یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

مارتین اسکورسیزی, آدم آروم و باحالی نیست


مارتین اسکورسیزی, آدم آروم و باحالی نیست

زمان مهیجی ست, زیراهمه چیز جدید است همه چیز فراتر از آن چیزی است که فکر می کنیم دیگر سینمای قرن بیستم نیست در واقع فیلم ها برای صفحه های کوچک ساخته خواهند شد

آقای اسکورسیزی، نسبت به آینده‌ی سینما بدبین هستید یا خوشبین؟

زمان مهیجی‌ست، زیراهمه‌‌ چیز جدید است. همه‌چیز فراتر از آن چیزی‌ است که فکر می‌کنیم. دیگر سینمای قرن بیستم نیست. در واقع فیلم‌ها برای صفحه‌های کوچک ساخته خواهند شد.

این خوبه یا بد؟

بدین معنی نیست که بده، اما نباید Lawrence of Arabia (لورنس عربستان) را روی این صفحه‌ها نمایش دهند، همین. به نظرم مسئله‌ی گذاشتن چیزها در جایگاه درست و مدنظر قراردادن این‌هاست. اما حس می‌کنم که همیشهِ همیشه باید نسل جوان را با فیلم‌های گذشته آشنا کنیم، این بهترین شرایط ممکن است. در غیر اینصورت فرهنگ و هرچیز دیگری از یاد خواهد رفت. با فیلم‌های انیمیشن سر و کار خواهیم داشت و تجربه‌های عظیم اشتراکی که فیلم‌های سطحی هستند - یکبار تماشایشان می‌کنی و بعد...بنگ! از یاد رفته‌اند.

این افتضاح است.

ما این زیبایی دیدن فیلم در ۱۰سالگی و دوباره دیدن‌اش در ۲۵ سالگی که همه‌چیز را تغییر می‌دهد را از دست خواهیم داد و حتی بعدها که در ۴۰ سالگی که ببینم بازهم همه‌چیز را تغییر خواهد داد و بعد در ۶۰سالگی به خودت می‌آیی که وای!این خارق‌العاده‌اس.این فیلم از قبل بهتر شده! این چطور برای بچه‌های آینده در نظر گرفته خواهد شد؟ چرا تصویر متحرک به مثابه‌ی فرم هنری که در این جامعه هم معنی می‌دهد را پاک کنیم؟ من از زمانه‌ای آمده‌ام که فیلم این معنی را می‌داد.

آیا با گذشت سن احساساتی‌تر شده‌اید؟

امیدوارم که معنیش احساساتی نباشه. احساسانی بودن خرافیه، نیست؟

بیشتر عاطفی؟

من همیشه عاطفی بوده‌ام. این یک حس درونی بوده. همین که پیرتر می‌شوی و آدم‌های دور و برت می‌میرند یا زاد و ولدی به وجود می‌آید. و دخترداری در سنین بالا بسیار با زمانی که در بیست‌ سالگی یا سی سالگیم دو دخترم به دنیا آمدند فرق می‌کند، از یک منظر متفاوت است. زمان آن است که به پایان فکر کنم، درست مثل مستندم درباره جرج هریسون. برای من، کاتولیک ایتالیایی بودن یعنی اینکه همیشه به پایان بیاندیشم.

به دخترتان اجازه‌ی تماشای فیلم‌های خودتان را می‌دهید؟

نه،نه.(خنده)

کی این‌کار را خواهید کرد؟

من و همسرم زیاد به این موضوع فکر کرده‌ایم. اول مایلم Kundun را نمایش بدهم، اما لزوما سبک آن را. یا Alice Doesn’t Live Here Anymore (آلیس دیگر اینجا زندگی نمی‌کند)، یا حتی شاید The Color of Money (رنگ پول). اما اول باید The Hustler (بیلیاردباز) را ببیند که فیلم بهتری‌ است اما من لزوما چنین چیزی نمی‌خواهم. اما بازهم، برای دیدن The Hustler (بیلیاردباز) باید به یک سن درست رسیده باشی، بیشتر از ۱۳ یا ۱۴سال. پس هنوز نمی‌دونم، مشتاقم ببینم چه می‌شود.

با پدرتان به سینما می‌رفتید؟

آن فیلم‌های اواخر دهه‌ی ۴۰ و اوایل دهه‌ی ۵۰ پیش از آنکه خودم به تنهایی به سینما بروم، باعث ایجاد نوعی هم‌بستگی بین من و پدرم شده بود. تنها مکانی که واقعا حسی از سرگرمی داشت. جایی که ورزش، دعوا، دویدن، خندیدن، رفتن به خارج از شهر یا تماشای حیوانات ممکن بود.

بزرگ‌شدن در دهه ۵۰ در نیویورک چطور بود؟

من در میان طبقه‌ی کارگر بودم، نه افراد کتاب‌خوان. طبقه‌ی کارگر محافظه‌کار که عصر سقوط اقتصادی و جنگ جهانی‌ِ دوم را پشت سر گذاشته بودند و بعد یک نوع بمب اقتصادی به وجود آمده بود. ماشین‌ها بزرگ‌تر شدند و از آن مهم‌تر باله‌های رو ماشین‌ها بزرگ‌تر شده بود. در پایین تر از East Side تنها خلافکارها (wise guys) ماشین‌های بزرگ داشتند. در نیویورک اگر جزو طبقه‌ی کارگر باشی، ماشین نداری.در شهر یا از مترو یا اتوبوس استفاده می‌کنی.

آن موقع شروع جنگ سرد بود. آیا احساس ترس از هر آن حمله‌ی شوروی را داشتید؟

این را احساس می‌کردی و می‌دانستی. خواهران روحانی در مدرسه به ما می‌گفتند، هر هواپیمایی که در ارتفاع پایین حرکت کند، ممکن است که حامل بمب باشد. همه‌مان صدای هواپیمایی که در ارتفاع پایین حرکت می‌کرد را می‌شنیدیم و می‌ترسیدیم. در صورت حمله‌ی هوایی به هر یک از ما یک برچسب حاوی مشخصات‌مان داده شده بود. می‌رفتی به مدرسه و تمام مدت دعا می‌کردی که آن روز حمله‌ی هوایی‌ای رخ ندهد. من خیلی تحت تاثیر قرار می‌گرفتم، چکار می‌توانستم بکنم؟

کار دیگری نمی‌توانستم انجام دهم، من این‌طور بودم. من کلاس سوم بودم و ناگهان صدای بلندگو را می‌شنیدم که می‌گفت توجه! توجه! پناه بگیرید! و می‌پریدیم زیر میز و بعد متوجه می‌شدی که فقط تست بوده. خیلی احمقانه بود.

احمقانه‌ترین کاری که تا به حال در حین ساخت فیلمی انجام داده‌اید چه بوده؟

تقریبا هر کاری. به نظرم در هنگام ساخت فیلم هیچ‌وقت درست نمی‌فهمم که چه چیزی در جریان است. در زمان فیلم‌برداری Raging Bull (گاو خشمگین) من و تهیه کننده به هم می‌گفتیم این احمقانه‌اس! چطور به چنین چیزی رسیدیم؟ اما اگر از همان آغاز به این می‌اندیشیدیم، هیچ‌گاه شروعش نمی‌کردیم.

تابحال شده بازیگری چنین حرفی بهتان بزند؟

هیچ‌وقت بازیگری نبوده. اما مایکل بالهاوس، مدیر فیلم‌برداری‌ام، هنگام فیلم‌برداری نمای غیرممکن آغازین The Last Temptation of Christ (آخرین وسوسه مسیح) رو کرد به من و گفت این قرار است به این طریق انجام شود. قراره که فیلم سختی بشه. هر نما برای درآوردنش در مقابل ما مقاومت خواهد کرد.

فکر می‌کنید باید این چنین باشد؟

بعضی‌های دیگر خواهند گفت که سبک دیگری هم وجود دارد، طریقه‌ای دیگر برای انجام فیلم و کارگردانی که همه‌چیز باحال و آروم انجام می‌شود. ولی خب من آدم آروم و باحالی نیستم.



همچنین مشاهده کنید