یکشنبه, ۳۰ دی, ۱۴۰۳ / 19 January, 2025
زمانی برای فراموشی
هر وقت که قرار بود جشن و مهمانیای برگزار شود غصهاش میشد. ماتم میگرفت که قرار است دوباره ببیندش. باوجود لذتی که از جمعهای خانوادگی میبرد نمیتوانست سنگینی حضورش را تحمل کند. هر بار که میدیدش، کلی انرژی خرج میکرد برای این که نبیندش. برای این که به ردیف آشناها لبخند بزند و تا برسد به او، خنده را از روی لبهایش جمع کند و جدی و سرد شود.
هرچی این پهلو و آن پهلو میکرد، باز قیافهاش میآمد توی ذهنش. تمام حرکات ریز صورتش هم یادش بود. همهی تکانهای دستش و حرکتهای لبش را؛ وقتی داشت از خوبیهای شوهرش تعریف میکرد. وقتی داشت تک تک حرفهایی که زده بودند را، مایه مقایسه زندگیاش با زندگی او میکرد. چشمهایش را بسته بود و داشت از کادوهایی که برایش خریده بود با آب و تاب حرف میزد. میگفت که شوهرش مثل بعضی از شوهرها خسیس نیست که روز تولد برایش یک ساعت پرپرو بگیرد!!
لعنت میکرد خودش را که چهطوری به این آدم اعتماد کرده و از زندگیاش برای او گفته است. چهطوری اجازه داده کادویی را که موقع گرفتنش از خوشحالی بال درآورده مقایسه کند! کلافه شده بود. یادش نمیرفت. هر کار میکرد نمیتوانست جملههایش را از توی ذهنش پاک کند. نمیشد ساعتش را ببیند و یاد نیش و کنایههایش نیفتد. فردا باز مهمانی بود و باز کلافگی، اعصابخردی، ندیدن و بیمحلی و سردیکردن با او. از وقتی این حرفها را شنیده بود انگار همهی مهمانیهای فامیلی تلخ شده بود.
از در که وارد شد، با همه گرم و صمیمی احوالپرسی کرد. از کنار این جمع میرفت کنار آن یکی جمع و از احوال همه میپرسید. میپرسید که شوهر و بچههایشان چهطورند. مادرشوهر یکی حالش بهتر شده یا بچهی آن یکی دندانش درآمده یا نه. به او که رسید، باز داشت خنده را از توی صورتش جمع میکرد و زحمت میکشید تا سرد باشد. اما این بار نشد که خندهاش برود. نیم نگاهی به ساعتش کرد. دستش را گذاشت روی مچش و فشار داد. افتاد توی رودربایستی. مجبور شد گرمتر از همهی فامیل با او سلام و احوالپرسی کند. از تعجب شاخ درآورده بود. فکر نمیکرد همهی نیش و کنایههایی که زده بود این طوری فراموشش شود. آنقدر تند تند احوالپرسی کرد و گرم، که وقت نشد از تعجب درآید تا جوابش را درست بدهد.
از او که رد شد رفت سراغ مادرش. قلبش هم تند تند میتپید. حسابی بوسید و بغلش کرد. انگار که دلش سبک شده بود. راحتتر بود. دستش را هنوز روی مچش فشار میداد. مهمانی چهقدر داشت خوش میگذشت.
فاطمه مرشدی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست