتاب‌هایی با عناوین مختلف مثل «ژاپنی که می‌تواند بگوید نه» ستایش شد.

با این حال ژاپن از ابتدای دهه‌ ۱۹۹۰ وارد دوره رکود گردید و در حال ‌حاضر نگرانی این است که آیا ژاپن می‌تواند از این کسادی و رکود خارج شود (من مطمئنم که این اتفاق خواهد افتاد). مدل اقتصادی ژاپن الان انباشته از ناکارآیی‌ها و ایرادات به نظر می‌رسد و به هیچ وجه موجی جدید از سرمایه‌داری دیده نمی‌شود. هیچ‌کدام از این‌ها اثبات نمی‌کند که چین استثنا نخواهد بود و کاملا فراتر از کشورهای دیگر رشد نخواهد کرد؛ اما این مثال‌ها حکایت از احتیاطی دارد که بخواهیم قله اقتصاد ۵۰ سال بعد یا بیشتر را به چین واگذار کنیم. کشورها همیشه درمی‌یابند وقتی که از نظر اقتصادی عقب مانده باشند چقدر رشد سریع اقتصادی آسان است؛ چون آنها می‌توانند دانایی تجسم و تبلور یافته در فناوری و سرمایه انسانی را که کشورهای پیشتاز بسط و گسترش داده‌اند وارد کنند، اما به محض اینکه یک کشور می‌خواهد خودش را به مرزهای دانش برساند، انتقال ساده دانایی نتیجه مفید و مولدی در بر نخواهد داشت. از این به بعد آن کشور باید در تولید فناوری‌ها و روش‌های جدید مشارکت کند که بسیار سخت‌تر از استفاده صرف پیشرفت‌های ایجاد شده در جاهای دیگر است. تردیدی نیست چین نقاط قوت قابل توجهی دارد که این کشور را قادر ساخته تا برای مدتی طولانی نسبتا با سرعت رشد کند. چین نیروی کار فراوان، سخت‌کوش و جاه‌طلبی دارد.

دولت چین بازارهای انعطاف‌ناپذیر نیروی کار در دوران برنامه‌ریزی مرکزی به سبک قدیم را آزادسازی بنیادی کرد و بازارهای کار، آنچنان انعطاف‌پذیر شدند که به شرکت‌ها اجازه می‌دهد تا به آسانی نیروی کار را استخدام و اخراج کنند. همچنین کارگران در حال حاضر از آزادی که قبلا نداشتند برخوردارند، اینکه می‌توانند هر شغلی را که کاملا متناسب با استعداد و توانایی آنها باشد انتخاب کنند. چین اقتصاد خویش را بر روی سرمایه‌گذاری خارجی و کارآفرینان داخلی باز کرده است، کاری که شوروی، ژاپن و حتی آلمان هرگز انجام ندادند و چین از فناوری‌های جدیدی که این سرمایه‌داران با خود وارد کشور کردند چیزهای زیادی یاد گرفت.

چین همچنین محیط کاملا رقابتی در بسیاری از بازارها به وجود آورد که شرکت‌ها انعطاف‌پذیری لازم برای تغییر قیمت‌های‌شان با توجه به تغییر هزینه‌های تولید را دارند و به این ترتیب رقبا دائما قیمت و شرایط فروش خود را تغییر می‌دهند. پیشینه‌ طولانی چین در ارزش و احترام قائل شدن به دانش و پژوهشگر دوباره تکرار می‌شود. حتی خانواده‌های فقیر در حال حاضر اندک منابع خود را فدا می‌کنند تا برای فرزندان خود تحصیلات مناسب و سایر سرمایه‌گذاری‌ها در سرمایه‌ انسانی را تضمین کنند. در طول دو دهه‌ گذشته، چین از حضور رهبران دوراندیشی منتفع شده است که معمولا با خردمندی به سمت آزادسازی اقتصادی حرکت کرده‌‌اند. آنها با گام‌های نسبتا ساده‌ای آغاز کردند به این صورت که به کشاورزان آزادی بیشتری دادند تا در قطعه زمین خصوصی کوچکشان تصمیم بگیرند چه تولید کنند و بیشتر محصولات‌شان را به قیمت‌های تعیین شده در بازار بفروشند. بعد از ملاحظه موفقیت‌های زیاد این گام اول، آن‌ها به تدریج بقیه‌ اقتصاد را آزاد کردند. به کارگران اجازه دادند در انتخاب شغل آزاد باشند، به کارفرمایان اجازه دادند تا در تعیین استخدام و اخراج آزاد باشند، بازارها اجازه یافتند تا بیشتر قیمت‌ها و دستمزدها را تعیین کنند، به سرمایه‌گذاران خارجی اجازه دادند تا اغلب با مشارکت دولت محلی کارخانه راه‌اندازی کنند و اجازه دادند تا مبادلات سهام در شانگهای و جاهای دیگر گسترش یابد. ضمنا این سرزمین تا حد زیادی به قرارداد خود در دادن استقلال اقتصادی قابل توجه به هنگ کنگ پایبند ماند. این توسعه سریع اقتصاد چین، منافع زیادی برای ایالات متحده و دیگر اقتصادهای ثروتمند فراهم کرده است. چینی‌ها لباس، اسباب بازی، قطعات الکترونیکی ساده و بسیاری دیگر از کالاهای کاربر را در قیمت‌هایی بسیار پایین‌تر از آنچه که بدون توسعه‌ چین امکان داشت، صادر کرده‌اند. رشد چین، بازاری بزرگ‌تر و ثروتمندتر برای محصولات و خدمات تولید شده در کشورهای ثروتمند مثل ماشین، کامپیوتر، دارو و ابزارهای پزشکی، لوازم آشپزخانه و سایر محصولات شده است.

تا این‌جا توسعه چین مشکلاتی را نه برای کشورهای پیشرفته بلکه برای کشورهای در حال توسعه‌ای به وجود می‌آورد که همان محصولات تولیدی چین را تولید می‌کنند. از جمله این کشورها مکزیک، پاکستان، برزیل و برخی از کشورهای آفریقایی هستند. این که رشد یک کشور بزرگ، تولید ناخالص داخلی سرانه جهانی را افزایش داده اما امکان دارد به کشورهایی که بیشترین شباهت را با کشور در حال رشد دارند صدمه بزند یک نتیجه‌ عام است اما گاهی اوقات در تئوری تجارت مورد غفلت قرار می‌گیرد. اگر چین به بالا رفتن از نردبان محصولات ادامه دهد، کشورهای ثروتمندتر نیز سرانجام آسیب خواهند دید. در آن هنگام چین می‌تواند محصولاتی را که تکنولوژی ‌برتر هستند تولید و صادر کند که تا حدی به واسطه عدم رعایت حقوق مالکیت، حقوق فکری و قوانین حق اختراع خواهد بود، اما با این حال من معتقدم کشورهای ثروتمند معمولا از پیشرفت چین نفع می‌برند، چون هر کدام از کشورهای ثروتمندتر در انواع محصولات و خدمات تخصص دارند.

علاوه بر این همچنان که چین ثروتمندتر می‌شود، بازار حتی بزرگ‌تری برای صادرات کشورهای دیگر خواهد شد، اما با بازگشت به مضمون اصلی مورد روسیه، آلمان و ژاپن، هیچ بعید نیست که چین به اندازه کافی به رشد سریع ادامه دهد و عاقبت درآمد سرانه آن برابر یا بیشتر از درآمد سرانه ایالات متحده و اروپای غربی شود، اما شبیه دیگر کشورهایی که به نظر توقف‌ناپذیر می‌آمدند، چین مشکلات جدی دارد و همچنان که ثروتمندتر می‌شود سایر مشکلات ظاهر می‌گردند. چین بازار سرمایه فاجعه‌آمیزی دارد؛ با بانک‌های دولتی که مجبور شده‌اند به شرکت‌های دولتی ناکارآ وام بدهند. نتیجه‌ آن صدها میلیارد دلار بدهی شده است که هرگز بازپرداخت نخواهد شد و در حال حاضر به حراج گذاشته شده است. شاید زیادی مانده بدهی به سرعت جذب شود، اما ژاپن به مدت بیش از یک دهه از ذخیره زیاد بدهی بانکی لاوصول که به نحو کارآمدی جذب نکرد، آسیب دید. حقیقتا دولت ژاپن تلاش کرد تا ایجاد بدهی لاوصول را تشویق کند. چین هنوز تعداد زیادی شرکت‌های دولتی ناکارآ دارد که مقامات تمایلی به تعطیل کردن آنها ندارند؛ چون که از نارضایتی ناشی از کارگران بیکار می‌ترسند. این شرکت‌ها تنها به این دلیل توانستند سرپا بمانند که وام‌های غیراقتصادی از دیگر شرکت‌های دولتی مثل بانک‌ها دریافت می کنند. چین از نظام توسعه‌یافته قوانین تجاری برخوردار نیست و احترام اندکی برای حقوق مالکیت فکری قائل است. این رویه شاید برای کشور در حال توسعه‌ای که عمدتا از دانش نشات گرفته از جاهای دیگر استفاده می‌کند، راهبردی عقلایی باشد؛ اما به محض اینکه کشور ثروتمندتر می‌شود و باید شروع به خلق دانش جدید کند، این راهبرد مانع فعالیت می‌شود. رژیم‌های اقتدارگرا زمانی که رهبران خوبی دارند، عملکرد اقتصادی خوبی پیدا می‌کنند.

اما چنین حکومت‌هایی می‌توانند بدبختی به بار بیاورند وقتی‌که رهبران‌شان افکار و باورهای اقتصادی ابلهانه‌ای دارند. چین این وضعیت را در دوران رهبری مائو تجربه کرد که با راهپیمایی باورنکردنی بزرگ خود باعث کشتن میلیون‌ها چینی شد. گرچه شواهد نشان می‌دهد میانگین رشد اقتصادی در رژیم‌های استبدادی کندتر از دولت‌های دموکراتیک نیست اما نرخ رشد بی‌ثبات‌تری نسبت به دولت‌های دموکراتیک دارند. من معتقدم اگر چین به رشد سریع خود ادامه دهد، دموکراتیک‌تر خواهد شد، اما اگر آنها رهبران بدی را انتخاب کنند که عقاید عجیب و غریب در مورد اینکه اقتصاد چگونه باید سازماندهی شود داشته باشند، پیشرفت اقتصادی شدیدا افت می‌کند. نرخ رشد جمعیت در چین نسبت به دیگر کشورهای در حال توسعه، با سرعت بیشتری به زیر مقادیر جایگزینی رسیده است که بدون شک سیاست تک فرزندی در این مسیر نقش داشته است.

نتیجه امر جمعیت سالخورده نابهنگامی خواهد بود که هزینه مالی سنگینی بر نظام تامین اجتماعی و تندرستی تحمیل خواهد کرد به‌طوری که تعداد نسبتا کم افراد جوان باید مراقبت و تامین مالی جمعیت رو به رشد سالخوردگان را برعهده گیرند. کاهش سریع باروری، نرخ رشد جمعیت را نیز کاهش داد که شاید در اقتصاد فقیر از نوع مالتوسی جذاب به نظر رسد، اما اقتصادهای دانش‌محور اغلب به دلیل پدیده‌ای که اقتصاددانان بازده فزاینده به مقیاس در تولید دانش جدید و درجه‌ تخصص در انواع متفاوت سرمایه انسانی می‌نامند، با داشتن جمعیت بیشتر پیشرفت می‌کنند. در حالی که صادرات به سمت جمعیت جهانی، جبرانی برای کاهش جمعیت یک کشور است، نقش جمعیت داخلی در کسب منافع از سرمایه‌گذاری در دانش و سرمایه‌ انسانی معمولا بسیار مهم‌تر است. یک عامل نامرئی‌تر، اما مهم این است که با ثروتمندتر شدن کشورها، آنها اغلب سیاست‌هایی را به تصویب می‌رسانند که پیشرفت بیشتر را به تعویق می‌اندازد. این حالت در آلمان با وضع قانونی که کارگران را بسیار پرهزینه و بازارهای نیروی‌کار و بازنشستگی را انعطاف‌ناپذیرتر ساخت، اتفاق افتاد.

این حالت در ژاپن نیز اتفاق افتاد که محدودیت‌های تنظیمی و نظارتی بسیاری را بر خدمات، بر سرمایه‌گذاری خارجی و مهاجرت وضع نموده و نظام بانکی ناکارآ و حمایت شده را حفظ کرد. همین اتفاق به‌طور حتم در چین هم می‌تواند رخ دهد که پیش‌بینی شیوه‌های آن در این مراحل اولیه از توسعه آن کشور بسیار سخت است. من نمی‌گویم که چین کشور اقتصادی پیشتازی نخواهد شد، اما نسبتا خیلی زود است تا در این باره قضاوت کنیم.

بسیاری از پیشگویی‌های شکست خورده درباره ژاپن و دیگر کشورها باید ما را در مورد یک چنین پیش‌بینی‌های بلندمدتی محتاط کند. شاید هند پیشتاز شود، آن کشور نقاط قوتی دارد که چین ندارد یا شاید برزیل اگر که بتواند تمام نیروهایش را جمع کند و شاید به راستی ایالات متحده باز هم پویاترین اقتصاد جهان شود. زمانی که رشد بهره‌وری آمریکا کاهش پیدا کرد و اقتصاد

رو به افول گذاشت بسیاری از اقتصاددانان و دیگران، در دهه ۱۹۷۰ و برخی نیز در دهه ۱۹۸۰ روی این کشور خط کشیدند. چون من اعتقاد ندارم که کشورها لزوما به صورت گونه‌های زیست شناسی پیر شده و می‌میرند، ایالات متحده می‌تواند به خوبی به عملکرد خود ادامه دهد، از حدود ده پانزده سال پیش بهره‌وری به سرعت شروع به رشد کرد، اگر محیط خوبی برای شرکت‌های جدید، بازارهای انعطاف‌پذیر محصول و نیروی‌کار، سرمایه‌گذاری‌های بزرگ در سرمایه‌ انسانی و فناوری و یک نگرش باز برای اندیشه‌های جدید، مهاجران و روش‌های متفاوت ایجاد نماید. آن دسته از شماها که تا ۳۰- ۲۰ سال بعد زنده‌اید قادر خواهید بود کشف کنید که آیا شکاکیت‌ها و تحلیل‌های من با استفاده از وقایع تایید می‌شود یا خیر.

● پاسخ بکر به خوانندگان

یک بار دیگر از نظرات جالب خوانندگان تشکر می‌کنم. من چند پاسخ کوتاه برای برخی از آنها دارم. من در نوشته خودم دلیل آوردم، به نفع کشوری مثل چین است که توجه کمتری به حقوق مالکیت فکری داشته باشد، چرا که این کشور واردکننده‌ خالص دانایی از خارج است.

من اشاره کردم که این وضع تغییر خواهد کرد نه فقط به خاطر فشارهای سازمان جهانی تجارت بلکه به این دلیل نیز که همگام با رشدیافتگی چین، خودش دانش بیشتری تولید می‌کند و از این پس انگیزه بیشتری برای حفظ دانش دارد. من از عهدشکنی آمریکایی‌ها از حقوق مالکیت اروپایی در قرن ۱۹ کاملا آگاه بودم.

ییلاق‌های روستایی پشتیبان ضعیفی برای کارگران شهری بیکار است، چون کشاورزان در مقایسه با کارگران شهری هنوز خیلی فقیر هستند. به همین دلیل است که فشارهای زیادی برای مهاجرت روستایی‌ها به شهر‌ها وجود دارد، فشاری که دولت وقت سعی می‌کند آن را کم کند. من موافقم که جذب آلمان شرقی به شیوه‌ای بسیار ناکارآ از قبیل نرخ مبادله یک به یک بین مارک‌های شرقی و غربی، به اقتصاد آلمان آسیب رساند، اما بسیاری از مشکلاتش در بازار کار و جاهای دیگر واقعا مستقل از این قضیه هستند و رشد اقتصادی آلمان قبل از جذب، کند شده بود. تردیدی نیست که تولید ناخالص داخلی کل چین احتمالا به زودی بزرگ‌ترین مقدار جهانی می‌شود چون که جمعیتش بسیار زیاد است، اما قطعا این تولید ناخالص داخلی سرانه است که برای فهم این نکته که چه اتفاقی برای رفاه اقتصادی مردم عادی می‌افتد، مقیاس مناسبی به شمار می‌آید. شواهدی که از علیت رشد اقتصادی به سمت دموکراسی بیشتر پشتیبانی می‌کند، بر اساس یک بررسی واحد نبوده بلکه بر اساس تاریخچه‌ای از مطالعات ۴۰ سال گذشته است. من هیچ مدرک جدید معتبری نمی‌شناسم که این نتیجه را نقض کرده باشد. این درست نیست که من حقوق مدنی را نادیده گرفته‌ام.

من درباره رژیم اقتدارگرای چین، آزادی بیشتر کشاورزان، آزادی تغییر شغل و غیره صحبت کردم. من می‌توانستم دسترسی بیشتر مردم به کامپیوتر و اینترنت و غیره را اضافه کنم، اگرچه قبل از این که چین با هر معیاری یک جامعه آزاد محسوب شود خیلی چیزها باقی مانده تا انجام شود. من با انتقاد اسلیت از دسوتو آشنا نیستم. من معتقدم دسوتو با کتاب «راه دیگر» خود کار بسیار مهمی در اقتصاد غیررسمی انجام داده است و تاکید او بر مالکیت ناپیدای فقرا، بینش زیرکانه‌ای است. اما او این بینش را با خود به بسیار دوردست‌ها حمل می‌کند. حقوق مالکیت بد، یک مشکل جدی در بسیاری از کشورها است. اما چین یک مثال خوب از کشوری به شمار می‌رود که با وجود حقوق مالکیت ضعیف، توانست با نرخی سریع از سطوح پایین درآمد رشد پیدا کند. آن‌طور که دسوتو ادعا می‌کند، من باور ندارم فقرای آمریکای لاتین دارایی‌های زیادی داشتند حتی اگر حقوق رسمی بر آنها داشته باشند. من با کار بارنت آشنا نیستم، اما سعی می‌کنم نگاهی به آن بیندازم و ببینم آیا موضوع را توجیه می‌کند.

● پوسنر

من جام جهان‌نمایی در اختیار نداشته و نمی‌توانم عملکرد آتی اقتصاد چین را پیش‌بینی کنم. من شک دارم که کسی بتواند چنین کاری بکند؛ تعداد بسیار زیادی از متغیرهای نامعلوم وجود دارد.

پیش‌بینی‌های مرسوم مثل تخمین اخیر اطلاعات ملی که شورای اطلاعات ملی، یک گروه معتبر در داخل انجمن اطلاعات ایالات متحده منتشر کرد از نوع «بیشتر همانند گذشته» هستند: چین به سرعت رشد پیدا می‌کند و انتظار می‌رود که همین‌طور ادامه دهد.

تمام کاری که یک شخص با مسوولیت می‌تواند انجام دهد، فهرست کردن تعدادی از عواملی است که به رشد آینده چین کمک می‌کند و عواملی که مانع رشد آینده‌ آن می‌شود.

در طرف مثبت قضیه، جمعیت بسیار با انرژی و باهوش و البته زیاد چین را داریم؛ و هنوز منابع استفاده نشده در مناطق روستایی و نیروی‌کار در کارخانه‌های ناکارآی تحت مالکیت دولتی وجود دارد. اگر آن کارخانه‌ها خصوصی شده (و احتمالا تعطیل شوند)، کارگران فراوانی برای جذب شدن در فعالیت‌های اقتصادی با بهره‌وری بالاتر، آزاد خواهند شد.

اگرچه من با بکر موافقم که در بعضی از مسیرها چین نمی‌تواند فقط با کپی‌برداری از فناوری‌های خارجی به پیشرفت سریع ادامه دهد، اما در حال حاضر ما رشد سریع تحقیقات علمی در چین و رفتار دوستانه‌ مقام‌های چینی نسبت به حقوق مالکیت فکری که ایجاد فناوری‌های جدید را آسان می‌کند، می‌بینیم. اما نکات منفی معینی هم وجود دارد.

من از شباهتی که بین چین و آلمان دوران ویلهلم دوم (واپسین قیصر آلمان و پادشاه پروس ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۸) وجود دارد می‌ترسم. دو کشور با تمایلات خشن ملی‌گرایی که در زمان‌هایی به شکل هیستریایی در می‌آید، با توهم و خیالات در مورد احاطه توسط دشمنان بالقوه (درمورد چین، روسیه در شمال، هند در جنوب غربی، ویتنام در جنوب، کره جنوبی، تایوان و ایالات متحده در غرب) و تسخیر شده با نهادهای اقتصادی که نسبت به نهادهای سیاسی پیشرفته‌تر هستند. این یک ترکیب قابل انفجار است.

این وضعیت احتمال دارد چین را به سرمایه‌گذاری زیاد در توان نظامی سوق دهد و حتی ممکن است درگیر جنگ‌هایی شود که فاجعه به بار می‌آورد. آهنگ سریع نوسازی اقتصاد چین ممکن است به لحاظ سیاسی بی‌ثبات‌کننده باشد.

ترس از بی‌نظمی‌های داخلی، ترسی که ریشه در تجربه‌های تلخ تاریخی دارد، آنقدر حاد است که نمی‌دانم چه طور می‌توان اذیت و آزار فالون کنگ، فرقه‌ شبه مذهبی و غیرسیاسی که خود را عمدتا وقف ورزش‌های فیزیکی کرده است، توضیح داد؟

اقلیت‌های سرکش، شامل تبتی‌ها و تعداد زیادی از مسلمانان در بخش غربی کشور ساکن هستند. با ثروتمندتر شدن کشورها، فشار برای آزادی‌های شخصی بیشتر، افزایش می‌یابد؛ اگر چه همان‌طور که بکر متذکر می‌شود حکومت‌های استبدادی ناسازگار با رشد سریع اقتصادی نیستند، اما واریانس رشد را به خاطر این‌که دیکتاتوری (با وجود ظاهر آن) از نوع دولت‌های شکننده است، افزایش می‌دهد.

یک حکومت استبدادی می‌تواند به طور ناگهانی متلاشی شود. همان‌طور که در ایران اتفاق افتاد، زمانی که شاه در سال ۱۹۷۹ سرنگون شد و به درجه‌ای کمتر، زمانی که حکومت دیکتاتوری کمونیستی شوروی سرنگون شد. رشد سریع مداوم اقتصاد چین جدای از بی‌ثباتی‌های سیاسی، با محدودیت‌های ساختاری، آلودگی، کمبودها و تنگناها، نظام بانکداری ضعیف، فساد و عدم تعادل قابل توجه بین تولد پسر و دختر تهدید می‌شود. با ۱۱۶ تولدثبت شده پسر به‌ازای هر ۱۰۰ تولد دختر و مازاد ۷۰ میلیونی پسرها نسبت به دخترها در کل جمعیت، چین به زودی با مشکل عرضه‌ ناکافی جمعیت زنان مواجه خواهد شد.

نتیجه آن احتمالا کاهش زیاد سن ازدواج اول برای زنان است (مثل جوامعی که چند زن می‌گیرند) که مشارکت زنان را به نوبه‌ خود در نیروی‌کار و در نتیجه تولید اقتصادی کاهش می‌دهد. اما این‌که چه‌طور همه این عوامل در دهه‌های پیش رو عمل می‌کنند، به سادگی نمی‌توان بیش بینی کرد.